اشاره: ادیب بزرگ عرب و نویسنده مسیحی مشهور، جرج جرداق را از شیفتگان امیر مؤمنان به شمار آوردهاند. آنچه در پی میآید، عمدتا درباره وجه ادبی آن حضرت است که در کتاب «بخشی از زیباییهای نهجالبلاغه» (کانون انتشارات محمدی) آمده است.
بیانى است که اگر به ملامت زبان بگشاید، زبان تندبادها را تحتالشعاع قرار مىدهد و اگر فساد و فسادگران را تهدید کند، کوههاى آتشفشان را توأم با سر و صدا و روشناییها از هم مىپاشد! و اگر به اندیشه فراخواند، ریشه درک و اندیشه را در شما به وجود مىآورد و شما را به آنجا که اراده دارد، روانه مىکند و به راستىشما را به جهان هستى مى پیوندد. صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشید و نور و هوا با هوا، با یکدیگر متحد مىگردند. آنگاه شما در برابر آن مانند کسى هستید که در مقابل سیل خروشانى قرار گرفته یا با دریاى مواج و طوفان شدیدى روبرو شده است. اما اگر از زیبایى وجود و جمال آفرینش براى شما سخن بگوید، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مى نویسد. بعضى الفاظ به سان برق درخشندگى دارند و مانند تبسم آسمان در شبهاى زمستانى لبخند مى زنند. این از نظر مواد؛ اما از نظر اسلوب، على داراى بیان سحرآمیزى بود.
راستى ادب را جز به «اسلوب» به چیز دیگرى نمى توان شناخت؛ بنابراین در ادب، مبنا و اساس، ملازم معناست و صورت در هیچ چیز کمتر از ماده نیست، هر چند شرایط ابراز هر هنرى اهمیتش کمتر از شرایط ماده است. بهره على از ذوق هنرى یا حس زیبایى، به مرتبهاى است که در دیگران کمتر یافت مى شود. على در ادبیات خود از این ذوق به عنوان یک مقیاس طبیعى دقیق استفاده مى کرد. سرشت ادبى او نمونه اى از سرشت صاحبان موهبت و اصالت بود که با یک نگاه کوتاه، عمیقانه درک مى کنند، آنگاه زبانشان به اختیار به آنچه در دلشان مى جوشد و به آن پى بردهاند، باز مىشود. از این رو ادبیات على بر اثر راستى امتیاز خاصى یافته بود، همانطور که زندگانى وى بدین سبب بر زندگى دیگران برترى داشت. آرى راستى، تنها مقیاس هنر برتر و تنها میزان اسلوب صحیح است.
به حقیقت باید گفت: شرایط سخنورى که «توافق سخن با اوضاع و احوال» است، براى هیچ ادیبى مانند على جمع نشده است؛ زیرا سخنان وى پس از قرآن، بزرگترین نمونه بلاغت است. سخنانى است کوتاه و آشکار، اما نیرومند و جوشان… بر اثر هماهنگى الفاظ و معانى و اغراض، به صورت کاملا رسایى درآمده است. انعکاس آن در گوش آدمى شیرین، و اثرش با تحریک احساسات توأم است، به ویژه هنگامى که به منظور حمایت از بینوایان و ستمدیدگان، درباره منافقان و حیله گران و دنیا پرستان سخن به میان آید؛ بنابراین روش على در سخنورى به سان عقل و اندیشهاش، روشن و مانند وجدانش صحیح و درست است، پس شگفت نیست سخنان وى شاهراه سخنورى تلقى شود.
اسلوب على بر اثر درستى به حدى رسید که حتى سخنان مسجع وى از مرحله تصنع و مشقت به بلندى گرایید. اینجا بود که سخنان مسجع او با وجود اینکه جمله هایى جدا جدا و موزون فراوانى داشت، اما دورترین چیز از تصنع و نزدیک ترین چیز به طبع سرشار بود. این سخن مسجع و حد سلامت طبع را ببینید: «یعلم عجیج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فىالخلوات، و اختلاف النینان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالریاح العاصفات». یا به این قسمت از یک خطبه توجه کنید: «و کذلک السماء و الهواء، و الریاح و الماء، فانظر الىالشمس و القمر، و النبات و الشجر، و الماء و الحجر، واختلاف هذا اللیل و النهار، و تفجر هذه البحار، و کثرهالجبال، و طول هذه القلال، و تفرق هذه اللغات، و الالسن المختلفات…».
