اندوه فقدان دوست، آن هم دوستی به تمامِ معنی كلمه شریف و صدیق و پاكیزه و عالمِ عاملِ كاملِ مهذّب و انسانی بسیار باوفا و صفا و زاهدی فرشتهخو چون مرحوم مبرور حجة الاسلام والمسلمین آقای حاجشیخ عبدالله نورانی ـ رحمة الله علیه ـ برای این غریبِ دور از وطنْ بسیار جانگداز و دردناک است، خاصّه آن كه هنوز قلبم از زخمِ فراقِ آقای ایرج افشار التیام و آرامش نیافته است. قریبِ شصت سال پیش در سفری كه به مشهد مُشَرف شده بودم و روزی در خدمتِ مرحومِ والدم به مدرسه باقریه كه آن ایام آن مرحوم مباحثه اصولِ خود را عصرها در آن مدرسه افاضه میفرمود، رفتم و تا واردِ مدرسه شدم، طلبه جوانی كه اندام نسبتاً درشت و صورتی شاداب و به راستی نورانی داشت و چنین مینمود كه در همان دمِ پلكانِ ورودی مدرسه منتظر پدرم میبوده است، نزد پدرم آمد و از مبحث درس روز گذشته سؤالی یا به تعبیر معهود اِشكالی را كه داشت، در میان گذاشت و پدرم سرگرم جواب یا حلِ اشكالِ او شد و چون طلاب بر جاهای خویش نشسته بودند، پِدرم و آن جوان به طرف مَدرس روان شدند و پِدرم پیش از آن كه بر مسندِ تدریس بنشیند، آن طلبه را چنین به من بنده معرفی فرمود: «آقای آقا شیخعبدالله نورانی نیشابوری از فضلای طلاباند» و تا خواستْ مرا به ایشان معرفی كند، او كه مرا شناخته بود، صحبت مختصری كه متضمّن احوالپرسی بود، با من کرد و گفت: «بعد از مباحثه، من با شما خیلی صحبت دارم» و چنین شد كه پس از اتمام مباحثه، صحبت ما هم ساعتی ادامه یافت، و این ابتدای آشنایی و سپس دوستی و رفاقت منبنده با آن وجودِ نازنینِ بسیار دانشمند و بسیار پرهیزكار و دیندار و خداترس بود. آخرین مكالمهام با آن عزیز، حدود دو سال پیش بود كه در مجموع، از آن مكالمه جز غم و غصه چیزی برایم حاصل نشد؛ چرا كه مردْ داغدیده بود و رنجِ فراوانی را تحمل میكرد و از آن پس هر وقت با جناب استاد دكتر مهدی محقق ـ أدام الله أیامه ـ كه علایق بسیاری از مجاورت و مناسبتِ میان این دو ـ كه خدای آن را بیامرزاد و به این عمری دراز مرحمت فرمایاد ـ و یا جناب استاد دكتر شفیعی كدكنی ـ دامت إفاضاته ـ صحبت میكردم حالِ آن بزرگوار را از ایشان میپرسیدم. مرحوم آقای نورانی پس از آنكه از اساتیدِ حوزه مشهد عموماً و خصوصاً از دروس مرحوم مغفور آقای ادیبر نیشابوری دوم و سپس از مباحثات مرحومان: آقای حاج شیخ هاشم مدرّس قزوینی و والد مرحومم، و حاج شیخ مجتبی قزوینی و آقای آقا شیخ هادی كدكنی (در معقول به خصوص) و سپس از محضر پُرفیض مرحومِ آیة الله آقای حاج سید محمدهادی میلانی ـ قدّس الله أسرارهم ـ بهرهها برد، از اوایل دهه 50، یا اواخر دهه 40 به تهران آمد و از فرطِ دانشدوستی و شوقی كه به تحصیل علم داشت و با عفت و متانت و مناعتی كه بدان متصف بود، جز به ادامه تحصیل و بحث و تحقیق در فقه و اصول و حكمت، همّی نداشت و تا آنجا كه میدانم از محضر مرحومان: آیة الله آقای حاج شیخ محمدتقی آملی ـ قدّس سرّه ـ و آیة الله آقای حاجسید ابوالحسن رفیعی قزوینی، و آن دانشیمرد آزاده وارسته عالی مقام مرحوم آقا میرزا ابوالحسن شَعرانی و مرحوم آیة الله آقای سید محمدكاظم عصّار نیز استفاده كرد و واقعاً فقیهی معقولی و متألّه شد. در آن سالها زندگانیاش در وضع بسیار زاهدانه و با بینیازی از غیر و توكلِ تام به عنایت الهی میگذشت و مدتها به تمنای بسیاری از مؤمنان و صالحان از سكنه دارآباد كه آن وقتها هنوز به كلی به تهران وصل نشده بود، امامتِ مسجدِ آن دهكده را پذیرفته و مقبولیتِ تامی نزد اهالی دارآباد یافته بود، و تا حدود سال 1359 یا 1360 در همان دارآباد سكونت میفرمود.
