مقالات
صفحه اصلی   /   مقالات   /   تراجم و رجال   /   نفسی در هوای حضرت دوست
نفسی در هوای حضرت دوست
نفسی در هوای حضرت دوست
﴿أن اشکر لي و لوالدیك إليّ المصیر﴾ (لقمان / 14)
عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى- أَنِ اشْكُرْ لِي‏ وَ لِوالِدَيْكَ‏ إِلَيَّ الْمَصِيرُ. فَقَالَ: الْوَالِدَانِ اللَّذَانِ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمَا الشُّكْرَ، هُمَا اللَّذَانِ وَلَدَا الْعِلْمَ وَ وَرَّثَا الْحُكْمَ. وَ أَمَرَ النَّاسَ بِطَاعَتِهِمَا، ثُمَّ قَالَ اللَّهُ‏: إِلَيَّ الْمَصِيرُ ، فَمَصِيرُ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ، وَالدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ الْوَالِدَان‏. (الكافي (ط - الإسلامية) / ج‏1 / 428 / باب فيه نكت ونتف من التنزيل في الولاية ..... ص : 412)

نوزده سال می‌گذرد از آن شب تلخ، از آن شب ماه رمضان که بعد از افطار در خانه نشسته بودم و صدای پدرانه سید المحققین از طریق تلفن مرا به خود آورد که حدود چهار ماه است انجام وظیفه نکرده‌ام.
- «اگر دل تو برای من تنگ نمی‌شود، دل من برای تو تنگ می‌شود، کی می‌آیی قم؟»
- «انشاء الله آخر هفته می‌آیم»
شرمندگی‌های من تازه می‌شد. گرچه از لطف پدرانه‌اش جز این انتظار نمی‌رفت.
به گمانم شب یکشنبه‌ای بود. گفتیم وقت زیاد است. به دیدن خورشید بر فراز سر خود عادت کرده بودیم و از کریمۀ ﴿إنّك میّتٌ وإنّهم میّتون﴾ غفلت داشتیم.

چند سؤال پرسید، در بارۀ کتابخانۀ مجلس و مدیریت آن، که تازه به مدیر تازۀ آن سپرده شده بود. پیامی به استاد حائری داشت ـ که خداوند به سلامت داردش و عمر طولانی به او دهاد. دوست داشت فهرست الفبایی کتابخانه مجلس زودتر منتشر شود و معطل فهرست‌نویسی کامل نمانند؛ کاری که در یک مرحله (فهرست الفبایی) توسط سید محمد منصور طباطبایی و در مرحله دیگر با مدیریت رسول جعفریان (چندین مجلّد فهرست به صورت تلاش جدّی گروهی) انجام شد، و آرزوی محقق طباطبایی در این مورد به تحقق پیوست.
باری، ظهر فردای آن روز حضور استاد حائری رسیدم. آقای صدرایی خویی و گروهی دیگر در دفتر استاد و تحت نظرشان مشغول کار بودند. رفتم و عرض ادب کردم و پیام آقا عزیز را رساندم. همانجا بود که خبر بر سرم آوار شد. نیم ساعت همانجا گریه کردم، یعنی بیشتر از مجموع آنچه برای برادر شهیدم علی در سال 65 و برای پدر بزرگوارم مرحوم حاج میرزا رضا در سال 83 گریه کرده بودم. و چرا چنین نکنم؟
از پدر گر قالب تن یافتم
از معلم جان روشن یافتم
19 سال به یادش بوده‌ام؛ با ربط و بی ربط هر جا از او یاد کرده‌ام: در کلاس درس، در خانواده، در سفر و حضر، به بیان و بنان ؛ ولی هنوز دلم آرام نگرفته است. بی اغراق می‌گویم، چون با اغراق بیگانه‌ام.
و این همه تازه بعد از دیدن فرزندان دانشور و متخلّق اوست که هر کدام به گونه‌ای چراغ نام و یاد پدرمان را روشن نگاه داشته‌اند.
بی تردید بسیاری از اهل تحقیق بیش از من، از آتشفشان جوشان دانش استاد بهره‌ها برده‌اند، و این بنده در این سلسله، کمترین‌ام. ولی چرا این همه از او گفته‌ام و هنوز به تکرار و تجدید یادش احساس ضرورت می‌کنم؟ چرا این همه نوشتارها و گفتارها را که به یادش منتشر شده ـ و البته تنها یک حرف از هزاران بوده ـ کافی نمی‌دانم؟
پاسخ این پرسش بر می‌گردد به نکته‌ای مهم که دوست دارم با طرح آن گوشه‌ای از دین خود به سید المحققین را ادا کنم.
