گفت و گوی مجلۀ حریم امام با سید محمد طباطبائی یزدی به مناسبت صدمین سالگرد ارتحال زعیم شیعه آیة الله سید محمدکاظم طباطبائی یزدی
گفت و گو با سید محمد طباطبائی یزدی دربارۀ زعیم شیعه مرحوم آیة الله سید محمدکاظم طباطبائی یزدی قدس سره. ابتدا بفرمایید چه نسبتی با مرحوم آیة الله العظمی سید محمدکاظم یزدی معروف به صاحب «عروه الوثقی» دارید؟ مرحوم پدرم، حاج سید عبدالعزیز طباطبائی، کتابشناس و محقق برجستهای بود که تقریباً بیست سال پیش از دنیا رفت. ایشان از طرف مادری و پدری به سید منتسب بود. از طرف مادرش نوه پسری و پدرش نوه دختری سید بود. ایشان از ابتدا با کناره گیری از خانواده و سختکوشی در حجرهای در مدرسه سید در نجف اشرف زندگی کرد و بعدها با جدیت در کار و تحصیل و کسب کمالات، تولیت مدرسه سید را نیز بر عهده گرفت تا زمانی که با روی کار آمدن صدام و تغییر اوضاع عراق مجبور به مهاجرت به ایران شد. ایشان در ایران نیز به میراث علمی سید اهتمام زیادی داشت. اسناد و اطلاعات زیادی را از خاندان سید و دربارۀ سید جمعآوری کرده بود و یادداشتهایی دربارۀ زندگانی سید و حیات فکری و اجتماعی و نقش ایشان در مسائل مهم روزگارش که تسلط انگلیسیها بر عراق و معضلات مشروطهخواهی در ایران بود نوشت و امید داشت که با تکمیل آن، در آینده کتابی جامع دربارۀ سید بنویسد که اشتغال به آثار تألیفی دیگر مجال این کار را نداد. برخی از این یادداشتها را ایشان در اختیار مرحوم علی ابوالحسنی (منذر) گذاشت تا در تألیف کتاب مستقلی که دربارۀ مرحوم سید در دست داشت از آنها بهره گیرد. کتاب مرحوم ابوالحسنی با نام «فراتر از روش آزمون و خطا» از سوی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در تهران منتشر شد و نسبت به کتابهایی که پیش از آن دربارۀ سید منتشر شده بود کتاب حجیمتر و پرمحتواتری بود. آقای ابوالحسنی در مقدمه هم اشاره میکند که بیشتر اسناد، نامهها و مطالب تاریخی ذکرشده در این کتاب را مدیون مرحوم سید عبدالعزیز بوده است. مرحوم والد ما اهتمام داشت که کتابخانه مدرسه سید را غنی کند و توسعه بدهد. مقدار کتاب زیادی در زمان ایشان به کتابخانه مدرسه افزوده شد. مرحوم علامه سید محمدصادق بحرالعلوم در گزارشی که از کتابخانههای نجف اشرف نوشته است آن را کتابخانهای بسیار غنی معرفی کرده است خصوصاً در منابع تاریخی، و نوشته است که سید محمد در استنساخ کتب نیز بسیار جدیت داشته است. اما مرحوم والد در این هنگام متوجه تأسیس کتابخانۀ امیر المؤمنین علیه السلام توسط علامه امینی میشود. لذا برای این که کار موازی انجام نشود، توسعه کتابخانۀ مدرسه را متوقف میکند و بقیة تلاشش را در توسعة کتابخانة امیرالمؤمنین و خدمت به علامه امینی مصروف میدارد. ایشان تقریباً 25 سال از عمرش را با علامه امینی بود. از محصولات این همکاری کتابخانهای است که بزرگترین کتابخانۀ نجف بوده و هست و ذخایر بسیار ارزشمندی دارد. جای خوشحالی است که مجموعۀ اسنادی که از مرحوم سید باقی مانده است بسیار بزرگ است. یعنی ما نمیشناسیم از هیچ مرجعی از مراجع گذشته، این همه سند یکجا باقی مانده باشد. مرحوم پدرم در جمعآوری و نگهداری از این اسناد زحمت بسیار کشیده است. این اسناد شامل مکاتبات فقهی و استفتاءات و اسناد مالی و چگونگی مصارف وجوهات و جابجایی مبالغ از ممالک دیگر و مصارف عام المنفعۀ آن روزگار، همچنین اسناد سیاسی و اجتماعی است که از اقصی نقاط شهرهای اسلامی برای سید مکاتبه میشده است که بخش عمدۀ آن مربوط به حوادث مشروطه و بخشی هم مکاتبات عشایر عراق و برخی صاحب منصبان عثمانی آن روزگار است که مربوط به مقابله با هجوم انگلیسیها به خاک عراق است. این اسناد همگی پر از خاک و سنگریزه در کیسههای کوچکی بود که برخی از آنها را مرحوم والد مرتب کرده بودند و در پاکتهایی دستهبندی کرده بودند و قسمت زیادی از آنها نیز مانده بود که ما همه را مرتب کردیم و اکنون در حال فهرستنویسی و نمایه است. اسناد یک یک خوانده میشوند و به صورت فنی فهرست میشوند تا برای محققان مسائل فقهی یا اجتماعی و تاریخی قابل استفاده شود. در کنگرهای که دو سال پیش برای بزرگداشت مرحوم سید در قم برگزار شد خدمت برگزارکنندگان کنگره عرضه کردیم و با گروهی از فهرستنگاران که ترتیب دادیم هزار سند را که آمادۀ انتشار کردیم تا در آثار کنگره قرار دهند که متأسفانه به خاطر محدودیتهایشان منتشر نکردند.