از همان اوایل ورودش به تهران علاوه بر آن كه در ناهارِ چهارشنبههای مسجدِ سپهسالار شركت میفرمود، با لطفی كه به حقیر داشت، به منِ ناچیز تفقّد میفرمود و هر روز هم كه غیر از چهارشنبه به شهر یعنی به تهران میآمد، به دفتر منبنده تشریف میآورد و گاه نیز در گعدههایی كه با حضور مرحومِ مبرورِ استاد والامقام احمد آرام (ره) كه حقاً به آقای نورانی اعتقاد و ارادتِ خاص داشت و حضراتِ دكتر محقق و دكتر شفیعی كدكنی و مرحومِ خدیو جم تشكیل میشد، از زیارتش محفوظ میشدم. خداش بیامرزاد و به حضراتِ دكتر محقق و دكتر شفیعی ـ أدام الله عزّهما و إفاضتهما ـ طول عمر مرحمت فرماید. آقای نورانی علاوه بر فضایل و محاسنِ فراوانی كه خصایصِ ذاتی او بود، از نعمتِ سخنوری نیز به خوبی بهرهمند بود. او بسیار خوشصحبت و لحنِ آرام و دلنشینی داشت، سخنانش جذاب بود و بر دل مینشست. و از این رو فراوان از او تقاضا میشد كه بر منبر رَوَد و به وعظ و ارشاد بپردازد. آخرین سخنرانی كه از او شنیدم و به یاد دارم، در مجلس ترحیم مرحوم مبرور دكتر محمود افشار ، والد ماجدِ مرحوم آقای ایرج افشار بود كه مجلس غاصٌّ بأهله بود و عموم فضلا و رجال (آه آه خدا رحمت فرماید مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی، آن فرشته مجسّم به صورتِ انسان را كه در آن روز به مناسبتِ مطلبی فقهی كه آن مردِ بزرگ میخواستند آن را با منبنده در میان بگذارند، امر فرمودند كه پیش از ایشان آن مجلس را ترک كنم) در آن مجلس به راستی به عزا نشسته بودند، آقای نورانی در ختمِ مجلس بر آن صندلیای كه نشسته بود، سخن آغاز فرمود و بسیار پخته و نغز و بامغز و به مقتضای حال و مقام سخن گفت. یادش گرامی باد!
