بسیار می بینم اشخاصی کم اطلاع از این گفتار حضرت امیر در نهج البلاغه در خطبه ۲۱۶ گواه می آورند بر اینکه عقیده عصمت امام درست نیست. مقصودم این بخش از گفتار حضرت است: فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فإنّي لستُ في نفسي بفوق أن أخطئ، ولا آمن ذلك من فعلي، إلاّ أن يكفي الله من نفسي ما هو أملك به منَّي فإنما أنا وأنتم عبيد مملوكون لربّ لا ربّ غيره، يملك منَّا ما لا نملك من أنفسنا وَأَخرَجَنَا ممَّا كنَّا فيه إلَى مَا صَلَحنَا عَلَيه، فأَبدَلَنَا بَعدَ الضَّلاَلَة بالهدَى، وَأَعطَانَا البصيرَةَ بَعدَ العَمَى.
این گفتار از توحیدی ترین گفتارهای حضرت است که کمتر مورد توجه قرار گرفته. اگر با مبانی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بخواهم این حدیث را شرح کنم شاید خود کتابی مستقل شود. آنجا که حضرت از املکیت خداوند نسبت به حقیقت آدمی و تملکات او سخن می گوید. آنچه حضرت در این گفتار می گوید اتفاقاً به کار استدلال برای کسانی می خورد که از مقام طهارت اهل بیت و پاکی آنان از گناه و همچنین دوری آنان از خطاها به لطف حق تعالی سخن می گویند. باری در این گفتار حضرت می فرماید که من خودم را بی لطف الهی بالاتر از خطاکاری نمی بینم و مأمون از آن نمی دانم مگر آنکه خداوند که املک نسبت به من از خود من است دستگیری و کفایت کند. در کجای این کلام آمده است که حضرت وقوع خطا را برای خود ثابت دانسته و یا طهارت و عصمت به لطف الهی را در حق خود نفی کرده؟
متأسفانه همین امروز دیدم آقایی در یک برنامه گفتگوی سیاسی در یک تلویزیون فارسی زبان به این حدیث استنادی نادرست کرد.
مفهوم سیاسی کلام حضرت امیر (ع)
همانطور که گفتیم این گفتار حضرت ربطی به بحث طهارت اهل بیت و موضوع عصمت که دستاورد مهم متکلمان شیعه مانند هشام بن الحکم است ندارد. حضرت امیر در مقام حاکم جامعه مسلمین که بر اساس بیعت و انتخاب پس از قتل خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفته و در معرض حوادث مختلف سیاسی و اجتماعی است و می بایست در مسائل مختلف تصمیم بگیرد و عمل کند بنابر سنت قرآنی از مردم می خواهد به او مشورت دهند و نظر خود را درباره تصمیم های او بیان کنند. حکومت کردن بر مردم جاده یکطرفه نیست که حاکم تنها طاعت و وفاداری مردم را طلب کند و تنها مشروعیت خود را دائما متذکر شود. حکومت نوعی تعامل و حضور حق مدار و البته تکلیف مدار هم حاکم است و هم مردمان یک جامعه. حضرت بر اساس پیمانی شناخته شده برای مردم یعنی بیعتی در چارچوبی که مردم حجاز و عراق آن را می شناختند به عنوان حاکم جامعه حکومت می کرد و در طول دوران خلافت حضرت حوادثی عظیم و جنگهای داخلی رخ داد. در این میان بیشتر صحابه پیامبر در کنار او ایستادند و او را و مواضعش را تإييد مي كردند. با اين وصف حضرت به ويژه در كوفه و در مقابل کسانی که گاهی موضعی متفاوت در خصوص مسائل داشتند در خطبه های مختلف مبانی حکومت خود را تبیین کرد. در عمل هم بیشترین مدارا و تعامل بر اساس اخوت دینی را حتی با مخالفان سیاسی خود انجام داد و از اصحاب خود هم همان را طلب می کرد. آنجا هم که شمار زیادی از اصحابش طالب تحکیم شدند با وجود آنکه می دانست مکر معاویه چیست آن را پذیرفت. در تمام این دوران، حضرت امیر تفسیر و اجتهاد خود را با مردم در میان می گذاشت و رفتار خود را بر اساس مبنای مشترک و همه فهم و در چارچوب قابل تفاهم و گفتگو با مردم مطرح می کرد و البته از آنها وفاداری مبتنی بر فهم را نیز طلب می کرد. اینجا بود که حضرت از آنها طلب مشورت می کرد و اینکه اگر رفتار سیاسی او را خطا می بینند با او درباره آن گفتگو کنند. طبیعی است که این ربطی به مقام طهارت اهل بیت و یا عصمت امام به عنوان پیشوای دینی و الهی ندارد. باری این دیدگاه معاویه و امویان بود که تنها از مردم "طاعت" می خواستند و حفظ "جماعت" را. معاویه با اصولی غیر مقبول از نقطه نظر سنت قبل از آن حکومت را با غدر و مکر و تجاوز از حدود مقرر به دست آورد و سال آغازين خلافت غير مشروعش را "عام الجماعه " نامید. فلسفه سیاسی امویان بر مبنای شورا نبود. آنان در برابر شورا که عموما خواسته شیعیان در طول دوران اموی بود از "طاعت" و "جماعت" سخن می راندند و هر گونه مخالفت با نظر حاکم را "خروج از جماعت".
این گفتار هم باز در چارچوب همین مطلبی است که در این یادداشت گفتم:
[۲۰۶ ] «و من كلام له ع و قد سمع قوما من أصحابه يسبون أهل الشام أيام حربهم بصفين
إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي اَلْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي اَلْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اَللَّهُمَّ اِحْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اِهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ اَلْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ اَلْغَيِّ وَ اَلْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِه»
ترجمه شهيدى
۲۰۶ و از سخنان آن حضرت است
چون شنيد كه گروهى از ياران او شاميان را در جنگ صفين دشنام مى گويند من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد. ليكن اگر كرده هاى آنان را بازگوييد، و حالشان را فراياد آريد به صواب نزديكتر بود و در عذرخواهى رساتر. و به جاى دشنام بگوييد خدايا ما و آنان را از كشته شدن برهان و ميان ما و ايشان سازش قرار گردان و از گمراهى شان به راه راست برسان تا آن كه حق را نمى داند بشناسد و آن كه براى دشمنى مى رود و بدان آزمند است باز ايستد.