دروس
صفحه اصلی   /   دروس   /   درس الغدیر   /   جلسه صد و ششم
درس الغدیر
درس الغدیر / جلسه صد و ششم
۴ آذر ۱۴۰۳ش.
  • الغدیر: ج ۲، ص ۱۷۸ «و ذکر الشیخ محمد الأزهري في شرح مغني اللبیب..»
  • منابع ابيات قصیده جُلجُلیّه عمرو عاص
  • خطیب تبریزی (م ۵۰۲) ادیب برجسته بغداد راوی این ابیات عمروعاص
  • گزارش اسحاقی در «لطائف اخبار الدول» از زمینه سروده شدن این اشعار
  • «الأنوار النعمانیة» محدّث جزائری (م ۱۱۱۲)
  • (مناقب) و (مثالب) ابن شهرآشوب، دو منبع مهم برای ردیابی برخی ابیات شعری متقدمان
  • میرزا محمد حسن زُنوزی (م ۱۲۱۸) و کتاب «ریاض الجنّة» او
  • یادی از مرحوم استاد علی رفیعی علامرودشتی (ره)
  • دیدگاه مشهور مفسرین: «ابتر» در سوره کوثر «عاص بن وائل» است
  • به گواهی تاریخ عمروعاص بدون تردید ولد شبهه است
  • رسوایی عمروعاص درگفتگوی جالب «اَرویٰ» دختر حارث بن عبدالمطلب با معاویه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذي علا في توحُّده، ودنا في تفرُّده، وجلّ في سُلطانه، وعظُمَ في أرکانه، وأحاطَ بکلِّ شيءٍ عِلماً وهو في مکانه، وقهر جمیعَ الخلق بقُدرته وبُرهانه. وَالصلاةُ وَالسَلامُ علىٰ رسوله هادي الأمم إلى یوم الدین، وعلىٰ آله وأصحابه ومن والاهم من المؤمنین.

دنباله بحث قصیده جُلجُلیه
«وذكر الشيخ محمد الأزهري في شرح مغني اللبيب هذه الأبيات برمّتها حرفيّا، نقلا عن تاريخ الإسحاقي، غير أنّه حذف قوله:
وحيث تركنا أعالي النفوس
نزلنا إلى أسفل الأرجل

وذكر منها ثلاثة عشر بيتا ابن شهر آشوب في المناقب وأخذ منها السيّد الجزائري في الأنوار النعمانيّة عشرين بيتا.»
بحث ما در قصیده عمرو عاص بود که به عنوان غدیریه چهارم در این کتاب مطرح می‌شود؛ چون در ضمن این قصیده، هرچند آن را در مورد غدیر نسروده است، اما در یکی دو بیت به واقعه غدیر خم اشاره می‌کند. لذا جزو شاعران آورده شده و به شعرش استناد کرده است.
همانطور که گفته شد اسم قصیده، «جُلجُلیه» است و این اسم از بیت آخرش گرفته شده که در آن واژه «الجلجل» آمده است. «جلجل» به معنای زنگوله است و به عنوان مَثَل استفاده شده است. به معاویه هشدار می‌دهد: «ای معاویه، دست از سر من بردار! و الا زنگوله را به صدا درمی‌آورم». یعنی آبروی تو را می‌برم. من بودم که تو را به اینجا رساندم، من بودم که چنین کردم و چنان کردم و چیزهایی از تو می‌دانم که اگر برای مردم فاش کنم، کارت زار است!».
خب، سؤال اصلی که اینجا مطرح می‌شود این است که برای هر شعری ابتدا باید از انتسابش مطمئن شویم. ممکن است برخی مناقشه کنند که از کجا معلوم است این شعر برای عمرو عاص می‌باشد؟ شاید در سده‌های بعد، در زمانی متأخر، یکی این را ساخته و به عمرو عاص نسبت داده است. البته راجع به همه اشعار قدیمی عرب همیشه این سؤال مطرح است؛ کما اینکه در انتساب اشعار مهم جاهلی و صدر اسلام هم به شعرای آنها تشکیکاتی شده است. این شعر هم شعری قدیمی است و طبعا این سؤال درباره آن مطرح می‌شود.
در اینجا مرحوم علامه چند منبع برای این قصیده ذکر می‌کنند. برخی از آن منابع به صورت اشاره وار در جلسه قبل گفته شد، لکن اکنون قدری بیشتر توضیح می‌دهیم:

1. خطیب تبریزی
گفته شد که ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه، تعداد زیادی از ابیات این قصیده را به نقل از شخصی به نام «خطیب تبریزی» آورده است. «وقال [ابن ابي الحديد]: رأيتها بخطّ أبي زكريّا يحيى بن عليّ الخطيب التبريزيّ المتوفّى 502. »
مصابیح السنة