کتابخانه را معرفی بفرمایید. پیدایش، هدف و رویکرد کاریاش به چه سمتی است؟ مرحوم والد ما محقق و کتابشناس بود. ایشان به دلیل بُعد کاریاش و علاقهای که به این حوزه داشت در حد توان انتشار آثار اسلامی را دنبال میکرد و در سفرهای زیادی که داشت، کتابهای ارزشمندی را گرد آورد و رهآورد سفرش را در اختیار محققان قرار میداد. لذا در آن روزگار که وسایل ارتباطی اندک بود و این همه فعالیتهای پخش کتاب نبود، این تلاش بسیار مؤثر بود و بسیاری از محققان کتابهای تازه و مهم را در کتابخانه شخصی و منتدای ایشان که محل اجتماع اهل تحقیق و پژوهش بود دنبال میکردند. در دورهای ایشان متنهایی را از روی نسخههای خطی استنساخ میکرد و بعدها که امکان عکسبرداری و میکروفیلم نسخ فراهم شد نسخههای عکسی مهمی هم از میان آنچه در کتابخانههای خطی دنیا دیده بود فراهم میکرد و هم برای تحقیق شخصی خود استفاده مینمود و هم برای تصحیح متن و انتشار، به محققان دیگر میسپرد. هم اکنون میتوان در کتابخانۀ ایشان هم در حاشیه کتب چاپی و هم نسخ عکسی، حواشی ایشان را ملاحظه کرد. ایشان به همان روش صاحب عبقات، نکات مهم کتاب و آنچه منبعی در مسیر پژوهشیاش بود همه را در صفحات آغازین کتاب مشخص میکرد. لذا آنچه مربوط به تاریخ تشیع و خصوصاً فضائل اهل بیت علیهم السلام و بالأخص مناقب امیر المؤمنین علیه السلام یا رویکرد مخالفان با این مناقب بوده است در میان همۀ متون این کتابخانه نشانهگذاری شده است. همچنین مطالب مهم رجالی را مشخص میکرد و اگر سند یک روایت اشکالی داشت تصحیح مینمود. و نکتۀ آخر برافزودههایی بود که ایشان در معرفی منابع شرح حال مؤلف کتب و نیز معرفی نسخ خطی متون در آغاز کتابها مینوشتند. بنده با اینکه در آن زمان سن و سالم کم بود، یادم است وقتی ایشان یک کتاب میخرید آیة الله استادی، و حاجآقا موسی زنجانی دام ظله، و بعضی اهل فن به منزل ما تشریف میآوردند و پدرم آن کتابها را به ایشان معرفی میکرد. وقتی پدرم در سال 74 فوت میکند و با همت جناب حجة الاسلام والمسلمین سید جواد شهرستانی نماینده حضرت آیه الله سیستانی دام ظله که میبیند واقعاً حیف است این کتابخانه به صورت خصوصی باقی بماند و خوب است به عنوان کتابخانهای عمومی یک جا مستقر شود تا علاقهمندان، محققین، کسانی که در کار تصحیح متون کهن هستند و آنها که با نسخههای خطی سروکار دارند از آن بهره ببرند تقریباً یک سال بعد از فوت ایشان با عنوان «کتابخانۀ محقق طباطبائی» به صورت کتابخانۀ عمومی درمیآید. البته یک کتابخانه صرف نیست؛ یک مؤسسه است. لذا بعداً این نهاد را با عنوان بنیاد محقق طباطبایی ثبت کردیم. در کنار کارهای کتابخانه کارهای پژوهشی انجام میدهیم. تا الان هم چند کتاب چاپ کردهایم که الحمدلله مورد توجه دانشدوستان واقع شده است. برخی آثار ابن شهرآشوب در این بنیاد تحقیق تازه شد. یکی دو تا از کتابهای دیگری که منتشر کردیم هم کتاب سال حوزه و کتاب سال جمهوری اسلامی شد. اخیراً هم یک صحیفه سجادیه به صورت فاکسیمیله چاپ کردیم که به خط علی بن ابراهیم کفعمی است. از آن هم در موارد متعدد تقدیر شد و الحمدلله کار خیلی خوبی بود.
