( ص «ند» ).
دستنوشتِ حاضر، تنها دستنوشتِ
صَحیفه یِ شَریفه نیست که مرحومِ شیخ تَقی الدّین إِبراهیم کَفْعَمی به شَرَفِ کتابتِ آن نائل گردیده است. دستنوشتِ دیگری از
صَحیفه که آن را نیز شیخِ کَفْعَمی کتابت کرده است ( مُوَرَّخِ 856 هـ . ق . )، در نجفِ أَشرف موجود است . این دستنوشت که حواشیِ توضیحیِ فراوان دارد ، دریغ که به افتادگیهایِ مُعْتَنابِه دچار آمده است و کامل نیست ( نگر : صص 127 ـ 130) . نُسخۀ دیگری از
صَحیفه هم به قَلَمِ شیخِ کَفْعَمی در
البَلَد الأَمینِ او مندَرِج گردیده است ( نگر : صص 130 ـ 132).
هریک از این نُسَخِ سه گانه، نه تنها نمودارِ
کِتابت، که آینۀ
رِوایَت و
دِرایَتِ مرحومِ شیخ تَقی الدّین إِبراهیم بنِ عَلیِّ کَفْعَمی ـ طابَ ثَراه ـ نیز هست. شیخِ کَفْعَمی در سامانْدِهیِ این نُسخه ها، نه یک رونویسگَرِ ساده، که ـ با توجُّه به دانِشِ أَدَبی و بِضاعتِ لُغَوی و پایگاهِ مُحَدِّثانه اش ـ، مُحَشّٖی و شارِحِ متن و مُصَحِّحِ نَص نیز بوده است ( نگر : صص 132 ـ 136)؛ و آقایِ حَکیم، کَفْعَمی را " أَوّلین کسی " دانسته اند " که کوششهایی برایِ تصحیحِ
صحیفۀ سجّادیّه به گونۀ انتقادی انجام داد"ه است ( نگر : ص 133 و 134 ).
به هَر رویْ، کوششهایِ صَحیفه پِژوهانۀ شیخِ کَفْعَمی، و از جُمله، ضبطِ نُسخۀ او، از روزگارِ صَفَویان به این سو، موردِ توجُّه و عِنایَتِ عُلَمایِ بزرگوارِ إِمامیّه ـ قَدَّسَ اللهُ أَسرارَهُم ـ بوده است، و اینجا و آنجا از آن یاد و بدان اِستِناد کرده اند ( نگر : صص 136 ـ 140).
همین دستنوشتِ مُوَرَّخِ 867 هـ . ق . که امروزِ تصویرِ مُبارَکش روشنیٖ بخشِ دِل و دیدۀ ماست، و در مجموع، شاملِ 58 دُعاست، و نسبت به رِوایَتِ مشهورِ مُتَداوَل، چهار دُعا افزون دارد ( سَنج : صص 141ـ 143 )، از پیش از 1130 هـ . ق . در هندوستان بوده است و از بعضِ عُلَمایِ نامیِ شیعیِ هند، یادداشتهائی دارد. از همین یادداشتها و دیگر أَسناد و شَواهِدِ موجود برمی آیَد که دستنوشتِ حاضِر بسیار موردِ توجُّهِ عالمانِ هندوستان بوده و بَعضِ نُسخه هایِ
صَحیفه یِ شَریفه که در آن بِلاد کتابت گردیده ، با اِستفادۀ بلا واسِطَه یا مَعَ الواسِطَه از همین دستنوشت، موردِ مُقابله و تصحیح قرار گرفته است ( نگر : صص 146ـ 157 ).
دربارۀ ویژگیهایِ نُسخه شناختیِ این دستنوشت و حواشی و یادداشتهایِ آن، آقایِ حَکیم در نوشتارِ خود بشَرح سخن گفته اند.
سوایِ
صَحیفه یِ شریفه، یادگارهایِ دیگری از رونویسگریهایِ شیخِ کَفْعَمی بدَست است؛ و آقایِ حَکیم حوصَلهمَندانه دربارۀ ویژگیهایِ دیگر نُسَخِ کتابتْشُده بر دستِ آن بزرگ هم گفت و گو کرده اند ( صص 124 ـ 126 ).