مشکاة المصابیح
در منابع تاریخی دو نفر به «خطیب تبریزی» معروف هستند؛ در درس نهج البلاغه پیرامون یکی از آنها سخن گفته شد. آنجا که از کتاب مصابیح السنة، اثر حسین بن مسعود البغوي که یک کتاب حدیثی است صحبت شد. گفته شد که بعدها برخی آمدند و این کتاب را شرح کردند، برخی آن را تلخیص کردند و بعضی دیگر به آن حاشیه زدند. یکی از کارهایی که روی این کتاب صورت گرفت، مسند کردن احادیث این کتاب بود. یعنی برای اینکه کتاب را محکم‌تر و متقن‌تر کنند سندهای روایات این کتاب را پیدا کردند. این کار را شخصی به نام خطیب تبریزی انجام داد و اسم کتابش را مشکاة المصابیح گذاشت. ایشان متوفای 741 است و ربطی به محل بحث ما در کتاب الغدیر ندارد. آن خطیب تبریزی که در کلام علامه امینی آمده است ادیب است و متوفای ۵۰۲ است. ایشان نسبت به دیگری مشهورتر است و آثار بیشتری دارد.
در اینجا مرحوم علامه امینی به نقل از ابن أبی الحدید از ایشان نقل می‌کند. ابن أبی الحدید مشرف بر کتابخانه سلطنتی دولت عباسی در بغداد بود؛ لذا بسیاری از منابع را با عبارت «رأیتها بخطه»، نقل می‌کند. یعنی اصل نسخه‌های خطی را به خط خود مؤلفانش دیده است. در اینجا هم از همین عبارت استفاده کرده است. لذا چنین نقلی تا اندازه‌ای خاطر مخاطب را نسبت به انتساب این ابیات به عمرو عاص جمع می‌کند.
جناب خطیب تبریزی چندین شرح بر دیوان شُعرای مهم دارد. شرح دیوان المتنبي، شرح اللُمَع في العربية اثر ابن جني، شرح المقصوره اثر ابن درید، شرح قصیده بانت سعاد و... . همانطور که ملاحظه می‌کنید شعرهای معروف را شرح کرده است و ایشان ادیب و متخصص شعر بوده‌اند.