در باره مرحوم سید چه کارهایی کردهاید؟ تنظیم و تدوین مجموعۀ بزرگی از اسناد سید در حال انجام است. این کارها قدری طول میکشد تا به سامان برسد. از طرف دیگر مدرسه سید در نجف است که بسیار اهمیت دارد و به دستور و توجه آیة الله سیستانی حفظه الله برای چندین سال بسته و در حال تعمیر و مرمت بود. چون این مدرسه سبک معماری ویژهای دارد و جنبه ظاهریاش مورد توجه جهانگردان و هنرمندان و کارشناسان معماری است، مرمتش کار بزرگ و سنگینی بود. لذا گروههای مرمت متعددی به کار گرفته شدند تا دقیقاً مطابق شکل اولیۀ آن و با معیارهای مرمت کار انجام شود. حدود هفت سال بسته بود. تازه یک سال است که باز شده است. جدای از ویژگیهای معماری و بنا، این مدرسه از جهت تاریخ حوزۀ نجف نیز اهمیت دارد. مدرسهای بزرگ است که شخصیتهای برجستهای در یکصد سال اخیر در آن حضور داشتهاند. آیات عظام از کسانی مانند شیخ عباس قمی و شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و شیخ محمدتقی آل راضی و شیخ عبدالکریم زنجانی بگیرید تا مراجعی همچون سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی و سید علی سیستانی و وحید خراسانی. شخصیتهای برجستهای همچون علامه امینی و مرحوم سید علی بهشتی، مرحوم شیخ محمدتقی بهجت، سید عبدالکریم کشمیری و شیخ مرتضی طالقانی عارف مشهور، شیخ محمدتقی جعفری، میرزا حسن یزدی، سید اسد الله مدنی و بسیاری دیگر. در همین اواخر دورۀ اختناق بعثی نیز درس آیة الله فیاض و آیة الله سیستانی همینجا برگزار میشد. از این جهت تاریخ مهمی دارد این مدرسه و میتوان گفت لب حوزۀ نجف است. در نجف برای آن قداستی قائل بودند. حکایت شیخ محمدحسین کاشف الغطاء معروف است که در مورد احداث اولین خیابانهای نجف حکمی داده بودند و به آن «صحن دوم امیر المؤمنین علیه السلام» لقب داده بودند. خیلیها علاقهمندند که راجع به مدرسه سید بدانند و با آن آشنا شوند، ولو اینکه دستشان از نجف و عراق کوتاه است و جای دوردستی زندگی میکنند. ان شاء الله بتوانیم با ابزار ارتباطات امروزه، هم سید را معرفی کنیم و هم حوزه نجف را به صورت عام. به دلیل مسائل امنیتی و سیاسی در حق حوزه شکوهمند نجف اجحاف شده و مورد غفلت واقع شده است. ان شاء الله بتوانیم اینجا را به جهان اسلام و شیعه معرفی کنیم.
مجموعه آثار و تألیفاتی که در باره مرحوم سید نوشته شده چقدر است؟ بیشتر چه جنبههایی را دنبال کردهاند؟
هرچند نسبت به آنچه بایسته است و شایسته کار جامعی انجام نشده است اما در باره ایشان کتابهای متنوعی نوشته شده که هر کدام از جنبهای اهمیت دارد. ولی شاخصترینش، که در چند سال اخیر منتشر و مورد توجه واقع شده، دو کتاب است؛ یکی کتاب کامل سلمان الجبوری است. ایشان از محققین مشهور کشور عراق است و آثار زیادی منتشر کرده. دیگری هم کار مرحوم ابوالحسنی (منذر) به اسم «فراتر از روش آزمون و خطا» است که دربارهاش صحبت کردیم. مؤلفین این کتابها متفاوتند و هر کدام از یک بُعد به مرحوم سید توجه کردهاند. البته هر کدام جای تقدیر دارد. کامل سلمان الجبوری روحانی و شخصیتی حوزوی نیست و طبیعتاً به مسائل فقهی و اصولی کمتر توجه کرده؛ ایشان به بُعد اجتماعی سید توجه کرده و بهخصوص به قضایای عراق توجه کرده و اگر مسائل مشروطۀ ایران را خوب تحلیل نمیکند اما عشایر عراق را خوب میشناسد و اطلاعات خوبی را در کتابش دربارۀ آشوبهای آن دوره در مقابله با هجوم نیروهای انگلیسی و روابط حکام عثمانی ارائه کرده است. آن زمان سید فتوای جهاد میدهد و پسر بزرگش، سید محمد که متولی مدرسه بود، در اردوگاه مجاهدان از دنیا میرود. کامل سلمان الجبوری از این طرف و آن طرف اسنادی جمع میکند که نقش مرجعیت را در ساختار اجتماعی-سیاسی عراق و جهان تشیع نشان دهد و روی تأثیر گستردۀ مرجعیت و روحانیت تمرکز کرده است. مرجعیت سید هم از این جهت بسیار مهم بوده است چرا که میتوان آن را اولین مرجعیتی دانست که از جهت جغرافیایی بسیار گسترده و بین المللی بوده است. وفور مکاتبات با ایشان از هندوستان و افغانستان گرفته تا قفقاز و شام و حجاز و بالأخص ایران، بسیار چشمگیر است. حتی آقای دکتر شفیعیکدکنی میگوید: «پدران من که در خراسان بودند مقلد سید بودند و عموم خراسانیها مقلد سید بودند. با اینکه آخوند خراسانی با مرحوم سید همعصر بود و چون خراسانی بود باید خراسانیها به او تمایل داشته باشند» به هر حال این کتاب وضعیت و نفوذ مرجعیت را حکایت میکند و نامهها و اسنادی که نقش انگلیس را در به هم ریختن عراق ترسیم می کند نشان میدهد. مرحوم آقای ابوالحسنی هم مدتی با مرحوم والد محشور بود و میآمد و میرفت. کارهای ایشان نشان میدهد مورخ خوبی است. ایشان این نامهها را منعکس میکند. همین طور مسئله مشروطه را، که مهمترین بُعد سیاسی-اجتماعی زمانه مرحوم سید است، به خوبی منعکس میکند. البته ایشان تلاش میکند که رأی سید را با مرحوم شیخ فضل الله نوری همسو کند. به این دلیل میگویم خوب کار کرده، که یک عده نسبت به سید مغرضند. بارها میشنیدم از پدرم راجع به سید سؤال میکردند و او میگفت که سید از اول دیدگاه معارض با مشروطه نداشت. اصلاً نمیخواست در این مسئله وارد شود. منتها آن قدر تحریکش کردند که موضع خود را اعلام کرد. عدهای هستند که تاریخ مشروطیت را نوشته و به سید حمله کردهاند. تاریخ مشروطه عموماً توسط مشروطهخواهان نوشته شده است و معلوم است که موضع سید را چگونه ارائه میدهند. اسناد و رسائل زیادی که مخالفان مشروطیت نوشتهاند از علمای آذربایجان و دیگر مناطق موجود است و غرضورزیهایی که مشروطهخواهان با سید کردهاند از مطالعۀ این اسناد آشکار میشود. چون مرجعیت در ایران از آن سید بود و مؤمنین برای جانبداری مشروطه منتظر رأی سید بودند و کار مشروطهخواهان بی تأیید او به سختی میتوانست پیش برود. نمیتوانستند سکوتش را تحمل کنند و میخواستند هر طور شده رضایتش را جلب کنند و او را به وسط میدان بکشانند. اما چون سکوت کرد و قبول نکرد ورود پیدا کند او را معارض قرار دادند و به عنوان طرفدار استبداد معرفی کردند. مرحوم آقای منذر این موضوع را به خوبی در کتابش منعکس کرده و حکایتهای خیلی جالبی دارد. به این لحاظ تقریباً تصویر خوبی از سید در این کتاب منعکس میشود.