پرهیزكاری و مناعت در فضیلت و پرهیزكاری و مناعت و تقوای واقعی او مطلبی را به عرض شما خوانندگان گرامی برسانم: اوایل سال 1355 مرحوم آقای صادق احمدی ـ آن وزیرِ پاكیزه پاکنهادِ پاكدامن دادگستری، رحمة الله علیه ـ كه این فقیرِ ناچیز در میان وزرای عدلیهای كه در دهههای اخیر قبل از انقلاب میشناسم، پس از مرحومِ مغفور آقای حاج آقا جمالالدین اخوی ـ طاب ثراه ـ از همه وزرای عدلیه دیندارتر و مقیدتر به رعایت آداب مذهبی بود و سابقاً در جایی نوشتم كه عصرِ یک روز چهارشنبه در وسطِ رسیدگی به پروندههای مربوط به كانون، ناگهان ساعت را دید كه چیزی به غروب نمانده است و مثل عقربزدهها از جای برخاست و گفت: «مهدوی، همین جا بنشین تا من در آن اتاق (اتاق كوچک وصل به اتاق وزیر در ساختمان كاخ دادگستری) نماز را بخوانم و برگردم» و چنین كرد. روزی برخلافِ معمول، خودش با واسطهْ تلفنی كرد كه: «یک كاری دارم و فوراً بیا اینجا». خدمتش رفتم . فرمود: «مهدوی بعد از آقای حاج میرزا عبدالله ثقةالاسلامی، برای محكمه شرع تا كنون رئیس یا سرپرستی معین نشده و مراجعینِ آن محكمه سرگردانند. تو با ارتباطی كه با حضرات علما و آقایانِ اهلِ علم داری، میتوانی شخصی واجدِ صلاحیتی كه سنش از پنجاه متجاوز باشد، معرفی كنی». و اضافه كرد كه: «من خودم خدمت حضرت آقای شهابی [یعنی مرحوم آیة الله آقای آقامیرزا محمود شهابی ـ طابالله ثراه ـ متوفی در مرداد سال 1365] این مطلب و استدعا را عرض كردم و ایشان اظهارنظری نفرمودند، ولی امر فرمودند با تو مشورت كنم. سعی كن تا چهارشنبه كه اینجا میآیی (چهارشنبهها معمولاً از ساعت 4 تا 6 بعدازظهر وزیر دادگستری به امور كانون سردفتران رسیدگی میكرد). دو سه نفر را معرفی كنی». منبنده با آن كه میدانستم به قول مرحوم استاد علامه فروزانفر ـ رحمه الله ـ (در آن امر كذایی) «این تكلیف، تكلیف شاقّی است». عرض كردم: «امرتان را اطاعت میكنم، ولی از همین الان فرمایش سعدی را به عرضتان میرسانم كه گرچه عملْ كارِ خردمند نیست». احمدی اضافه كرد كه: «ضمناً حقوق مادی این سِمت ماهی دو سه هزار تومان است و ممكن است منبعی فوق العاده هم داشته باشد». از همان لحظه ذهنم متوجّه دو نفر شد: آقایان: حاج شیخ عبدالله نورانی و آقا شیخ محمدتقی جعفری تبریزی ـ رحمة الله علیهما ـ و فردای همان روز به دارآباد رفتم و حرف وزیر عدلیه و پیشنهاد او را به ایشان گفتم و اصرار بر پذیرش درخواست وزیر كردم. آقای نورانی ـ رحمة الله علیه ـ كه مقام والایی از علم و معرفت و امانت و تقوا و مناعت و قناعت داشت و في الواقع بیتِ حضرت خواجه شیراز كه:
دولتِ فقر خدایا به من ارزانیدار
كاین كرامت سببِ حشمت و تمكینِ من است
وصف الحال اوست، با نگاهی ملامتبار به من فرمود: «احمد آقا! تو چطور همچه چیزی را به من پیشنهاد میكنی؟ مگر خودت مكرّراً نمیگویی كه حضرتِ آقای حاج شیخ (یعنی مرحومِ پدرم رحمه الله) تو را از اینكه به دانشكده حقوق و سپس به عدلیه بروی منع فرمودهاند؟ مگر نمیدانی كه من شاگرد و تربیتیافته ایشانم و در زندگی متنعّم به نعمتِ ریزهخواری از خوانِ حضرت علی بن موسی الرضایم؟» و به همان لهجه شیرینِ نیشابوری فرمود: «نِخِر نِخِر، ای كار از مو بَر نمییه. مو آخوندِ دِه را به عدلیه چه كار؟ ابداً به عدلیه نَمَرُم». (نه خیر نه خیر، این كار از من بر نمیآید. منِ آخوند ده را به عدلیه چه كار؟ ابداً به عدلیه نمیروم) و منبنده صورتاً با دست خالی ولی معنیً با یک عالَم خوشحالی و تحسین و آفرین به حضرت نورانی به شهر برگشتم. همان شب هم تلفنی با آقای جعفری (ره) صحبت و مذاكره كردم؛ اما آن بزرگوارِ عالیمقدار هم برای این كه به این حقیر «نه» نفرماید برای پذیرش آن سِمت شروطی را معین فرمود كه در حقیقت «تعلیق به محال» میبود. چهارشنبه اولین سئوالِ مرحوم آقای احمدی درباره محكمه شرع بود و من جریان را دقیقاً به ایشان عرض كردم و از پیگیری آن امر معذرت خواستم. آقای نورانی این پیشنهاد را در حالی نپذیرفت كه در یک منزل روستایی محقّری كه بیش از دو اتاق نداشت زندگی میكرد و هزار آفرین بر این استغنا! مرحوم آقای احمدی در عین تحسین و تمجید از آن هر دو بزرگوار گفت: «نمی دانم چه كار كنم و كه را انتخاب كنم كه بتواند به خوبی و بر اساس مقرّرات شرعی اعراض و نوامیسِ مراجعان به محكمه شرع را حفاظت كند!». خواننده عزیزِ گرامی تقوا و بلندنظری و خداترسی این هر سه انسانِ شریف را ملاحظه و در آن دقت فرمایید كه آن دو چگونه «دانش و آزادگی و دین و مروت / این همه را بنده دِرَم نتوان كرد» را رعایت فرمودند. یک مطلب هم از صفا و وفاداری این مرد نازنین بگویم: مرحوم برادرم آقای حاج شیخ محمدرضا ـ رحمة الله علیه ـ در مراجعت از سفر حج یا عمرهای به من فرمود: یک شب در حالی كه جامه اِحرام بر تن داشتم، با همه ازدحامی كه برای اِلتجا به كعبه معظمه و تمسک به پرده مطهره بود، به هر زحمتی خود را به نزدیک كعبه رساندم؛ ولی دستم به پرده مطهره نمیرسید؛ چون مردی كه او هم مُحرِم بود، در جلوی من به پرده كعبه چسبیده و دستها را به نحو معهود و به نشانه نهایتِ خضوع بر پرده دراز كرده و دعا و راز و نیاز مینمود و من هم منتظر بودم كه جا باز شود و به مانند او خضوع و تضرع كنم و ناگهان در آن حال كه كسی به كسی نبود، شنیدم كه همان مردی كه تقریباً جلوی من ایستاده و پشتش به من بود، به حقتعالی ـ جلّ جلاله ـ عرض میكند: «خدایا استادانِ من حاج شیخ هاشم و حاج شیخ كاظم را بیامرز و اَجر به آنان مرحمت فرما!» دیدم صدا آشناست؛ به زحمت خودم را به كنار او جا دادم و از حالتِ تضرع و خضوعِ خودم منصرف شدم و دقّت كردم كه این مردِ پهلوی من كه صدایش آشناست، كیست و دیدم ایشان آقای حاج شیخ عبدالله نورانی است و چون حالِ خضوع در طوافْ را از دست داده بودم، از میانِ صفوفِ طوافكنندگان خارج شدم تا پس از آن كه دو مرتبه حالی پیدا كردم، به پرده كعبه دستِ نیاز بردارم. خدا به مرحوم آقای نورانی اَجر و ارتقای درجه عنایت فرماید! مرحوم آقای نورانی ممحّض برای علم بود. بیش از بیست متن مهم فلسفی و عرفانی را با تصحیح و تحشیه دقیق و تعلیقاتِ نفیسِ خود به اهل علم هدیه فرموده است و از جمله آن شرح و ترجمه فارسی التحصیل بهمنیار و المحصّل حضرتِ خواجه طوسی است. جناب استاد دكتر محقق در تلفن فرمود كه آن مرحوم تنها در مؤسسه مکگیل، تحت سرپرستی ایشان، هجده كتابِ مهم را تحشیه و تصحیح فرموده است ـ جزاه الله عنالعلم وأهله خیر الجزاء بمحمدٍ وآله الطاهرین. مرحوم آقای نورانی نیز از مصادیق این حدیث شریف است كه «جُعِلت رزقُه كفافاً، فَصَبرَ علیه عُجِلت مَنِیتهُ فَقُلّ تُراثُهُ و قلّت بَواكیه». آری، اگر ارثِ مادی آقای نورانی قلیل است، ولی ارثِ معنوی او كه برای دانشپژوهان باقی گذارده است، كثیر و فراوان است. خدا آن بزرگوار را به درجات قرب ارتقا دهاد و به همسر مكرّمه وفادار و دختر گرامی و پسر شریف محترمِ ایشان صبر و اجر و طول عمر مرحمت فرماید. «و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ وآله الطاهرین».