و اینک شما را به این قافیه که با طبع سالمى همراه است، توجه مىدهیم: «ثم زیّنها بزینه الکواکب، و ضیاء الثواقب، و اجرى فیها سراجا مستطیرا، و قمرا منیرا، فى فلک دائر، و سقف سائر…».
اگر بخواهید در این جمله هاى شگفت انگیز یک کلمه قافیه دار را به کلمه بىقافیه اى تبدیل کنید، خواهید دید چگونه فروغ آن خاموش و زیبایىاش محو مىگردد، و سلیقه و اصالت و دقت خود را که دلیل و مقیاس ادب است، از دست مىدهد؛ بنابراین قافیه در سخنان على یک احتیاج هنرى است که طبع آمیخته با صناعت، این نیاز را در خود احساس مىکند. طبع مزبور چنان با صناعت آمیخته است که گویا هر دو از یک جا سرچشمه گرفتهاند. اینجاست که چنین طبعى مىتواند نثر را به صورت شعرى موزون و آهنگ دار که معنى را به اشکال لفظى مربوط بهخود مى پیوندد، جلوه دهد.
قافیه پردازى در کلام
در قافیه پردازى امام، نمونههاى جالبى به چشم مىخورد که آهنگ را به صورت زیبایى به آهنگ دیگر باز مى گرداند و تأثیرش به مرتبهاى است که هیچ گوشى موزون تر از آن نشنیده و از نظر ترجیع، زیباترین مرحله را واجد شده است. آنچه تاکنون از سخنان مسجع على نقل کردهایم، براى مثال کافى است، در عین حال به این کلمات که مورد پسند سلیقه و شنوایى مى باشد، گوش فرا دهید: «أنایوم جدید، و أنا علیک شهید، فاعمل فى خیرا، و قُل خیرا».
اگر مى گوییم اسلوب على داراى صراحت معنى و بیان رسا و سلامت ذوق است، منظور این است که خواننده را به «زیباییهاى نهجالبلاغه» ارجاع دهیم تا ببیند سخنان على چگونه از چشمههاى عمیق و ریشه دارى سرازیر مىشود و با چه لباس هنرى و زیبایى دلپسندى به جنبش درآمده و جارى مى گردد. اینک شما را به این تعبیرات زیبا در سخنان على(ع) توجه مى دهیم: «آدمى زیر زبان خویش پنهان است»، «بردبارى قبیلهاى است»، «آن کس که چوب او نرم باشد، شاخه هایش فراوان است»، «هر ظرفى به آنچه در آن مى گذارند، پر مىشود، مگر ظرف دانش که فراخ مى گردد»، «اگر کوهى مرا دوست داشته باشد، در هم فرو خواهد ریخت.»
به این سخنان شگفت نیز توجه کنید: «دانش، تو را نگهبانى مىکند و تو نگهبان مال هستى. بسا انسانى که به واسطه گفتار نیک دیگران درباره وى، مورد آزمایش قرار مى گیرد. هرگاه دنیا به کسى روى آورد، خوبیهاى دیگران را به او عاریت مىدهد، و هرگاه به او پشت کند، خوبیهاى خودش را هم از او سلب مىکند!
باید کار مردم در حق، پیش تو یکسان باشد. کار نیک انجام دهید و هیچ کار خوبى را کوچک مشمارید؛ زیرا کوچک آن بزرگ، و کم آن زیاد است.
جمعکنندگان مال نابود شدند، در حالى که زنده هستند.
هیچ ثروتمندى بهرهمند نشد مگر به آنچه فقیر به سبب آن گرسنه گردید!»
هماکنون به این تعبیر که به اوج زیبایى هنرى رسیده، گوش فرا دهید. على قدرت خود را بر تصرف شهر کوفه توصیف کرده و مىگوید: «آن نیست مگر کوفه که آن را در تصرف خود مى گیرم و آن را گسترش مىدهم…» اصالت اندیشه و بیان را در این سخنان ملاحظه کردید. این همان اصالتى است که همیشه با ادیب راستین همراه است و تا هنگامى که شخصیت ادبى او باقى است، اصالت مزبور از وى جدا نخواهد شد.