دربارۀ برخی چاپهای عروة الوثقی و برخی تعالیق آن (اینجا) را ببینید.
چرا سید از بُعد فقهی و اصولی اینقدر مورد توجه است؟ به تعبیر بزرگان در فقه کتابی مانند کتاب ایشان «عروه الوثقی» از حیث ایجاز همراه با استحکام نوشته نشده. مثلاً حاج شیخ عباس قمی این کتاب را به فارسی ترجمه نموده و به اسم «غایه القصوی» چاپ میکند و میگوید: «من به یاد ندارم که چنین رسالهای در شیعه تألیف شده باشد.» نیز مرحوم حاج شیخ محمدتقی آملی که «مصباح الهدی» را در شرح عروه الوثقی نوشته از متن فقهی این کتاب تعریف میکند. با این خصوصیت، این کتاب بر دو مسند نشست. اولاً مبنای دروس خارج شد و تا به امروز همین روال ادامه دارد. ثانیاً مجتهدین حواشی بسیار زیادی بر آن نوشتند و همچنان نیز حاشیه بر عروة الوثقی به لحاظی عنوان اجتهاد است. متأسفانه راجع به ابعاد فقهی و اصولی ایشان هنوز کتابی درخور و شایسته نوشته نشده.
چرا؟ نمیخواهید به جبران این نقیصه بپردازید؟ قدری کار فنی است. کسی میتواند راجع به این مسئله اظهار نظر کند که سالها در فقه و اصول کار کرده باشد و بتواند حق مطلب را ادا کند. این سخت است. عموماً بیشتر کتابهایی که نوشته شده شرح حال زندگی ایشان است.
شالودههای مهمی که در شکلگیری شخصیت مرحوم سید دخیل بود چیست؟ بهتر است از ابتدای زندگی ایشان شروع کنم. چون در تکون شخصیتی یک شخص، مهم است ببینیم اصلاً از کجا شروع کرده و در چه شرایطی بوده که به اینجا رسیده. آنچه بداهتا به نظر میرسد این است که ایشان در یک محیط روحانی و شرایطی برایش مهیا بوده که توانسته درس روحانیت بخواند و بعد به مراحل بالا برسد. اما جالب است بدانید ایشان در روستایی اطراف یزد متولد شده و پدرش هم کشاورزی متدین، دیندار و مخلص بوده است. پدرش از خدا خواسته بود که به پسر توفیق دهد تا از علما شود اما وضع مالی بسیار بدی داشت. تا اینکه وقتی مرحوم سید دو سالش بوده ظاهراً پدرش از بالای درخت میافتد و از دنیا میرود. بنابراین ایشان آن قیمومیت پدر، که برای فرزند خیلی مهم است، را از بچگی حس نکرده است. بعد که قدری بزرگتر میشود و نیت تحصیل میکند به مدرسه دومنار در کسنویه میرود که چند کیلومتر تا شهر فاصله داشته. الان یزدیها به آن جا کهنو میگویند. میگویند کسنو اسم دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، است و این ده از ممتلکات او بوده و به نام او کسنویه نامگذاری شده. جالب اینکه ایشان حتی کفشی نداشت تا پایش کند و مرکبی هم نداشت. با پای برهنه و پیاده صبح زود راه میافتاد. نقل شده یکی از کسبه دلش به حال این پسر میسوزد و یک جفت کفش نو برایش میخرد. فردا سید آن کفش را به کاسب برمیگرداند و میگوید: «من این کفش را نمیخواهم.» آن شخص میگوید: «برای چه نمیخواهی؟» میگوید: «برای اینکه من در راه، الفیه ابنمالک را حفظ میکنم. وقتی کفش شما را میپوشم حواسم به این است که کفشم چقدر نو است. بعد هم که به نزدیکی مغازه شما میرسم به دلیل محبتی که به من کردهاید باید حواسم را جمع کنم که تا به شما رسیدم سلام کنم. و رشتۀ افکارم به هم میخورد. به این دلیل من از این کفش صرف نظر میکنم.» کاسب به او میگوید: «نمیخواهد به من سلام کنی».