2. شرح شیخ محمد الأزهري بر مغني اللبیب
لطائف أخبار الأول اسحاقی، نسخۀ کتابخانۀ دانشگاه هاروارد
منبع دیگری که مرحوم علامه معرفی می‌کنند شرح شیخ محمد الأزهري بر مغني اللبیب است. مغني اللبیب کتابی است که در حوزه علمیه تدریس می‌شود. شروحی دارد و همه ما آن را می‌شناسیم. یکی از شروح این کتاب، شرح شیخ محمد الأزهري می‌باشد. ایشان در شرح مغني اللبیب از تاریخ الاسحاقي نقل می‌کند. تاریخ الاسحاقي همان کتاب لطائف أخبار الاُوَل في من تَصرَّف في مصر من أرباب الدُوَل است. لکن آقای امینی نام این کتاب را به صورت خلاصه لطائف أخبار الدول آورده‌اند. این کتاب اثر عبد المعطي اسحاقي، متوفای ۱۰۳۲ می‌باشد. ایشان در کتابش اسامی کسانی که از زمان بنی امیه تا یک سال قبل از فوت خودش بر مصر حکومت کردند را نوشته است. ایشان در ۱۰۳۲ از دنیا رفته است؛ پس حاکمان تا سال ۱۰۳۱ را نوشته است. همچنین در همان سال اثرش را به سلطان مصطفی اول، یعنی حاکمی که در ۱۰۳۱ بر مصر حاکم بود هدیه کرد. از آنجایی که این کتاب از ابتدای دولت بنی امیه شروع شده است بخشی از این کتاب به عمرو عاص اختصاص داده شده است؛ مانند بحث‌‌هایی پیرامون فعالیت‌های عمرو عاص، نامه‌های بین او و معاویه، مقدار دریافتی خراج او و... .
این نکته را توجه کنید که وقتی شما پیرامون یک شخصیت و یا بخشی از آن شخصیت تحقیق می‌کنید، باید بدانید در چه منبعی او را پیدا کنید. فرض کنید من درباره عمرو عاص می‌خواهم تحقیق کنم؛ اما تنها درباره فعالیت‌های او در مصر می‌خواهم بدانم. جنبه‌های دیگر او برایم اهمیتی ندارد. بنابراین باید به تواریخ مصر مراجعه کنم.
در کتاب لطائف أخبار الأول، در ابتدا توضیحی درباره قصیده می‌دهد که در کتاب الغدیر نیامده است. در آنجا گفته می‌شود که چه اتفاقاتی رقم خورد که باعث شد عمرو عاص این قصیده را بنویسد. در جلسه گذشته عرض شد که عمرو عاص خراج مصر را نفرستاد. معاویه گفت: «من تو را به عنوان والی مصر گماشتم و والی هر منطقه باید بخشی از درآمد مالیات‌ آنجا را برای حکومت مرکزی بفرستد». این توضیحات را در آنجا می‌دهد. لذا من برایتان می‌خوانم:
«قال الطبري: لما مات الإمام علي بن أبي طالب - رضي اللّه عنه - اتفق معاوية، و عمرو بن العاص على أن يكون معاوية بالشام، و عمرو بن العاص بمصر» صاحب أخبار الدول از طبری نقل می‌کند. معاویه و عمر بن العاص به توافق رسیدند که به عنوان مثال این سرزمین مال من و آن منطقه مال تو باشد «و لا يكون لأحدهما على الآخر كلام» اتفاق نظر کردند که در نحوه سیاست‌گذاری و مملکت‌داری کاری به کار یکدیگر نداشته باشند. «ثم جعل الناس يقدمون على معاوية من سائر الأقطار» با توجه به اینکه معاویه حاکم بوده و سرزمین‌های زیادی تحت اختیارش بوده است؛ مردم از مناطق مختلف به دیدنش می‌آمدند «و هو يرضي الناس بالأموال» وقتی کسی به دیدن حاکم بیاید، حاکم هم باید پول بدهد؛ آقایی خرج دارد. یکی از مکه آمده، یکی از مدینه آمده، دیگری از روم بر خلیفه وارد شده است. معاویه به همه اینها پول می‌داد. «فلما فرغ ما عنده من الأموال» معاویه بخشید و بخشید تا اینکه خزانه خالی شد. «كتب إلى عمرو بن العاص أنه قد كثر علىّ وارد الحجاز ووفود العجم والشام، والروم واليمن ولم يكن عندي شيء أرضيهم به فصير إلىّ خراج مصر سنة واحدة لأستعين به على من يرد علي». به عمرو عاص نامه نوشت: «تعداد بسیاری از مناطق مختلف نزد من می‌آیند و خرجم زیاد است. [از فلان‌جا و فلان‌جا، اسم می‌برد]. از همه این سرزمین‌ها نزد من می‌آیند و من باید به اینها چیزی بدهم. حداقل خراج یک سال مصر را برای من بفرست که قدری بیت المال من تأمین شود تا چنانچه کسی که بر من وارد شود بتوانم از آن پول استفاده کنم». عمرو عاص هم خراج مصر را نمی‌فرستد. پس معاویه دوباره نامه می‌فرستد. نامه‌هایی رد و بدل می‌شود. بعد از این رفت و آمدها، مقداری حالت بین آندو تهدیدآمیز می‌شود «فكتب إليه معاوية: أنه قد تردد كتابي إليك» این نامه‌ها بین من و تو رفت و آمد «بطلب خراج مصر وأنت تمتنع وتدافع ولم تسيّره فسيّره إلي ... وهي القصيدة الجلية المشهورة التي أولها: ...:»
پس به طور خلاصه، این قضایا اتفاق افتاد که عمرو عاص این قصیده را سرود؛ نه اینکه ابتدائا سروده باشد. زمانی که این قصیده به دست معاویه رسید، وقتی به آن نگاه کرد، گفت با عمرو عاص کاری نداشته باشید؛ گویا با خود گفت اگر عمرو عاص زبان باز کند حیثیتی برای من باقی نمی‌ماند.
مناقب آل أبي طالب از ابن شهرآشوب