در مواردى که عاطفه گرم على تحریک و خیالش شعله ور مىشد و شکل هاى گرمى از تازههاى حیات که با آنها در تماس بود، در خیال او نقش مىبست، در چنین مواردى روش سخنورى على به اوج زیبایى مىرسید. قلب او سرشار از بلاغت مى شد و به سان جریان دریا بر زبانش جارى مى گردید. اسلوب على در چنین مواردى امتیاز خاصى داشت؛ زیرا او به منظور توضیح و تأثیر سخن، جملات را در ضمن استعمال واژههاى مترادف تکرار مى کرد و کلمات فصیحى که داراى انعکاس بود، انتخاب مى نمود و گاهى اقسام گوناگون تعبیرات را به دنبال یکدیگر قرار مىداد: از جمله خبرى به استفهامى و از استفهام به تعجب و از تعجب به انکار انتقال مى یافت. موارد وقف در آن نیرومند و شفابخش جانها بود. روح هنر و معنى بلاغت، آشکارا در آن وجود داشت. براى نمونه، خطبه معروف جهاد را نقل مىکنیم. على این خطبه را پس از آنکه سفیان بن عوف اسدى در عراق به شهر انبار یورش برد و فرماندار آن را کشت، براى مردم ایراد کرد:
«این برادر غامد است که سواران وى به شهر انبار رسیده و حسان بن حسان بکرى را کشتهاند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور کرده و مردان شایستهاى را از شما به خاک و خون کشیدهاند. به من خبر رسیده است که یکى از آنان بر یک زن مسلمان و یک زن ذمّى وارد مى شده و خلخال و النگو و گوشوارههاى او را کنده است. آنگاه لشکریان با غنیمت فراوانى بازگشتهاند، در حالى که به هیچ کدام زخمى نرسیده و خونى از آنان ریخته نشده است. راستى اگر مرد مسلمانى پس از این حادثه براثر اندوه بمیرد، نباید او را سرزنش کرد، بلکه به مرگ سزاوار است!
شگفتا! به خدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه شما در حق، دل را مى میراند و غم و اندوه به بار مى آورد. واى بر شما! شما آماج تیر آنان قرار گرفته اید: به شما یورش مى برند و شما حمله نمى کنید؛ و با شما مىجنگند و شما نمى جنگید؛ و معصیت خدا را مى کنند و شما خشنود هستید!»
قدرت امام را در این جملات کوتاه ببینید. على به منظور تحریک احساسات شنوندگان خود، آهسته آهسته پیش مى رود تا بالاخره به کمک آنان به آرزوى خود نایل مىگردد. او در اینجا راهى را که توأم با بیان رسا و تأثیر قوى است، پیموده است؛ زیرا مردم را از تاخت و تاز سفیان بن عوف در شهر انبار، آگاه مى کند و این براى آنان ننگ و رسوایى محسوب مىشود، آنگاه به آنان خبر مىدهد که این ستمگر، فرماندار امیرالمؤمنین را کشته و تنها به این اکتفا نکرده، بلکه شمشیر خود را در گلوى بسیارى از مردان و زنان غلاف کرده است.
[علی(ع)] در بخش دوم خطبه، غیرت شنوندگان و قدرت و مردانگى هر عربى را در زمینه احترام زن، مورد توجه قرار مىدهد. او مىداند بین اعراب کسانى هستند که به خاطر حفظ شخصیت و احترام زن از جان خود مى گذرند؛ از اینرو آنان را سخت سرزنش مىکند که چرا در برابر جنگجویانى که به یک زن تجاوز کرده و به سلامت بازگشتهاند و به هیچ یک زخمى نرسیده و خونى از آنان ریخته نشده، ساکت نشستهاند!
آنگاه وحشت و حیرتى را که براثر این کار عجیب در او به وجود آمده، ابراز مى دارد؛ زیرا دشمنان وى به باطل چنگ زده و از آن پشتیبانى مىکنند و تبهکارى را پیشه خود ساخته و به شهر انبار هجوم مىبرند، در حالى که پیروان او از حمایت حق دست برداشته و باعث ضعف و شکست آن مى گردند!
طبیعى است امام در چنین موردى خشمناک مىگردد و سخنانش که حاکى از خشم درونى او مىباشد، توأم با تندى و حرارت، در ضمن جملاتى مسجع و کوتاه بروز مى کند: «واى بر شما! شما آماج تیر آنان قرار گرفتهاید: به شما یورش مىبرند و حمله نمى کنید؛ با شما مى جنگند و نمى جنگید؛ و معصیت خدا را مىکنند و شما خشنود هستید!»