چه نیکوست این شیوۀ تدقیق و تأمُّل در دستنوشتهایِ برجایْمانده از عالِمانِ بزرگ، موردِ تقلید قرار گیرد و مَخطوطاتِ عالِمْنویسِ پُرشماری که در کتابخانه ها پراگَنده است، به همین ترتیب، محلِّ مُداقَّه واقع شود، تا بصیرتِ ما در بهره وَری از دستنوشتهایِ کهن فزونی گیرد، و آئینها و شیوه هایِ نسخهنویسی و کتابْپردازیِ گذشتگان هم معلومْ تَرمان گردد.
در خُصوصِ این دستنوشت ـ و أَقرانِ آن ـ، شایَد آنچه از پسِ این همه، درخورِ کاوِش و تأمُّلِ بیشتر باشَد، بحثِ محتوائی و اِنتِقادی در ضَبطِ نصِّ
صَحیفَه یِ
راویِ رونویسگَر ( در این مورد : شیخِ کَفْعَمی ) و حواشیِ آن است؛ که خود مَجال و مَقالی عَلیٰ حِدَه طَلَب می کند. فراخنایِ دامنۀ اینگونه بَحثها و ناپدیدْکرانگی شان، آنگاه هویداتر می شود که همین «سیرِ تاریخیِ صحیفه پژوهی تا سدۀ 12 هـ » را که در ضمنِ نوشتارِ آقایِ حَکیم ( صص 17 ـ 85 ) گزارش گردیده است، از نَظَر بگذرانیم، و از این همه پویائیِ تَحسینْ بَرانگیز و نَشاطِ عالِمانه در اِستِکْتاب و نَشر و تحقیقِ
صَحیفَه یِ شَریفه که عالِمانِ گوناگون به عرصۀ ظُهور رسانیده اند ـ و حتّیٰ برخی چون شیخ سُلَیْمان بنِ عبداللهِ بَحرانی ( 1075 ـ 1121 هـ . ق . ) به طورِ رسمی به «تدریسِ»
صَحیفَه یِ شَریفه مُفتَخِر و کامیاب بوده اند ( نگر : ص 37 ، هامِش) ـ به إِعجاب آئیم و بدانیم در سخنْ-گفتن از فراز و فُرودِ کارِ أَمثالِ کَفْعَمی و عِیارسَنجیِ آن، چه منابعِ پُرشمار و دستنوشتهایِ بسیار و قیل و قال هایِ بی اندازه ای را بایَد مَلحوظ داشت، و متنْ شناسیِ
صَحیفه چه کارنامۀ پُربرگ و باری در پَس، و به همین تناسُب، چه راهِ دُشواری در پیش دارد.
خداوندِ مُتعال، آقایِ سَیِّد محمَّدحُسَینِ حَکیم را پاداشِ نیک دِهاد که با چُنین گُزارشی یادِ سَلَفِ صالح و مُجاهَدَتهایِ فرهنگیِ ایشان را که نمونه ای از آن، همین دستنوشتِ مُصَحَّحِ مُحَشّایِ کتابتْکردۀ شیخِ کَفْعَمی است، زنده کرده، و از این راه، بر ذِمَّتِ أَمثالِ این کمینْ خادمِ کتاب و سُنَّت ـ عَفَا اللهُ عَنه ! ـ که غاشیۀ دوستداریِ صالحان را اُمیدوارانه بر دوش می کَشَد، حقّی بزرگ یافته اند!
رَجامَندم خوانندۀ محترم مراتبِ قَدردانیِ مرا از زحمتی که آقایِ حَکیم کشیده اند، حَمل بر تَعارُفاتِ مرسوم یا مُبالَغاتِ معمول نفرمایَد؛ که : أَوَّلًا، مرا با مُشارٌإِلیه خُصوصیَّتی نیست تا چُنان «بارنامه کردن» ها از آن زایَد!! ( و حتّیٰ بروشنی به یاد نمی آورَم سَعادتِ دیدارِ ایشان را در هیچیک از مَجالسِ عِلمیِ نه چندان پُرشماری که این مُنزَوی را بدانها بار بوده است، یافته باشم )؛ ثانیًا، چُنان نیست که همه جا و در همه چیز نیز با ایشان هَمْرای و هَمْداستان باشم؛ بلکه :
در نوشتارِ پِژوهشیانۀ آقایِ حَکیم، به تناسُبِ گوناگونی و دامنهوَریِ مَباحِث، نِکاتِ باریک و درنگ انگیز و نیز فِقره هائی گفتوگوخیز که شایانِ تَدقیق و تَحقیق و فَحص و تَنقیب و تَفتیشِ بیشتر باشَد هم البتّه به چشم می خورَد؛ چُنان که نویسَندۀ محترم، خود، اینجا و آنجا بتَصریح گفته اند که در این باره و در آن باب، جایِ بَررَسی و مُداقّۀ افزونْتر هست.