مثالب النواصب از ابن شهرآشوب

3. مناقب ابن شهرآشوب
ابن شهراشوب دارای حافظه‌ای قوی و بسیار پرمطالعه‌ بوده‌اند. ایشان گاهی از یک شاعر یا یک شخصیتی ابیاتی را در کتابش مناقب آل ابي طالب می‌آورد که در کتاب‌های دیگر پیدا نمی‌کنیم. یک بار برایتان نقل کردم که علامه محمد قزوینی فرموده‌اند: «من یک بار از ابتدا تا انتهای مناقب آل ابي طالب را خواندم فقط به خاطر اینکه اشعار ابو محمد العوني را در آن پیدا کنم». الان هم که چاپ جدید اثر ایشان مثالب النواصب منتشر شده است، یکی از فضلا درباره آن می‌گفت ابیاتی در آن نقل شده است که در هیچ کتابی نیست. این ابیات را حتی در مناقب آل ابي طالب هم یافت نکردم؛ پس این کتاب، می‌تواند مکمل برخی ابیاتی باشد که در کتاب مناقب یا جای دیگر آمده است. وقتی شعرها را از کتب مختلف پیدا و ضمیمه کنیم و کنار هم بگذاریم، متوجه می‌شویم که معنا تا چه اندازه کامل‌تر می‌شود و معلومات ما چه بسا نسبت به آن شعر و یا شاعر دقیق‌تر می‌شود.
«وذكر منها ثلاثة عشر بيتاً ابن شهرآشوب في المناقب.»‏ سیزده بیت از این قصیده را ابن شهرآشوب در مناقب آورده است. «وأخذ منها السيِّد الجزائري في الأنوار النعمانيّة عشرين بيتا» همچین سید جزائری بیست بیت از این قصیده را آورده است.



4. سید نعمت الله جزائری در الأنوار النعمانية
سید نعمت ‌الله جزائری از متقدمین به شمار نمی‌روند؛ بلکه ایشان از شاگردان علامه مجلسی هستند و با ایشان بسیار مأنوس بوده‌اند. حتی گفته شده به قدری رفت و آمد ایشان با علامه مجلسی زیاد بود که نماز صبح را در خانه ایشان با هم می‌خواندند. حدود یک سال بعد از فوت استاد هم از دنیا رفتند. ایشان صاحب تألیفات بسیاری هستند و از علمای اخباری معتدل محسوب می‌شوند. برخی هم ایشان را از اخباریون تندرو دانسته‌اند. نوشته‌های ایشان خالی از لطف نیست؛ هرچند مطالب ایشان بعضاً مورد انتقاد اهل فن هم قرار گرفته است. به عنوان مثال، حاجی نوری در فصل الخطاب في تحریف کتاب ربِّ الأرباب بعضی روایات را مستند به کتاب منبع الحیاة، اثر محدث جزائری آورده است. از کتاب‌های مشهور ایشان أنوار النعمانیة می‌باشد که در دو جلد چاپ شده است.
الأنوار النعمانیة سید نعمت الله جزائری
از دیگر آثار ایشان می‌توان به شرح تهذیب و شرح استبصار اشاره کرد. سید محمد جزائری از نوادگان ایشان در شرح احوال ایشان کتابی به نام نابغه فقه و حدیث نوشته‌اند. از کتاب های دیگر سید نعمت الله جزائری الأنوار النعمانیة في معرفة النشأة الإنسانیة می‌باشد که در سه بخش تنظیم شده است: نشآت انسانی قبل از تولد؛ بعد از تولد تا مرگ و بعد از مرگ. مؤلف در بيان مطالب از آيات، روايات، اشعار عربى و حكايات استفاده کرده است. کتاب زُهَر الربیع هم اثر ایشان است که برای مجالس شاد و اعیاد مناسب است. ایشان جد سادات جزائری هستند که اولاد و نوادگانشان بسیارند؛ چندی پیش هم دو نفر از آنها به اینجا [بنیاد محقق طباطبائی] آمدند و گفتند در حال آماده کردن آثار جدمان هستیم که آنها را همگی یکجا در یک مجموعه منتشر کنیم.

5. زُنوزی در رياض الجنة
«وذكرها برمّتها الزنوزي في الروضة الثانية من رياض الجنّة.» یعنی همه آن را آورده است. منابع گذشته، هرکدام بخشی از این قصیده را نقل کرده بودند؛ ولی ریاض الجنة همه 66 بیت این قصیده را آورده است.
کتاب ریاض الجنة، اثر میرزا محمدحسن فانی زُنوزی است. ایشان متولد خوی و پدرشان متولد زنوز است. زنوز یکی از شهرهای آذربایجان شرقی است و تا خوی 72 کیلومتر فاصله دارد. ایشان از شاگردان وحید بهبهانی و متوفای ۱۲۱۸ می‌باشند و شخصی غیر از فیلسوف معروف، ملا علی مدرس زونوزی معروف به مدرس تهرانی صاحب بدایع الحکم هستند و فقط در نسب زنوزی با ایشان مشترک است.