گاهى احساسات على تحریک مىشود و به صورت قطعاتى بروز مىکنند که بعضى با بعض دیگر مزاحمت دارند، در چهره این جملات کوتاه و پى در پى: «هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم، و خیانت نکردم و سستى ننمودم!» گاهى هم این احساسات از ناحیه یک درد درونى محرک گرم مىشود و جمعیتى را که على خیرخواه آنان است، در حالى که خودشان براثر غفلت و سستى اراده خیرخواه خود نیستند، با این جمله انقلابى و توأم با خشم، مورد خطاب قرار داده، مىگوید: «چه شده است شما را؟ مى بینم بیدارید، اما در خوابید، و حاضرید اما غائبید، و شنوا هستید، اما کرید، و سخن مىگویید اما لالید؟»
شرایط سخنورى
در عهد جاهلیت و اسلام به ویژه در عصر پیامبر و خلفاى راشدین، گویندگان زیادى وجود داشتند و ازآنجا که به سخنرانیها نیاز شدیدى داشتند، با روش سخنورى، به صورتهاى گوناگون ادبى، کاملا آشنا بودند؛ اما در عهد پیامبر، همه معتقدند که بزرگترین سخنور آن زمان، پیامبراسلام بود و در عصر خلفاى راشدین و به طور کلى در اعصار بعدى، هیچکس در سخنورى به پایه على بن ابیطالب نرسیده است.
گفتار ساده و بیان نیرومند على که از عناصر طبع و صناعت تشکیل مى شد، از ارکان شخصیت او به شمار مى رفت. گذشته از این، خداوند وسایل کامل دیگرى که از شرایط سخنورى محسوب مى شود، براى او آماده کرده بود؛ زیرا خداوند به سبب فطرت سالم، سلیقه رفیع و بلاغت جذاب به او امتیاز خاصى داده بود؛ همانطور که به واسطه ذخایر علمى، او را از همگنانش جدا مىساخت و همچنین به خاطر برهان استوار و نیروى اقناع و نبوغ بى مانندش در بدیهه گویى، او را بر دیگران برترى داده بود.
علاوه بر این، من راستى نامحدود او را که در هر خطبه مؤثرى ضرورى مى باشد، به اینها اضافه مىکنم. چنان که تجربههاى تلخ فراوان وى را که در زمینه اخلاق و طبایع مردم و صفات اجتماع و عوامل جنبش هاى اجتماعى براى عقل نیرومندش کشف مى شد، نباید فراموش کرد. گذشته از اینها، آن اعتقاد محکم و تزلزل ناپذیر، و آن درد عمیقى که با محبت و پاکدلى و سلامت وجدان و عظمت هدف آمیخته بود، از امتیازات وى به شمار مى رفت.
راستى صرفنظر از على و عده محدود دیگرى، مشکل است بتوانیم در میان شخصیتهاى تاریخى، کسى را که جامع این شرایط باشد و به عنوان سخنگوى نمونه معرفى شده باشد، پیدا کنیم. کافىاست این شرایط را در نظر بگیرید، آنگاه نظرى به گویندگان معروف شرق و غرب بیفکنید تا بدانید گفته ما صحیح است و هیچ گونه اغراقى در آن وجود ندارد.
پسر ابوطالب بالاى منبر، خود دار و متین بود و به گفتار درست و به خویشتن کاملا اطمینان داشت. هوش او نیرومند و درکش به حدى سریع بود که بر افکار مردم و خواسته هاى جمعیت تسلط داشت. روح او چنان از حریت و انسانیت و فضیلت سرشار بود که وقتى زبان سحرآمیزش به آنچه در دل داشت گویا مىشد، مردم بهخوبى احساس مى کردند که على فضایل خواب رفته و احساسات خاموش آنان را تحریک مىکند.
سخنسازى على(ع) را باید اساس بلاغت عرب دانست. ابوهلال عسکرى نویسنده کتاب «الصناعتین» مىگوید: تنها ایراد معانى مهم نیست، بلکه زیبایى، صفا و پاکى لفظ که توأم با صحت ترکیب و اسلوب باشد و از بار سنگین نظم و تألیف، خالى باشد، نیز شرط است.