راقِمِ این سَطرها نیز در پاره ای از این مواردِ تأمُّلْخواه با فاضِلِ یادشُده، اِختِلافِ نَظَر یا أَحیانًا اِختِلافِ سَلیقه دارَد که البتّه نابَیوسیده نیست.
نمونه وار، گُفتنی است:
آقایِ حَکیم، در بحث از راویِ شَهیر و مُحَدِّثِ پُرکارِ سَدۀ چهارمِ هجری، أَبوالمُفَضَّل محمَّد بنِ عبدالله بنِ مطّلبِ شَیبانی ( 297 ـ 387 هـ . ق . )، و نسبتِ «
تَخلیط» که به وی داده شُده است، و آنگاه، نَقشِ او در رِوایَتِ
صَحیفَه یِ شَریفَه، از جُمله بصَراحت نوشته اند:
« به نظرِ من یکی از دلائِلِ اختِلاف در رِوایات و متنِ
صحیفۀ سجّادیّه ، همین شخص است که در سالهایِ آخرِ عمر با پراکندگیِ حواس و خلط بینِ عبارات، دعاها را برایِ راویانِ بعدی حدیث کرده بود.» ( ص 22، هامِش ).
پنداری که آقایِ حَکیم، در اِستِنباط از واژۀ «تَخلیط»، در این مقام، به راهی رفته اند و از این اصطِلاح معنائی برداشت کرده اند که ـ به گمانِ من ـ صَواب نباشَد.
یکی، از مدلولهایِ واژۀ «تَخلیط»، هَذَیانْگوئی و ژاژْخائی و پریشانْبافی است. واژۀ «تَخلیط»، بدین معنیٰ در متنهایِ قدیمِ پارسی نیز راه یافته و به کار رفته است؛ آنسان که مولویِ بَلخی در
مَثنَویِ مَعنَوی گفته:
أَمّا این «
تَخلیط» که أَبوالمُفَضَّلِ شَیبانی یِ راوی و مُحَدِّث را بدان منسوب داشته اند، یعنی چه ؟ ... این چه نوع از هَذَیانْگوئی و ژاژْخائی و پریشانْبافی و ... است ؟ ... آیا اختلالِ حواسّ است، یا انحراف از قولِ حق، یا درآمیختنِ أَقوالِ حقّ و باطِل، یا ... ؟
شیخِ جَلیلِ دیرینه روز و رِجالیِ بلندپایه، شیخ أبوالعبّاس أحمد بنِ علیِّ نَجاشی (372 - 450 هـ . ق . ) ـ أَعْلَی اللهُ مَقامَهُ الشَّرِیف ـ، در کتابِ گرانارزِ
فِهرست أَسماءِ مُصَنِّفِی الشِّيعَة، معروف به :
رجال النَّجاشی ، أَبوالمُفَضَّلِ شَیْبانی را اینگونه شناسانیده است:
« محمَّد بن عبدالله بن محمَّد بن عبيدالله بن البُهْلُول بن هَمَّام بن المطّلب بن هَمَّام بن بَحْر بن مَطَر بن مُرّة الصّغرَى بن هَمَّام بن مُرَّة بن ذُهْل بن شَيْبان، أَبوالمُفَضَّل .
كان سافَرَ في طَلَبِ الحَديثِ عُمره ، أَصلُه كوفیٌّ ، وَ كَانَ فی أَوَّلِ أَمْرِهِ ثَبتًا ثُمَّ خَلَّطَ ، وَ رَأَيتُ جُلَّ أَصحَابِنَا يَغْمِزُونَهُ وَ يُضَعِّفُونَهُ .