به هر ترتیب مقدمات را در یزد تمام میکند و عازم اصفهان میشود. اصفهان در زندگی سید یک نقطه عطف است. آن زمان حوزه اصفهان آباد بود، مدرسین بنامی داشت و طلبهها از اطراف و اکناف ایران میآمدند که درس بخوانند. ایشان در درس مهم شیخ محمدباقر نجفی، شرکت میکند. شیخ محمدباقر پسر حاج شیخ محمدتقی نجفیاصفهانی، صاحب «هدایه المسترشدین» حاشیه مشهور معالم، است که میرزای قمی شاگرد ایشان بوده است و پدر آقانجفی و حاج آقا نورالله معروف است. مرحوم سید در کمال فقر و ظاهری آشفته در درس حاضر شده و سنش نسبت به دیگر شاگردان کمتر بوده است ـ مرحوم آقا کمال طباطبایی، دایی پدر بنده، این را از خود سید شنیده که برای کسی تعریف کرده است ـ سید با آن وضعیت در آخرین صف نشسته و مرحوم آقا نجفی درس را تقریر میکرده که ایشان بلند میشود و اشکال میگیرد. بزرگترها که کنارش بودند اجازه نمیدهند و او را مینشانند که جای صحبت تو نیست. وقتی میخواست بلند شود و اشکال کند اصلاً نمیگذاشتند بلند شود و اشکالش را مطرح کند. چون میدیدند به ظاهر یک بچه روستایی است. دفعه چهارم که تلاش میکند اشکال کند، استاد متوجه میشود کسی انتهای جمع حرفی برای گفتن دارد. میگوید بگذارید ببینیم چه میگوید. سید شقوق مختلف مدعای استاد را ذکر میکند و همۀ شقوق را یک یک ابطال میکند. استاد لختی سکوت میکند و به فکر میرود و سپس میگوید: جوابی ندارم و از منبر پایین میآید. بعد آقا نجفی از او میپرسد که چه کسی هستی و از کجا آمدهای؟ او هم میگوید از یزد آمدهام و در کاروانسرایی جا گرفتهام. آقا نجفی هم میگوید که دیگر نمیخواهد به آنجا بروی. ایشان در جایی که برای طلاب تهیه کرده بود، یک جای مناسب به سید میدهد و به تربیت سید توجه میکند. سید آنچنان که از او نقل شده بیشترین استفاده را از محضر آقا محمدباقر نجفی در اصفهان برده است و در اصفهان می ماند و بعد از کسب مراحل تحصیلات، به تدریس در اصفهان اشتغال داشته است. آقانجفی، پسر استادش نیز همدرس و همبحث صمیمی او تا سالها بعد در نجف اشرف همواره همراه او بوده است. ایشان به مشهد هم رفته و دورهای را در آنجا تحصیل کرده و ریاضیات و هیئت و نجوم خوانده است. سید خیلی علاقهمند بود که محضر شیخ انصاری را درک کند. چون کتاب شیخ انصاری را میخواند و مباحثه میکرد. این را هم در باره فقرش بگویم که نقل شده حتی نمیتوانست کتاب رسائل را بخرد. پس صفحه به صفحه این کتاب و درسی که قرار بود فردا بخواند را مینوشت. فردا درس میگرفت و دوباره روز بعد چون متن را نداشت و دچار همین مشکل بود، دوباره پارهای دیگر از کتاب را مینوشت. بعد اینها همه روی هم شد تمام کتاب. مرحوم والد میگفت: «این کتاب تا مدتها نزد من در نجف بود. بعد شخصی به من گفت: این کتاب را به من امانت دهید تا آن را ببینم. کتاب را برد و دیگر نیاورد و ما از نجف به ایران آمدیم و خبر نداریم آن کتاب چه شد.». به هر حال سید خیلی دوست داشت محضر شیخ انصاری را درک کند. چون آوازه شیخ به اقصی نقاط ایران و جاهای دیگر رسیده بود. منتها به دلیل نداشتن تمکن مالی نمیتوانست راهی عراق شود. استادش فهمید که خیلی دوست دارد به محضر شیخ انصاری برود. پس او را با پسرش راهی میکند. سال 1281 قمری راه میافتند که به نجف بروند و محضر شیخ انصاری را درک کنند. اما به کرند کرمانشاه که میرسند خبر میرسد شیخ انصاری از دنیا رفت. کام مرحوم سید، که سالها مشتاق بود به نجف بیاید و محضر شیخ را درک کند، خیلی تلخ میشود. وقتی به نجف میرسد تقریباً یک فقیه مجتهد است. در محضر میرزای شیرازی، میرزای بزرگ صاحب فتوای تنباکو، شیخ راضی نجفی و میرزا مهدی کاشفالغطاء شاگردی میکند. علمای نجف آن زمان را درک میکند. بعد از هجرت میرزای شیرازی به سامراء، حلقه درسی در نجف تشکیل میدهد و کمکم شاگردانش زیاد میشوند. بعد هم به مرجعیت میرسد. هم اعلمیت او در افواه خاص و عام بوده و هم زهد او مثال زدنی بود. در جهان تشیع مقبولیت تمام مییابد و بعدها در حدود ده سال آخر حیاتش تقریباً بدون معارض، مرجع علی الاطلاق جهان تشیع بود.