بعضى از این الفاظ به قدرى فصیح است که گویا دامنهاى ارغوانى را با غرور و خودخواهى مى کشاند. برخى از آنها مانند سربازانى که در زمین پهناورى یورش مى برند، غرّان و بعضى دیگر مانند شمشیر، دولبه هستند. برخى دیگر مانند نقاب ضخیم، روى بعضىاحساسات قرار مى گیرند تا تندى آن را پوشانده و از شدتش بکاهند. بعضى دیگر مانند تبسم آسمان در شبهاى زمستانى، لبخند مى زنند. بعضى چون تازیانه کار مى کنند و برخى مانند چشمه زلال جارى مى گردند. تمام اینها با مفردات و تعبیراتى که در خطبه هاى علىاست، تطبیق مى کند.
گذشته از این، خطبه از نظر نویسنده کتاب «الصناعتین» در صورتى زیباست که به این صفات لفظى نقش پذیرد، پس آیا مانند خطبه هاى پسر ابوطالب که هیجان صفات لفظى را به هیجان و نیرو و عظمت معنى ضمیمه مى کند، چگونه است؟ اینک به قسمتى کوتاه از مطالبى که در جلد سوم کتابم «امامعلى، نداى عدالت انسانى» در زمینه بیان امام بهویژه در خطبه هایش، نوشتهام توجه کنید:
نهجالبلاغه از اندیشه و خیال و عاطفه نشانههایى دارد. تا هنگامى که انسان باقى است و از خیال و عاطفه و اندیشه برخوردار است، این نشانه ها نیز با ذوق هنرىبلندى، بستگى خواهد داشت. نهجالبلاغه با نشانههاى خود ارتباط خاصى دارد و با درک بلند و دورى که توأم با حرارت واقع و علاقه به شناخت ماوراى این حقیقت است، جارى مى گردد. مجموعهاى است که میان زیبایى موضوع و زیبایى بیان جمع مىکند تا تعبیر و مفهوم و به عبارت دیگر صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشید و نور، و هوا با هوا، با یکدیگر متحد گردند. آنگاه شما در برابر آن مانند کسى هستید که در مقابل سیل خروشانى قرار گرفته یا با دریاى مواج و طوفان شدیدى روبرو شده است، یا مانند کسى هستید که در برابر یک پدیده طبیعى قرار گرفته است؛ پدیدهاى که براساس وحدت استوار است و هیچ گونه پراکندگى در عناصر آن ایجاد نمىکند مگر آنکه وجود عناصر را محو کند و آن را به سوى نیستىسوق دهد!
بیانى است که اگر به ملامت زبان بگشاید، زبان تندبادها را تحتالشعاع قرار مى دهد! و اگر فساد و فسادگران را تهدید کند، کوههاى آتشفشان را توأم با سر و صدا و روشناییها از هم مى پاشد، و اگر به سخن باز شود، عقلها و احساسات را مخاطب قرار داده و هر درى را به روى هر برهانى غیر از برهان خود مى بندد! و اگر به اندیشه فراخواند، ریشه درک و اندیشه را در شما به وجود مىآورد و شما را به آنجا که اراده دارد، روانه مىکند و به راستى شما را به جهان هستى مى پیوندد و تمام نیروها را در شما به منظور اکتشاف، یکى مى سازد.
بیان مزبور اگر شما را محترم بشمارد، به مهر پدر و منطق پدرى پى مى برید و وفاى راستین انسانى و حرارت محبت بىپایان را درک خواهید کرد؛ اما اگر از زیبایى وجود و جمال آفرینش و کمالات هستى، براى شما سخن بگوید، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مى نویسد! بیانى است که از بلاغت و تنزیل بهره فراوانى گرفته است. بیانى است که با اسباب بیان عرب، در گذشته و آینده بستگى دارد. حتى بعضى درباره سخنان وى گفتهاند: «فروتر از کلام خدا و فراتر از کلام مخلوق است!»
تمام خطبه هاى على با برهانهاى ذاتى آبیارى مى شود، تاآنجا که گویا معانى و تعبیرات خطبه ها، پدیدههاى زمان او و عین افکار و خیالاتش مىباشد؛ پدیدههایى که مانند شعله آتش کوره در زیر باد شمال در قلبش شعله مىکشد. گاه با یک درک سرشار و بیان بى اندازه زیبا، بدون مقدمه ایراد سخن مىکند.