له كتبٌ كثيرةٌ ، منها : كتاب شَرَفُ التُّربَة ، كتاب مَزار أَميرِالمؤمنين ـ عَلَيْهِ السَّلام ـ ، كتاب مَزار الحُسَينِ ـ عَلَيْهِ السَّلام ـ ، كتاب فَضائِل العبّاس بنِ عبدالمطَّلِب ، كتاب الدُّعاء ، كتاب مَنْ رَوَىٰ حديثَ غديرِ خُمّ ، كتاب رسالة فی التَّقيَّة و الإِذاعَة ، كتاب مَنْ رَوَىٰ عَن زَيد بن علیِّ بن الحُسَين ، كتاب فَضائِل زَيد [ـ عَلَيْهِ السَّلام ـ] ، كتاب الشَّافی فی عُلومِ الزَّيديَّة ، كتاب أَخبار أَبی حَنيفة ، كتاب القلم .
رَأَيْتُ هٰذَا الشَّيْخَ وَ سَمِعْتُ مِنْهُ كَثِيرًا ، ثُمَّ تَوَقَّفْتُ عَنِ الرِّوَايَةِ عَنْهُ إِلَّا بِوَاسِطَةٍ بَيْنِی وَ بَيْنَهُ .» .
در این معرّفیِ کوتاه، چند عبارتِ بسیار تأمُّلْبَرانگیزِ قابِلِ گُفتوگو هست که بَحث در آنها ثَمَراتِ مُهِمّی در عِلمِ رِجال دارَد:
یکی، همین عبارتِ أَخیر که شیخِ نجاشی ـ طابَ ثَراه ـ می فرمایَد : « رَأَيْتُ هٰذَا الشَّيْخَ وَ سَمِعْتُ مِنْهُ كَثِيرًا ، ثُمَّ تَوَقَّفْتُ عَنِ الرِّوَايَةِ عَنْهُ إِلَّا بِوَاسِطَةٍ بَيْنِی وَ بَيْنَهُ »؛ که مَعرَکَۀ آراءِ رِجالیان است، و چیستیِ مَقصودِ جَنابِ شیخِ نَجاشی از این التزام به "واسِطه" در رِوایَت، سَده هاست که نَظَر و تَوَجُّه و تأَمُّلِ شماری از رایْمَندان و باریکْنگران را به خود مَعطوف داشته است.
دیگرْ فِقْرَۀ درنگآور و پُرسشانگیز، آنجاست که شیخ نجاشی فرموده: « رَأَيتُ جُلّ أَصحَابِنَا يَغمِزُونَهُ وَ يُضَعِّفُونَهُ».
فِقْرَۀ دیگر، همانا عبارتِ « كَانَ فی أَوَّلِ أَمْرِهِ ثَبتًا ثُمَّ خَلَّطَ » است که همین اِستنباطِ پیشگُفتۀ آقایِ حَکیم و بَحثِ ما، به آن راجع است.
خوشبختانه برخی از دانِشورانِ مُتَقَدِّم و رِجالیانِ محقِّق، دربابِ مُفاد و مِصداقِ اصطِلاحاتی چون «تَخلیط» و «مُخَلِّط» که در مؤلَّفاتِ رِجالی به کار می رود و جوانِبی از عِیارسَنجی و ارزیابی هایِ رِجالِ حدیث با آن بیان می شود، بَحث و فَحصْ هایِ درازدامن کرده اند ؛ و این، ما را از خوض در تفاصیلِ سخن در این باب، عِجالةً مُعاف می دارد.
یک معنایِ «خَلط» و «اِختلاط»، همان شوریدگیِ هوش و خَبطِ دِماغ است.
شیخِ بزرگوار كَشّی ـ بَرَّدَ اللهُ مَضجَعَه ـ آورده است:
« نصر بن الصّبّاح ، قال : حَدَّثَنا أبويعقوب إِسحاق بن محمَّد البَصریّ ، قال : حَدَّثَنا علیّ بن عبد الله ، قال :
خَرَجَ جابرٌ ذاتَ يومٍ وَ علىٰ رأسه قَوصَرَةٌ راكبًا قَصَبَةً حتَّىٰ مرَّ علىٰ سِكَكِ الكُوفَةِ ، فجَعَلَ النَّاسُ يَقُولُونَ : جُنَّ جابِر، جُنَّ جابِر !