ماده تاریخ‌های ماندگار
تخلص ایشان، «فانی» و ماده تاریخ ایشان «فانی به وصال دوست پیوست» می‌باشد. ماده تاریخ، در قدیم مرسوم بوده ولی امروزه کمرنگ شده است. بعضی ماده تاریخ‌ها خیلی جالب هستند و در ذهن می‌مانند. به عنوان مثال، ماده تاریخ درگذشت علامه مجلسی این بیت است:
ماه رمضان چو بیست و هفتش کم شد
تاریخ وفات باقر اعلم شد
۲۷ روز از ماه رمضان کم شود، یعنی 27 روز بگذرد. ایشان روز 27 ماه رمضان از دنیا رفته‌اند. از طرفی اگر حروف ابجد عبارت «ماه رمضان[=1137]» را منهای ۲۷ کنید، نتیجه می‌شود ۱۱۱0. پس شاعر در یک مصرع، روز، ماه و سال وفات علامه مجلسی را گفته است. یعنی «۲۷ رمضان ۱۱۱0» علامه مجلسی از دنیا رفته است.
در رابطه با مدرسه سید یزدی هم ماده تاریخی به زبان عربی گفته شده است. مدرسه سید کاظم یزدی جد ما در نجف چند سال طول کشید تا ساخته شود؛ چون می‌خواستند از معماری هنری قاجاری و تزئینات کاشی‌کاری و سنگی بدیع در آن استفاده کنند. بانی این مدرسه یک شخص بخارایی بود و برای ساخت مدرسه معمارانی را از یزد و مناطق دیگر دعوت کردند و آنها را به کار گرفتند. لذا بعد از سقوط صدام، کسانی که برای دیدن مدرسه می‌آمدند شیفته سبک معماری این بنا می‌شدند. پس از ساخته شدن مدرسه، یکی از شاگردان صاحب عروة یک ماده تاریخ برای سال اتمام این بنا (1325) سرود:
أسَّسَها بحرُ العلوم والتُّقى
محمد الكاظم من نسل طبا
وفي بيوت أذن اللّه أتى
تاريخها الا بحذف ما ابتدا
اشاره به آیه 36 سوره نور دارد: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾1
نور: 36
گویا این مدرسه از بیوتی است که در آن ذکر خدا به آسمان می‌رود. شاعر می‌گوید: عبارت «وفي بیوت أذن الله» را توجه کنید؛ سپس ابتدای این عبارت (یعنی حرف واو) را حذف کنید. أبجد عبارت «في بیوت أذن الله» می‌شود ۱۳۲۵.

پیرامون کتاب ریاض الجنة
ریاض الجنة زنوزی نسخۀ کتابخانۀ مجلس
ریاض جمع «روضة» و به معنای «باغ‌ها» است. کما اینکه پیغمبر اکرم صلی الله علی و آله فرمودند «مَا بَيْنَ قَبْرِي وَمِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ اَلْجَنَّةِ». کتاب ریاض الجنة دارای هشت روضه، یک مقدمه و یک خاتمه است. روضه اول این کتاب، مانند کشکول است. دائرة المعارفی است از بحث‌های عالم خلقت؛ گزارش‌های تاریخی، شعر، ادب و... . روضه دوم آن درباره مطاعن است. روضه چهارم این کتاب راجع به شرح حال اعلام می‌باشد؛ اطباء، حکماء، ادبا، علمای شیعه، اهل سنت، فلاسفه‌ای همچون سقراط، ارسطو و... . از آنجا که این قسم از کتاب پیرامون شرح حال اعلام است، کتابخانه مرعشی اقدام به چاپ این کتاب کرد. مرحوم محقق علی رفیعی علامرودشتی به تصحیح این کتاب پرداختند؛ لکن در میان فعالیت خود بر اثر سکته خانه‌نشین شدند. لذا تنها روضه چهارم این کتاب در پنج جلد قطور توسط کتابخانه مرعشی چاپ شده است و باقی روضه‌ها به صورت نسخه خطی باقی ماندند. جلد پنجم از روضه چهارم را آقای صدرائی خویی تکمیل کردند. علت زیاد بودن حجم این کتاب، پاورقی‌های بسیاری است که مرحوم علامرودشتی در ذیل صفحات آورده اند؛ نه اینکه روضه چهارم، به این مقدار حجیم باشد.
نسخه دیگری از این کتاب با هزینه آیة الله سبحانی حفظه‌ الله و به صورت فاکسیمیله چاپ شده است. از آنجا که بخشی از این کتاب چاپ شده بود و بخشی از آن به صورت نسخه خطی مانده بود، ایشان با عنایتی که به این کتاب داشتند تصمیم گرفتند کل کتاب را از نسخه‌ای که از کتابخانه ملک تهران در دست داشتند و از نسخه آقای مرعشی خواناتر و خوش‌خط‌تر بود، به صورت فاکسیمیله چاپ کنند؛ یعنی عکس نسخه را به صورت نسخه برگردان چاپ کردند. بر این چاپ، آقای رسول جعفریان، آقای علی صدرائی خویی و همچنین آیت الله سبحانی، مقدمه نوشته‌اند. اخیرا در بزرگداشت آقای صدرائی خویی در خوی که بنده هم حضور داشتم، از این نسخه رونمایی شد. لذا چنانچه دنبال نسخه کامل ریاض الجنة بودید، می‌توانید از این نسخه عکسی استفاده کنید.