ایشان کجا ازدواج میکند؟ ماجرای ازدواجش هم شیرین است. نشان میدهد خداوند چطور به کسی که اهل تلاش است واقعاً توجه میکند. حکایات دیگری هم هست که بعد میگویم و شنیدن آنها هم جذابیت دارد. به هر روی ایشان وقتی به نجف میرسد به مدرسه صدر میرود و آنجا سکنی میگزیند. پس از مدتی مرحوم میرزا محمدحسن یزدی در نجف که از متولین زاهد و اهل علم بود و خوشنویس بود و اکنون نسخ خطی به خط او موجود است به مدرسه صدر میرود و سید را میبیند و میگوید: «من یک دختر دارم و میخواهم او را به ازدواج شما در بیاورم.» سید میگوید: «من قبول نمیکنم.» میگوید: «آخر برای چه؟ مگر شما مجرد نیستید؟ مگر نمیخواهید ازدواج کنید؟» میگوید: «چرا، ولی دختر شما در ناز و نعمت بزرگ شده. من طلبه جوانی هستم که هیچ چیزی ندارم. چطور میتوانم راحتی دختر شما را تأمین کنم؟» این مرد از جوابی که سید میدهد خیلی خوشش میآید. میگوید: «شما از این بابت نگران نباش و من هزینههای زندگی شما را تأمین میکنم.» سید میگوید: «مشکل دیگرم این است که اگر خداوند به من فرزندانی عطا کند نمیتوانم این ساعاتی را که اکنون صرف مطالعه میکنم باید صرف تربیت فرزندان کنم. میرزا محمدحسن یزدی میگوید: «تربیت و توجه به فرزندانت را هم خودم به عهده خواهم گرفت و شما فقط مشغول کارهای علمی باشید». واقعاً هم به حرفش وفا میکند. کاری میکند که سید دیگر دغدغه مالی نداشته و سرش به درسش باشد. سید هم واقعاً این راه را ادامه میدهد. این همان لطف خداست. میرزا محمدحسن یزدی هم انسان ویژهای بود. شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان، در باره زیارت عاشورا یک حکایت نقل میکند و اسم ایشان را میآورد. شیخ آقا بزرگ تهرانی در «الذریعه» در باره او میگوید: «العبد الصالح المیرزا حسن الیزدی.» به عنوان عبد صالح از او اسم میبرد. یک انسان وارسته بود که بزرگان ما اینطور از او یاد میکنند.
مهمترین اساتید مرحوم سید چه کسانی هستند؟ بیشترین بهره را از کدام اساتید برده؟ ایشان نقل میکند: «من وقتی از اصفهان به نجف رفتم تقریباً مجتهد بودم. یعنی درسم را خوانده بودم. در نجف بیشتر، از گعدهها و مجالس علما استفاده کردم تا از درس.» ضمناً ایشان بارها میگفت: «خودم را مدیون آقا نجفیاصفهانی میدانم.».
از سیره مرحوم سید بگویید. در حکایاتی که از علما نقل میشود حکایت زهد و ورع و تقوای ایشان بسیار است. قصههای زیادی هست از توجهات و راز و نیاز ایشان و بی اعتنایی به دنیا. جایی که او در دل مردم پیدا کرده بود نتیجۀ همین بوده است که توجهش به حضرت حق بود. عشایر عراق، مقداری از خاک پای سید را در هنگام گذرش جمع کرده و نگهداری میکردند و هنگام نزاعهای عشایری، برای قسم خوردن آن خاک را حاضر میکردند. شیخ محمدهادی خیاط در نجف عبا و قبا میدوخت. ایشان جد همین آقایان شیخ خانی است که امروزه در مشهد به همین حرفه مشغولند. ایشان یک عبا برای سید دوخته بود و میدید که سید وقتی راه میرود یک طرف عبا را در مشتش جمع میکند و میرود. میگوید از سید پرسیدم چرا چنین عبا را توی مشتتان جمع میکنید؟ سید گفت: سالها عبای من یک طرف اصلاً نداشت. من برای اینکه کسی متوجه نشود، کنار عبا را اینطور جمع میکردم. الآن همین کار را میکنم که فقرم را فراموش نکنم و خودم را گم نکنم. شبیه این حکایتی است که مرحوم والد میفرمود که: «من از آقای مرعشی نجفی شنیدم که میگفت: من بچه بودم که با پدرم پیش مرحوم سید یزدی رفتیم. دیدم یک قابلمه خیلی سیاه روی طاقچه است. اینقدر کهنه بود که اصلاً ارزش نگهداری نداشت. به پدرم میگفتم: بابا این چیست؟ پدرم هم میگفت: زشت است، محضر سید نشستهایم، هیچ چیز نگو. سید متوجه شد که من یک سؤال دارم. گفت: این بچه چه میگوید؟ پدرم گفت: میگوید این قابلمه سیاه چیست. بعد سید گفت: بگذار برایش بگویم که خیالش راحت شود. من زمانی که اصفهان بودم هیچ چیز گیرم نمیآمد بخورم. یعنی در یک هفته هیچ غذایی گیرم نمیآمد و گشنگی میکشیدم. کاسبی در اصفهان دلش برای من سوخت و گفت که من هفتهای دو سیر گوشت به تو میدهم. قرار شد پنجشنبه هر هفته دو سیر گوشت به من بدهد. من همان را داشتم. یعنی حتی سیبزمینی و نخود یا چیز دیگری هم نداشتم که با این گوشت بار بگذارم. ولی برایم خیلی مغتنم بود. آن گوشت را در همین قابلمه میپختم. الان نمیخواهم خودم را گم کنم. این را بالای حجره و جلوی چشمم گذاشتهام که یادم باشد تو همان کاظمی هستی که طول هفته چیزی نداشتی بخوری.» گرسنگی همراه با مناعت طبع سلوک بزرگان است. مناعت طبع ایشان را میتوان در کلمات قصار ایشان که مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء جمعآوری و تدوین و چاپ کرده است مشاهده کرد که در موارد متعدد سفارش به مناعت طبع و تأکید بر عدم اظهار احتیاج به غیرخالق کرده است.