فَلَبِثنا بَعدَ ذٰلك أيَّامًا ، فإذا كِتابُ هِشامٍ قد جاءَ بِحملِه إِلَيه .
قال : فسألَ عَنه الأميرُ، فشَهِدُوا عِندَه أَنَّه قَد اختَلَط ، وَ كتبَ بذٰلك إلىٰ هِشامٍ، فلمْ يتعرَّضْ له ، ثُمَّ رجعَ إلىٰ مَا كانَ مِن حالِهِ الأَوَّل. ».
چُنان که بَعضِ گذشتگان نیز تَصریح فرموده اند ، مقصود از «اِختِلاط» در این عبارت، «اختلالِ عَقل» است.
در برخی از کتابهایِ دِرایَه هم تصریح شُده است که نسبتِ راوی به «اِختِلاط» ، گاه به واسطۀ جُنون یا حُمق یا ضَعفِ عَقل است، و گاه به واسِطۀ فِسق و اِنحِرافِ عَقیدتی ـ مثلِ گرویدنِ شماری از راویانِ إِمامی به مَذاهِب و مَناهِجِ باطِلی چون مَسلَکِ واقِفَه و مَسلَکِ فَطَحیَّه و ....
این معنایِ أَخیرالذِّکرِ عَقیدتی و نَظَری و عِلمیِ «تَخلیط» و «خَلط» و «اِختِلاط»، در لِسانِ رِجالیان و حدیثْپِژوهان شایع تر است و از همین رویْ نیز هست که در بسیاری از عباراتِ مَشایخِ ما، ذِکرِ «تَخلیط» و «خَلط» و «اِختِلاط» با انحرافاتی چون «غُلُوّ» و مانندِ آن همدوش می گَردَد.
در
فهرستِ شیخِ نَجاشی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ می خوانیم :
« علیّ بن صالح بن محمَّد بن يزداذ بن علیّ بن جَعفَر الواسِطیّ العِجلِیّ الرّفّاء، أَبوالحَسَن. سَمِعَ فأَكثَر ثمَّ
خلَّط فی مَذهَبِه . ... .».
شیخِ کَشّی ـ رَفَعَ اللهُ قَدرَه ـ آورده است:
« و سأل عنِ ابنِ مَسعود وَ حُذَيْفَة ؟
فقال [ الفَضلُ بنُ شاذان ] : لم يكُن حُذَيْفَة مِثلَ ابنِ مَسعود، لأنَّ حُذَيفَة كانَ رُكنًا، وَ ابنَ مسعود
خلّط وَ وَالَى القومَ وَ مالَ مَعَهُم وَ قالَ بِهِم. » .
در
فهرستِ شَیخ الطّائِفَه أبوجعفر محمَّد بنِ حَسَنِ طوسی (385 - 460 هـ . ق . ) ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسی ـ، می خوانیم :
« علیّ بن أحمد الكوفیّ ، يُكنّىٰ أباالقاسم ، كان إِماميًّا مُستقيمَ الطَّريقَة ، وَ صَنَّفَ كُتبًا كثيرةً سديدةً ، منها: كتاب الأَوصياء ، وَ كتاب فی الفِقهِ علىٰ ترتيبِ كتابِ المُزَنی ، ثمَّ
خلَّط و أَظهَرَ مَذهَبَ المُخَمِّسَةِ ، و صَنَّفَ كُتبًا فِی الغُلُوِّ وَ التَّخليط ، وَ له مَقالةٌ تُنسَبُ إِليه .».