تخمیس شیخ عباس زیوری
«وخمّسها بطولها الشاعر المُفْلِق الشيخ عبّاس الزيوري البغدادي» علاوه بر کتبی که ذکر شد، شاعری به نام عباس الزيوري، قصیده عمرو عاص را تخمیس کرده است. تخمیس یا مسمط، یعنی به عنوان مثال شاعری به صورت پنج مصرعی شعری بسراید و ابیاتی از یک شعر مشهور را در آخر هر کدام از بخش‌ها بیاورد. واژه تخمیس یا مخمس از خمس گرفته شده؛ به معنای پنج پاره یا پنج مصرع. معمولا شعرهای معروف را تخمیس می‌کنند. پس گویا قصیده عمرو عاص مورد توجه بوده که کسی به تخمیس آن پرداخته است. نسخه‌ای از این تخمیس در کتابخانه خدیویه مصر وجود دارد.

درباره عمرو عاص
«مهمّات مصادر ترجمة عمرو بن العاص»‏. در اینجا آقای امینی، کتاب‌هایی را که در آن به شرح حال عمرو عاص پرداخته‌اند، در دو صفحه فهرست کرده است؛ لذا برای تحقیق کامل، پیرامون این شخصیت می‌توانیم به این مصادر مراجعه کنیم.
«الشاعر». در هر بخش، بعد از آنکه بیت یا ابیاتی را از شاعری نقل می‌کنیم، سپس راجع به شرح حال او صحبت می‌کنیم. «عمرو بن العاص بن وائل بن هاشم بن سُعيد- بالتصغير-» یعنی «سُعَید» بخوانید؛ «سَعید» نخوانید «بن سهم بن عمرو ابن هصيص ... أحد دُهاة العرب الخمسة»
چنانچه قبلا در بخش قیس بن سعد گفته شد، پنج نفر را از زیرکان و باهوشان فوق‌العاده قوم عرب شمرده‌اند: قیس بن سعد، معاویه، مغیرة بن شعبة، زیاد بن ابیه و عمرو عاص. در آنجا به مناسبت، درباره هوش و زیرکی عمرو عاص صحبت شد و حکایاتی از ذکاوت او نقل شد. اما اینجا تنها به صورت اشاره می‌فرماید که از زیرکان قوم عرب بوده است. «منه بدأت الفتن و إليه تعود»؛ یعنی اول و آخر هر فتنه، خودش است! حقیقتا فتنه‌ها از عمرو شروع می‌شده و به خودش هم ختم می‌شده است.