مرحوم سید یزدی مخالفینی داشت که علیرغم جایگاهش به ایشان متعرض میشدند و هجمه وارد میکردند. آیا این مخالفتها صرفاً به دلایل سیاسی از جمله همراهنشدن ایشان با مشروطه بود یا دلایل دیگری نیز داشت؟ ضمناً بفرمایید عمده مخالفتها چه و از طرف چه کسانی بود؟ جریان مشروطه واقعاً باعث دودستگی شدیدی شد. خیلیها معتقدند آن دودستگی که بین اطرافیان سید و آخوند بود شدیدتر از چیزی بود که بین خود مراجع وجود داشت. احترامی که آخوند برای سید قائل بوده است بسیار بود. ایشان از مرحوم سید همیشه با لفظ «آقا» یاد میکرده است. اما گاهی اطرافیان تند هستند و رعایت برخی مسائل را نمیکنند. آن زمان صیت شهرت سید در دنیای تشیع پیچیده بود. پس برای اینها گران تمام میشد که سید تأییدشان نکند یا سکوت کند. اما فضائل علمی و اخلاقی سید هم چشم بسیاری را پر کرده بود. خیلی جالب است مثلاً مرحوم آقا ضیاء عراقی از علمای مشهور شاگرد آخوند است ولی به سید تمایل دارد. حاجآقا موسی زنجانی هم در کتاب «جرعهای از دریا» از والد ما نقل میکند که میگوید: «از آقا ضیاء سؤال کردم: اعلم کیست؟ ایشان گفت: اعلم سید محمدکاظم یزدی است. » آقا ضیاء مدتی شاگرد آخوند بود و بعد در ماجرای مشروطیت جانب آخوند را گرفت. ماجرای دیگری هم هست که جوّ آن زمان نجف را نشان میدهد؛ زمانی پانصد تومان به دست آقا ضیاء عراقی میرسد. وجه زیادی بود. ایشان با توجه به وضعیت مالی آن زمان حوزه و حوزویان به این پول نیاز شدید داشته. ولی شخصی که پول را فرستاده بود مشروط کرده بود شما فقط آن وقتی اجازه تصرف دارید که سید اجازه دهد. ایشان مرحوم حاج میرزا علی یثربی را واسطه قرار میدهد که این را به سید بگوید. به او می گوید: «من را نزد سید ببر و طوری این اجازه را بگیر.» سید خیلی اهل شنا بود. معروف بود که در شط کوفه که بسیار مواج بوده شنا میکرد، تا دوردست میرفت و برمیگشت. اینها میروند کنار ساحل میایستند تا سید برمیگردد. مرحوم حاج میرزا علی یثربی به شکلی برای ایشان توضیح میدهد که این پول برای آقا ضیاء است و چنین و چنان. ایشان به پیشکارش دستور میدهد که قلمدان بیاورد تا اجازه را همانجا بنویسد. حال آنکه آقا ضیاء جزء مشروطهخواهها و مخالفین بوده است. آنجا آقا ضیاء عراقی بسیار تحت تأثیر قرار میگیرد و دست سید را میبوسد و اظهار میکند: «کاش ما بیشتر شما را درک میکردیم. خدا بگویم این مشروطه را چه کار کند که باعث این وضع شد.»
پس آقا ضیاء عراقی شاگرد سید هم بوده. بله، چند سال شاگرد سید بوده. ولی بعد به درس و خدمت آخوند خراسانی ملتزم میشود.
ظاهراً به آقا سید ضیاء عراقی هم هجمههایی وارد میشود. حتماً. ولی سید به دلیل مخالفتش با مشروطه تهدید هم میشود. این سندی را ببینید که روی آن طپانچه نقاشی کردهاند چطور سید را تهدید به قتل کردهاند. حتی یکی از سیاسیون نجف آن زمان با طپانچه وارد خانه سید میشود که او را بزند که دیگران حائل میشوند. نقل شده یک بار ایشان در حرم امیرالمؤمنین نماز میخواند که از روی دشمنی از پشت آتش در گردن ایشان انداختند. ببینید کسی که اینهمه زحمت کشیده است از طرف بعضی سیاسیون طرفدارِ به قول مرحوم سید «مشروطۀ موهومه» چقدر آزار و اذیت شده. حکایتهایی که نقل میشود واقعاً جای تأسف دارد.
مرحوم سید یزدی چند فرزند داشت؟ ایشان دو همسر داشت. همسر دومش دختر حاج میرزا کاظم تبریزی بود. از همسر اول پنج پسر و یک دختر داشت و از همسر دوم پنج دختر و یک پسر. آن پسرش از همسر دوم، پدر مادر بنده است.
چهار تن از اولاد ذکور ایشان که از همسر اول هستند در زمان حیات سید از دنیا میروند. ابتدا سید حسن از دنیا میرود، بعد سید احمد (پدر بزرگ پدرم، که فضل علمی داشت و در تهران تدریس میکرد و میتوان گفت سفیر مرحوم سید در تهران و در کنار مرحوم شیخ فضل الله نوری بود) از دنیا رفت، بعد سید محمد پسر ارشد سید در همان اردوگاه مجاهدین از دنیا رفت و بعد سید محمود از دینا رفت. در آخر عمر سید، فقط سید علی، و سید اسد پسر کوچک، مانده بودند. بعد از اینکه ایشان فوت میکند همین حاج سید علی نمازش را میخواند. دیگر پسرهایش هم از فضلا و اهل فضل بودند. بهخصوص حاج سید محمد که پسر اولش است و مدرسه سید را ساخته. ایشان هم اجازۀ اجتهاد داشت هم آثارش دلالت بر فضل و کمالش دارد. بخشی از حج عروه را هم ایشان نوشته است. مرحوم سید از لحاظ شرعی تولیت مدرسه را به حاج سید محمد و اولاد او واگذار کرده بود. ایشان یک مدرسه ساخت و یک کاروانسرا که به اسم «خان رباط» شناخته میشد. بعدها پسر کوچکش حاج سید اسدالله، پدربزرگ بنده، آن را نیز تبدیل به مدرسه میکند. لذا مدرسه دومی هم به سید منتسب شد؛ مدرسه کوچکتر حدود پنجاه غرفه داشت که در دورۀ صدام در پروژه تخریب محلۀ عماره نجف و صاف شدن آن بخش از شهر آن مدرسه هم از بین رفت و الان در طرح جدید توسعۀ صحن فاطمه زهرا سلام الله علیها جزء حرم شده و دیگر باقی نمانده است.