توجُّهْ بدین عباراتِ شَیخ الطّائِفَه یِ طوسی در کتابِ شَریفِ
عُدَّة الأُصول نیز، در بابِ مانحنُ فیه بسیار روشنگر و راهگُشا توانَد بود :
« وَ أمَّا ما تَرويه الغُلاة ، وَ المُتَّهَمُون ، وَ المُضَعَّفون وغيرُ هٰؤُلاء :
فما يختصُّ الغُلاةُ برِوايتِه ، فإن كانُوا ممَّن عُرِفَ لَهُم حالُ استِقامةٍ و حالُ غُلُوٍّ ، عُمِلَ بما رَووه فی حالِ الاستقامةِ و تُرِكَ ما رَووه فی حالِ خطاءهم [ نسخه بدل : "
تخلیطهم" ] ، وَ لِأَجلِ ذٰلك عَمِلَتِ الطَّائفةُ بما رَواهُ أبوالخَطّاب محمَّد بنُ أبی زَينَب فی حالِ استِقامتِه وَ تَرَكوا ما رَواه فی حالِ
تَخليطِه ، وكذٰلك القَولُ فی أَحمَد بنِ هِلال العَبَرْتائیّ ، وَ ابنِ أَبی عَذاقِر وَ غيرِ هٰؤُلاء .
فأَمَّا ما يَرويه فی حالِ
تَخليطِهم فلا يَجوزُ العَمَلُ به علىٰ كلِّ حالٍ .
وَ كذٰلك القَولُ فيما تَروِيه المُتَّهَمون وَ المُضَعَّفون . » .
هم شَیخ الطّائِفَه یِ طوسی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسی ـ در
فهرستِ خویش می نویسَد :
« محمَّد بن الحَسَن بن جُمهور العَمِّیّ البَصریّ .
له كتب جماعة ، منها كتاب المَلاحِم ، و كتاب الواحدة ، و كتاب صاحب الزَّمان ـ عَلَيهِ السَّلام ـ ، و له الرِّسالة الذَّهَبيَّة عن الرِّضا ـ عَلَيهِ السَّلام ـ ، و له كتاب وقت خُروجِ القائِم ـ عَلَيهِ السَّلام .
أَخبَرَنا برِواياتِه وَ كُتبِه كلِّها - إِلَّا ما كانَ فيها من
غُلُوٍّ أو تَخليط - جماعةٌ ، عن أبی جعفر ابن بابويه ، عن أبيه ، عن سَعد بنِ عبدالله ، عن أحمد بن الحُسَين بن سَعيد ، عنه .».
گاه «تَخلیط» و «اِختِلاط»، از نوعی درآمیختگیِ گونه هایِ حدیث و میراثهایِ حدیثیِ مُختَلِف و خَلطِ مأثورات حکایَت می کُنَد.
در
مُنتَهَی المَقال می خوانیم :
« وأما قولهم :
مُختلِط ، وَ
مخلِّط ، ... ... الظَّاهر أنّ المرادَ بأمثالِ هٰذين اللَّفظَينِ مَن لا يُبالِی عَمَّن يَروِی وَ مِمَّن يَأخُذ ، يَجمَع بَينَ الغَثِّ وَ السَّمين ، وَ العاطِل وَ الثَّمين »
در فهرستِ شیخِ نجاشی ـ رِضوانُ اللهِ تَعالی عَلَیه ـ می خوانیم :
« محمَّد بن جَعفَر بن أَحمَد بن بُطَّة المُؤَدِّب ، أبوجعفر القُمیّ ، كانَ كبيرَ المَنزِلَةِ بقُم ، كثيرَ الأَدَبِ وَ الفَضلِ وَ العلمِ ( العلم والفضل ) ، يَتَساهَلُ فِی الحَديثِ ، وَ يُعَلِّقُ الأَسانيدَ بالإِجازاتِ ، وَ فی فهرستِ ما رَواه غَلَطٌ كثيرٌ .
وَ قالَ ابنُ الوليدِ : كان محمَّد بن جَعفَر بن بُطَّة
ضَعيفًا مُخَلِّطًا فيما يُسنِده .
...» .