پدر عمرو عاص
در رابطه با نسب عمرو عاص، معروف است که ایشان پسر «أبتر» در آیه شریفه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾2
کوثر: 3
می‌باشد. یعنی مراد آیه شریفه از «أبتر»، عاص بن وائل می‌باشد که عمرو پسر اوست.
در رابطه با شأن نزول این آیه گفته‌اند که وقتی مشرکین حریف پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نشدند، از طرفی خواستند به نحوی ایشان را تحقیر کنند و مورد ملامت قرار دهند؛ به این نحو که بگویند او شاعر است، مجنون است و... . از طرفی هم با خود می‌گفتند او سال‌خورده است. صبر می‌کنیم تا چندی بعد از دنیا برود و همه چیز تمام شود. کما اینکه در سوره طور می‌خوانیم ﴿أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾3
طور: 30
خداوند هم به تعبیر من در جواب می‌گوید «به همین خیال باشید!». ﴿قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ﴾4
طور: 31
.
چرا مشرکین به این فکر افتادند که صبر کنند؟ چون با خود مى‏گفتند او بلا عقب است و اولاد ندارد تا راهش را ادامه دهد. اولاد در قوم عرب بسیار مهم بودند و به همین جهت بود که تا این اندازه در جاهلیت بین دختر و پسر فرق می‌گذاشتند. چرا که کیان یک شخصیت را به اولادش می‌دانستند. آنها قومی بودند که راهزنی، جنگ، تفاخر، تعصبات قبیله‌ای و امثال اینها در آنها رواج داشت؛ پس طبیعی است که پسر می‌تواند راه پدر را ادامه دهد و پرچم را نگه دارد. کما اینکه در کتب انساب می‌بینیم اعقاب اشخاص برایشان خیلی مهم است و اگر پسر نداشته باشد می‌گویند «لا عَقِبَ له»؛ یعنی نسلش منقرض شد.
در رابطه با شأن نزول آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾5
کوثر: 3
، مشهور مفسرین مراد از «شانئ» را پدر عمرو عاص می‌دانند. البته این نظر، اجماعی نیست و اقوال دیگری هم گفته شده است؛ لکن مرحوم آقای امینی می‌فرمایند این نظر، با اقوال دیگر منافاتی ندارد. چرا که نظر مقابل، اشخاصی از دشمنان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله را نام می‌برند که ایشان را در این موضوع سرزنش می‌کردند و عاص بن وائل در میان اینها از همه شدیدتر بود و هجوم او به پیامبر اسلام و آزار و اذیت او نسبت به ایشان بیشتر بود.
«وعليه أكثر أقوال المفسِّرين والعلماء.» قول بیشتر مفسرین این است که مراد از «شانئ» در این آیه، همان پدر عمرو است. «وفي بعض التفاسير، وإن جاء ترديدٌ بينه وبين أبي جهل وأبي لهب وعقبة بن أبي معيط وغيرهم‏.» اگرچه برخی مفسرین اسامی دیگری را ذکر کردند؛ مثلاً برخی گفته‌اند مراد، عقبه بوده است، بعضی گفته‌اند ابولهب بوده است و...؛ اما قول نهایی و مختار فخر رازی در تفسیرش به این گونه است: ««أنّ كُلّا من أُولئك كانوا يَشنَئون رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم، إلّا أنّ ألهجهم به، وأشدّهم شنأةً العاص بن وائل‏».» همه این اسامی مذکور این کارها را انجام می‌دادند ولی از همه شدیدتر و صریح الهجه‌تر نسبت به این امر، عاص بن وائل بود. «فالآية تشملهم أجمع، وتخصُّ اللعين بخزيٍ آكد» اگرچه این آیه همه آنها را شامل می‌شود، اما اختصاص آن، در مورد این شخص لَعین مؤکَّد و بیشتر است. «ولذلك اشتهر بين المفسِّرين أنَّه هو المراد» برای همین است که مشهور بین مفسرین این است که مراد از «شانئ» همان «عاص بن وائل»، پدر عمرو عاص هست.
«قال الرازي في تفسيره رُوي أنّ العاص بن وائل كان يقول: إن محمداً أبتر لا ابن له يقوم مقامه بعده، فإذا مات انقطع ذكره» همه چیز تمام می‌شود و به قول معروف قصه جمع می‌شود و ما به خواسته خود می‌رسیم. این سخنان را وقتی می‌گفتند که فرزند کوچک پیامبر صلی الله علیه وآله از دنیا رفت و مطمئن شدند که این نسل ایشان ادامه پیدا نمی‌کند.
«وهذا قول ابن عبّاس، و مقاتل، والكلبي، وعامّة أهل التفسير ... ولعلّ العاص بن وائل كان أكثرهم مواظبةً على هذا القول، فلذلك اشتهرت الروايات بأنَّ الآية نزلت فيه؛» شاید عاص بن وائل از همه بیشتر به پیامبر صلی الله علیه وآله چنین می‌گفته؛ به خاطر همین، مشهور است که این آیه در مورد او نازل شده است.
شواهدی هم در تأیید این نظر وجود دارد. در جنگ صفین، عمرو عاص و عمار یاسر با یکدیگر مواجهه می‌شوند و با هم گفتگو می‌کنند. در میان آن گفتگو، عمار یاسر خطاب به عمرو عاص می‌فرماید تو همان ابتر بن الأبتر هستی. یعنی این قضیه به اندازه‌ای مشهور بوده است که به راحتی او را اینچنین خوانده است؛ عمرو عاص هم در مقابل او استنکار و مخالفت نمی‌کند.