آرى، سخنان بدیهه على چنین بود. این سخنان از نظر درستى، عمق اندیشه وهنرى بودن تعبیر، از نیرومند ترین سخنان بدیهه به شمار مى رفت، تا آنجا که کلامى که از دو لب او صادر مىشد، به عنوان یک مَثَل متداول تلقى مىگردید. یکى از سخنان زیباى بدیهه او سخنى است که آن را به مردى که حضرت را به زبان مىستود، اما در واقع وى را متهم مى دانست، گفته است: «من از آنچه تو با زبان مى گویى، فروتر و از آنچه در دل دارى، فراترم!»
هنگامى که تصمیم گرفته بود براى موضوع مهمى که پیروانش در آن تردید داشتند و از وى پشتیبانى نکردند، به تنهایى قیام کند، عدهاى از پیروانش نزد او آمدند و درباره دشمن به حضرت عرضه داشتند: «یاامیرالمؤمنین، ما تو را از شر آنان مصون مى داریم.» على فورا در پاسخ گفت: «شما مرا از شر خود حفظ نمى کنید، چگونه از شر دیگران حفظ مى کنید؟ اگر مردم پیشاز من، از ستم حکمرانان شان شکایت مى کردند، امروز من از ظلم رعیت خود شکایت دارم. گویا من پیرو، و آنان پیشوا هستند!»
روزى که پیروان معاویه، محمدبن ابىبکر را کشتند و خبر کشته شدنش به امام رسید، فرمود: «همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان براى اوست؛ ولى آنان دشمنى کم کردند و ما دوستى از دست دادیم.»
از وى پرسیدند: «کدام یک برتر است: دادگرى یا بخشش؟» فرمود: «عدالت، چیزها را به جاى خود مى گذارد و بخشش، آن را از جاى خود بیرون مىکند. دادگرى، نگهدارنده همگان است و بخشش، عطایى خصوصى است. بنابراین عدالت، شریف تر و برتر مى باشد.»
در وصف مؤمن به طور بدیهى فرمود: «مؤمن، شادىاش در چهره و اندوهش در دل است. سینهاش از هر چیزى گشاده تر و نفسش از هر چیزى خوارتر است. برترى و بزرگوارى را خوش نمى دارد و از خود نمایى بدش مىآید. اندوه وى دراز و نگرانىاش دوراست. خاموشى اش زیاد است. وقتش مشغول است. سپاسگزار و شکیباست. طبیعتش نرم و خوى او هموار است!»
روزى نادان خیره سرى از او مشکلى پرسید؛ حضرت بىدرنگ در پاسخ گفت: «به منظور فهمیدن و آموختن بپرس، و از روى خیره سرى چیزى سؤال مکن؛ زیرا نادانى که فراگیرندة دانش است به دانشمند شباهت دارد، و دانشمندى که در بیراهه قدم نهد، به نادان خیرهسر مىماند!»
اسلوب سخنورى
خلاصه على ادیب بزرگى بود که براساس تماس با حیات و کشش اسلوب سخنورى، پرورش یافته بود. از این رو از اصالتى که در شخصیت ادیب ضرورى است و همچنین از فرهنگ ویژهاى که موجب رشد شخصیت و تمرکز اصالت است، برخوردار بود؛ اما درباره زبان، یعنى زبان عربى، مرشلوس در جلد اول کتابش (سفرى به شرق) سخنى زیبا دارد. وى مىگوید: «در میان زبانها، زبان عربى غنى ترین و فصیح ترین زبانهاست و تأثیرش از همه بیشتر و زیباتر است. با ترکیب افعال خود، پرواز اندیشه را دنبال مى کند و آن را به دقت ترسیم مى نماید و با نغمه هاى صوتى خود، از نعره حیوانات، شرشر آبهاى فرارى، صداى بادها و غرش رعد تقلید مى کند.»
اصول و فروع این زبان، و زیبایى رنگها و سحرآمیز بودن بیان آن و به طور کلى تمام خصوصیاتى که مرشلوس به برخى از آنها اشاره کرده، همه به طور کامل در ادبیات على مشهود است. آرى، آن ادبى بود در خدمت انسان و تمدن!