شیخِ بزرگوارِ کَشّی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ آورده است :
«علیّ بن محمَّد القتيبی ، قال : قال أبومحمَّد الفَضل بن شاذان سأل أبي ـ رَضِیَ اللهُ عنه ـ ، محمَّد بن أبی عُمَير ، فقال له : إِنَّك قد لَقيتَ مَشايِخَ العامَّةِ، فكَيفَ لَمْ تَسمَعْ مِنهُم ؟ فقال : قد سَمِعتُ منهم ، غيرَ أنِّی رأيتُ كثيرًا مِن أصحابِنا قد سَمِعوا علمَ العامَّةِ وَ علمَ الخاصَّةِ ،
فاختلط عليهم حتَّىٰ كانوا يَروون حديثَ العامَّةِ عنِ الخاصَّةِ وَ حديثَ الخاصَّةِ عنِ العامَّةِ ، فكرهتُ أَن
يختلطَ علیَّ ، فتَرَكتُ ذٰلك وَ أَقبَلتُ علىٰ هٰذا .».
حدیثگُزارِ کوشا و گُزارَندۀ خَدومِ مَواریثِ مأثور، علّامه آخوند مُلّا محمَّدتَقیِ مَجلِسی ( مَجلِسیِ أَوَّل / 1003 - 1070هـ . ق . ) ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، در گزارشِ رِجالِ کتابِ کِرامَندِ
کِتابُ مَن لا یَحضُرُه الفَقیه ، در معرِّفیِ «عمر بن عبد العزيز بصری » مَرقوم فرموده است:
« مُخَلِّطٌ، أی يُدخلُ أَخبارَ الغُلاةِ أو العامَّة فی كتابِه؛ له كتابٌ ... ».
باری، با توجُّه به مجموعِ سخنانِ شیخِ نَجاشی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیه ـ و دیگر رِجالیان و بَررَسَندگانِ مَرویّات و منقولاتِ أَبوالمُفَضَّل شَیبانی ، شایَد جایِ شُبهه و تردید نباشَد که «تخلیطِ» مَنسوب به مُشارٌإِلیه، چیزی از دستِ لغزِشِ عَقیدتی، یا بی أَمانتی در نقلِ مَواریثِ حَدیثی، یا هردو، باشَد ، نه ـ مثلًا ـ پَریشانیِ حَواسّ و خَبطِ دِماغ و خَرَف و تباهیِ خِرَد و کاستیگرفتنِ یاد و شوریدگیِ هوش .
این همان مَسألۀ مشهورِ «خَلط» و «تَخلیط» پس از «استقامتِ» اصطِلاحیِ عقیدتی یا مَنهَجی است، و به عَقیدۀ راوی، یا به مَنهَج و مَمشایِ او در رِوایَتگری، راجع است.
وانگهی، بر فرضِ قَبولِ چُنان اِستنباطِ غَریبی از «تَخلیطِ» مُحَدِّثِ یادشُده و حَملِ آن بر «پراکندگیِ حواسّ و خلط بینِ عبارات»، این که پریشانیِ حَواسّ و شوریدههوشیِ مَفروض در شَیبانی، به دِگَرسانیهایِ عُمده و کاهِش و فزایِشِ چشمگیر در نُسخه هایِ
صَحیفَه یِ شریفه انجامیده باشَد، باز احتمالی است بسیار مُستَبَعد. چه، بسیار بسیار مُستَبَعد است که در آن دوران، مُتونی چون
صَحیفَۀ سَجّادیّه ـ ع ـ را از حفظ و به طورِ شِفاهی رِوایت می کرده باشَند.
مَبنایِ رِوایتِ چُنین مَرویّات، آنسان که از شَواهِد فراوان مُستَفاد می شود، نُسخه هایِ مکتوب و حتّیٰ مکتوباتِ مُشَخَّص و نُسَخِ مُعَیَّنِ مُجاز ـ و به اصطِلاحِ عُرفیِ اِمروزین، مَتنهایِ «استاندارد» ـ بوده است، و حافِظَۀ عَمْرو و زَیْد را در آن، چُنان مَدخَلیَّتی نبوده تا مثَلًا شوریدگیِ دِماغ و اختلالِ حافِظه و پریشانیِ حواسِّ مفروضِ کسی چون أَبوالمُفَضَّلِ شَیبانی به «اختِلاف در رِوایات و متنِ [ نُسَخِ ]
صحیفۀ سجّادیّه» و پیدائیِ رِوایَتهایِ ناهَمساز از کتابِ واحِد بیَنجامَد؛ و العِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَیٰ.