مادر عمرو عاص
«كانت أمّه ليلى أشهر بغي بمكّة» نام مادرش لیلی بوده و فاحشه آن منطقه بوده است. «وأرخصهنَّ أُجرة» خیلی مدارا می‌کرده و از مشتری‌هایش کم پول می‌گرفته «ولمّا وضعته ادّعاه خمسة، كلّهم أتوها» وقتی هم که عمرو عاص به دنیا آمد، پنج نفر ادعا کردند که این بچه من است. به سراغ لیلی آمدند و هر کدام بچه را مال خود می‌دانستند. «غير أنّ ليلى ألحقته بالعاص لكونه أقرب شبهاً به، وأكثر نفقةً عليها» لیلی بچه را به عاص داد و از دادن بچه به چهار نفر دیگر خودداری کرد. چون از طرفی دید به عاص بیشتر از همه شبیه است؛ از طرف دیگر هم عاص بیشتر از بقیه به او پول می‌داد و به قول معروف بیشتر هوایش را داشت.
روزی «اَروﱝ»، دختر حارث بن عبد المطلب به دیدن معاویه می‌رود. «فقال لها: مرحباً بك يا عمّة؟ فكيف كنت بعدنا؟» معاویه خوش‌آمدگویی می‌کند. احوالش را می‌پرسد و با او به گفتگو می‌کند. لکن این خانم شیرزن به معاویه می‌گوید: «این چه کاری بود انجام دادی پسر؟ حق دیگران را خوردی و بر جای ناحق نشستی، جایی که شایستگی آن را نداشتی و... «أخذت غير حقِّك، من غير بلاء كان منك ولا من آبائك، ولا سابقة في الإسلام، ولقد كفرتم بما جاء به محمد صلى الله عليه وآله وسلم.» تو حتی مسلمان هم نیستی. ادعا می‌کنی جای پیامبر خدا صلی الله علی وآله نشسته‌ای و خلیفه هستی در حالی که حتی ایمان هم نیاورده‌ای. واقعاً ایشان یک شیرزن بوده‌اند. در برابر شاه با آن همه خدم و حشم و سرباز در قصر او، اینگونه سخن گفتن جرأت می‌خواهد؛ به طوری که او را کافر خطاب کنیم و خودش و پدرانش را تنقیص کنیم. «فقال لها عمرو بن العاص: أيّتها العجوز الضالَّة اقصري من قولكِ، وغضِّي من طرفك‏» عمرو عاص گفت: ای پیرزن گمراه! کم حرف بزن. پُرحرفی نکن «قالت: ومن أنت، لا أمَّ لك؟‏» روی خود را به طرف عمرو عاص کرد و گفت: تو کی هستی؟ به تعبیر امروزی «جنابعالی؟» «قال: عمرو بن العاص.» می‌گوید من عمرو بن العاص هستم. «قالت: يا ابن اللخناء النابغة، تتكلّم و أمّك كانت أشهر امرأة بمكّة، و آخذهن لأُجرة.» شروع می‌کند درباره نسب او حرف زدن. من تو را می‌شناسم و به یاد می‌آورم که چگونه به دنیا آمدی. «ادّعاكَ ستّة نفر من قريش، كلّهم يزعم أنَّه أبوك‏» ما گفته بودیم پنج نفر لکن در اینجا می‌گوید شش نفر از قریش مدعی پدری تو بوده‌اند. سپس مادرت تو را به عاص بن وائل داد. سپس ادامه می‌دهد و می‌گوید من مادرت را در ایام منیٰ می‌دیدم که با هر عبد بدکاری بود و... . «فإنّك بِهِم أشبه»؛ تو بچه هیچ یک از آن شش نفر هم نیستی؛ بلکه شباهت تو بیشتر به همان عبدهاست. اصلا معلوم نیست پدرت کیست.
«وقال الإمام السبط الحسن الزكي-سلام اللَّه عليه- بمحضر من معاوية.» حتی امام حسن مجتبی علیه السلام هم در حضور معاویه خطاب به عمرو عاص این مطالب را گوشزد می‌کنند و می‌فرمایند: ««أمّا أنت يا ابن العاص فإنَّ أمرك مشترك، وضعتك أمّك مجهولًا من عِهرٍ وسِفاح، فتحاكم فيك أربعة من قريش‏»» امام هم به او گوشزد می‌کند که فراموش نکن تو کی هستی.
اگر فقط یک نفر این مطالب را به عمرو عاص نسبت می‌داد، محتمل بود که با او دشمنی یا کینه داشته باشد. لکن وقتی چند نفر در موقعیت‌های مختلف بگویند، گویا این قصه جای بحث و تشکیک ندارد و حرامزادگی این آقا متقن است.
«وآخر دعوانا قول سیدنا الأمین صلی الله علیه و آله و سلم فی مولانا أمیرالمؤمنین: اللهم والِ من والاه، وعادِ من عاداه، وانصر من نصره، واخذُل من خذله.»

  • نور: 36
  • کوثر: 3
  • طور: 30
  • طور: 31
  • کوثر: 3