آیا آثار سید منحصر به «عروه الوثقی» میشود یا آثار بنام دیگری هم دارد؟ وجه عمده اشتهار ایشان «عروه الوثقی» است که سالها در حوزه تدریس میشود. مجتهدین وقتی میخواهند اجتهاد خود را به نمایش بگذارند یک حاشیه بر عروه مینویسند. اما جالب است بدانیم ایشان فقیه صرف نبود و کتاب اصولی خوبی هم دارد؛ یک وقت خدمت آقای وحید خراسانی بودم. ایشان از «رساله فی اجتماع الامر و النهی» خیلی تعریف میکردند. حاشیه سید بر مکاسب هم کتاب مهمی است. مرحوم والد تعریف میکردند: «من طلبه جوانی بودم. روزی در نجف راه میرفتم که حاج میرزا هاشم آملی من را دید. گفت: شما چه میخوانی؟ گفتم: مکاسب میخوانم. گفت: از حاشیه سید بر مکاسب غفلت نکن که به نظر من (بهترین حاشیه) است.» مرحوم سید اهل شعر و ذوق هم بود. در ادبیات بسیار قوی بوده است. کلمات قصار ایشان نشان از ذوق انشاء دارد. در مکارم الآثار هم معلم حبیب آبادی نوشته است که «در ادبیات فارسی و عربی مهارت تمام داشت». رساله «بستان راز و گلستان نیاز» ایشان چاپ شده و در کتاب «سه رساله» هم آمده. مناجاتی است در نظم و نثر. یکی از شعرهایش این است:
کاظما تا کی به خواب غفلتی
فکر خود کن تا که داری مهلتی
کاظما عمرت هدر شد در خیال
شرم بادت از خدای لایزال
کاظما برخیز و فکر راه کن
توشهای از بهر خود همراه کن...
همچنین شعر زیبایی با مطلع:
الهی تو شاهی و ما بندهایم
به شاهی تو جمله نازندهایم...
و یک صحیفه دارد که شامل ادعیه است. آن هم زیباست. رسالههای کوتاه و فقهی مانند «رسالة في منجزات المریض» و «رسالة في مسئله الضد» دارد. آیة الله استادی آثار ایشان را در مقاله ای معرفی کرده اند که مراجعه میکنید.
بهترین و برجستهترین شاگردانش چه کسانی بودند؟ شاگردانشان بسیارند. اما برجستهترینشان که حداقل آثارشان را در ایران میبینیم مرحوم شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، آیتاللهالعظمی بروجردی و آیة الله حاج سید احمد خوانساری در تهران است.
از نسل ایشان چه کسانی در میان اهل علم برجسته شدند؟ در زمان حیاتش حاج سید محمد چهره برجستهای بود و صاحب کتابخانهای نفیس. شیخ آقا بزرگ جایجای کتاب الذریعه از این کتابخانه تعریف میکند که نسخههای خطی مهمی داشته. حاج سید علی هم، که بعد از فوت مرحوم سید زنده بود، از علمای بنام نجف بود و صاحب فتوی. سید محمود و سید حسن هم از فرزندان سید اهل علم بودند. فرزند سید محمود مرحوم سید حسین هم در نجف بود. سید احمد هم که ذکرش گذشت فاضل و از مدرسان حوزه بود. مرحوم سید جواد پدر پدرم، بیشتر زهد داشت و دائماً در محراب و مشغول عبادت بود. در این اواخر هم مرحوم حاج سید محمدرضا طباطبایی بود که پسر سید حسین بود. ایشان هم از فضلای حوزه و از شاگردان مرحوم حاج میرزا کاظم تبریزی رحمةالله علیه و مرحوم آیة الله سید محمد روحانی بود. همینطور پدر بنده، حاج سید عبدالعزیز طباطبایی که در حوزه کتابشناسی و نسخ خطی و تصحیح متون کهن و رجال متبحر بود. مرحوم حاج سید عبدالکریم کشمیری نیز نوه دختری سید کاظم یزدی بود که از عرفا بود و از شاگردان مرحوم قاضی.
چند نفر از اولاد و نوادگان سید باقی ماندهاند؟ عموم اولاد که خیلی زیادند. در ممالک پراکنده هستند. یک سایت اینترنتی داریم که نسل مرحوم سید تا امروز هر جا هستند در آن ثبت شده است.
مرحوم سید در رجب 1337 هجری قمری یعنی دقیقاً یکصد سال پیش، پس از عمری طولانی از دنیا رفت و در جوار امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف، به خاک سپرده شد. عزاداری و روزهای متمادی سوگواری در ایران و عراق در حین وفات ایشان را مرحوم شیخ عباس قمی گزارش کرده است. روزهای آخر حیات ایشان را هم مرحوم حاج آقا رضا نوۀ ایشان (صاحب کتاب بزم ایران) گزارش کرده است. وصی ایشان آیة الله شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و برادرش شیخ احمد و دو تن دیگر بودهاند و متن وصیتنامه ایشان در مخزن کتابخانۀ کاشف الغطاء نجف نگهداری میشود. در پایان از شما تشکر میکنم. خدا شما را حفظ کند و انشاءالله در کار خیر موفق گرداند.