الغَرَض، به نَظَر نمی رَسَد آنچه « اختِلاف در رِوایات و متنِ
صحیفۀ سجّادیّه » خوانده اند، به «تَخلیطِ» شَیبانی یِ مَزبور، رَبطِ مُوَجَّهی داشته باشَد؛ یا دُرُست تر بگویم: نشانی از چُنین پیوندی عِجالَةً مَلحوظ نیست.
سخن دراز شُد؛ لیک بیجا نیست ـ و مایۀ تَفویتِ أوقاتِ عزیزِ خوانندگانِ این سَطرها نخواهَد بود ـ اگر در بابِ همین مقولۀ « اختِلاف در رِوایات و متنِ
صحیفۀ سجّادیّه »، بیَفزائیم:
احتمالِ تأثیرِ
منعِ نقلِ حدیث تا زمانِ عُمَر بنِ عبدالعَزیز، بر « اختِلاف در رِوایات و متنِ
صحیفۀ سجّادیّه » هم، که بَعضِ مُعاصِران مَجالِ طَرح داده اند ـ و در نوشتارِ آقایِ حَکیم، موردِ إِشارت و نَقد واقِع گردیده است ـ ، نه تنها از جهتِ
عدمِ تَلائُمِ تاریخیِ پیدائیِ « اختِلاف در رِوایات و متنِ
صحیفۀ سجّادیّه » با زمانِ آن مَنعِ رَسمیِ خِلافَتی ـ که خودِ آقایِ حَکیم بدان تصریح کرده اند ( ص 19 ) ـ، جایِ درنگ و تَردید است ـ و به بیانِ روشن تر : عَلَی الظّاهر، پیدائیِ « اختِلاف در رِوایات و متنِ
صحیفۀ سجّادیّه »، به پس از این دوران راجِع باشَد ـ، ای بسا که از بُن، ـ به اصطلاحْ ـ «سالِبۀ به اِنتِفاءِ موضوع» باشَد؛ چه، مَنعِ نَقلِ حدیث تا زمانِ عُمَر بنِ عبدالعَزیز، عَلَی المَشهور، ناظِر به «
أَحادیثِ نَبَوی» بوده است؛ و لابُد در میانِ أَهلِ اِصطلاح کسی نیست که از آن بازداری و سیاستِ حُکومتیِ کذائی، مَمنوعیَّتِ هرگونه نوشتار و کتابتِ عَرَبی را تا زمانِ عُمَر بنِ عبدالعَزیز تَخَیُّل کرده باشَد!! ... و خُلاصه، چُنین نمی نمایَد که مَنعِ نَقلِ حدیثِ نَبَوی، متنی چون
صَحیفۀ سَجّادیّه ـ ع ـ را نیز در بر گرفته باشَد و نیایشهایِ أَئِمَّۀ أَهلِ بَیت ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ را، در آن دوران، مصداقِ «حدیثِ نَبَوی» می شمرده باشَند!
در مانندِ این أَبواب جایِ گُفت و گو بسی بیش از اینهاست؛ و نِکاتِ قابلِ بَحثِ دیگر نیز هست؛ لیک بهتر آن است که دامنِ سخن را فراهم بیاوریم و از فزایشِ تَشَعُّبِ مَقال بپرهیزیم.
کامۀ راقِم جُز این نبود که نَشرِ نسخهبرگردانِ
الصَّحیفَة السَّجّادیَّة الکامِلَة را بهانه ای بسازَد تا دیگربار به نوکِ قَلَم بر آستانِ باعَظَمَتِ تُراثِ مَوثوقِ أَهلِ بَیتِ عِصمت و طَهارَت ـ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهِم أَجمَعین ـ بوسه ای بزَنَد و ناشران و اِهتِمامگرانِ این کوششِ پُرکَشِشِ فرهنگی و دینی را فَرُّخْباد و دستْ مَریزادی گفته باشَد. جَزاهُمُ اللهُ خَیْرَ الْجَزاء!
وَ الْحَمدُ للهِ ربِّ العالَمین؛ و الصَّلاةُ و السَّلامُ عَلَیٰ خَیرِ خَلقِهِ، سَیِّدِنا محمَّدٍ، و عَلیٰ أَهلِ بیتِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین.
اصفهان / آغازِ خزانِ 1394 هـ . ش .