طبعاً این مبحث را آنقدر مهم می‌دانم که می‌خواهم از تمام شاگردان استاد خواهش کنم که آنها دانسته‌ها و یافته‌ها و مشاهدات خود از سیدنا الاستاد را بگویند و بنویسند و منتظر نشر یادنامه‌ای یا فرا رسیدن سالگردی نمانند. و به این قلم‌انداز شتابزده بسنده نکنند.
نکته این است که محقق طباطبایی، هم استاد علوم مختلف بود و هم معلم اخلاق تحقیق. علوم را شاید بتوان از افراد مختلف فرا گرفت، گرچه دیدن چند علم نزد یک نفر لطف دیگری دارد. به راستی در حق آقا عزیز می‌توانستی گفت که: «جهانی است بنشسته در گوشه‌ای».
اما آنچه در ایشان امتیاز خاص داشت (و نیز در چند بزرگ دیگر مانند استاد عطاردی و استاد حائری دیده‌ام که خداوند به هر دو شفای کامل و طول عمر عنایت فرماید) اخلاق تحقیق بود. این است که استاد را همواره زنده نگاه داشته است، وگرنه دانسته‌ها و یافته‌های علمی یک عالم، با پیشرفت علم و آمدن دانشوران جدید به صحنه دانش، کهنه می‌شوند.
تفاوت دیگر این است که قوام اخلاق به فرد متخلّق است، در حیات و ممات او؛ در حالی که یافته‌های علمی محض وابستگی به شخص عالم ندارند.
اینجا است که می‌توان فهمید که چگونه با رحلت یک عالِم عامل، «ثلمه» پدید می‌آید و کریمۀ ﴿ننقصها من اطرافها﴾ مصداق می‌یابد.
می‌کوشم در این فرصت، برخی از این ویژگی‌ها را برشمارم، بدون ادعای استقصا که به راستی کوچکتر از آنم:
1. عدم بخل علمی، بذل دانش به تمام افراد و طبقات، از صغیر و کبیر، به محض درخواست آنها یا احساس نیاز از سوی استاد.
2. گریز از نام و نان، که به راستی گذشتن از آنها برای بسیاری از اهل تحقیق دشوار است.
3. دلبستگی عقیدتی به مکتب اهل البیت علیهم السلام؛ به گونه‌ای که رابطۀ پدرانه‌اش با هیچ یک از پژوهشگران را تحت الشعاع قرار ندهد.
4. علاقه فراوان به کار گروهی علمی، که همکاری در تأسیس مؤسسه آل البیت و نشریه تراثنا و کنگره شیخ طوسی و هزارۀ شیخ مفید و تصحیح‌های گروهی نمودار است.
5. تواضع فوق العاده نسبت به همگان که هیچگاه کسی را تحقیر نکرد و بد نگفت؛ مگر گروهی را که به تعبیر امام سجاد صلوات الله علیه: «حاشا من عودي فیك ولك، فإنّه العدوّ الذي لا نوالیه، والحزب الذي لا نصافیه» (صحیفه سجادیه، دعای 44).
6. تلاش و پیگیری در کار علم، که با سستی و رخوت بیگانه بود.
7. عدم دلبستگی به مراکز، جریانها، خطوط، بیوت و هر آنچه دست و پای عالم و علم او را می‌بندد و کار او را تحت الشعاع قرار می‌دهد. هدیۀ سیصد میلیون تومانی یک مرکز را (که آن زمان عدد بسیار بزرگی بود و به عنوان حق الزحمه مشاوره یا نظارت یک طرح تفصیلی می‌خواستند به او بدهند) نپذیرفت تا نمک‌گیر آنها نشود. این واقعیتی است که به افسانه شباهت دارد!
8. توقع نداشتن از هیچ کسی و هیچ مرکزی که از او تقدیر کنند یا او را بزرگ دارند. علم خود را در راه خدا انفاق می‌کرد و به پشت سر خود نمی‌نگریست.
9. بزرگداشت پیشکسوتان به ویژه اساتید خود، تا آنجا که تن به نشر تعلیق‌ها و استدراک‌های خود بر آثار آنها ـ مانند الغدیر و الذریعه ـ نمی‌داد؛ این نکته‌ای مهم بود که استاد حائری در پیام خود به مناسبت مجلس دهمین سالگرد ایشان بیان داشت.
10. شاگردپروری سیرۀ مستمرّ او بود، و انبوه کسانی که او را درک کرده‌اند، بر آن گواهند.
11. برخورد حکمت‌آمیز با افراد مختلف، و پاسخ دادن به هر کدام در خور او و رعایت تمام مصالح. من خود شاهد بودم که پاسخ او به سه نفر در مورد یک پرسش در سه لایه بیان شد.
12. «نمی‌دانم»‌های زیبایش، نمونه‌هایش را بارها دیده و خوانده‌ایم.
13. عزّت را درِ آستانۀ اهل بیت می‌دید، و مسمای اسم خود (عبدالعزیز) را در گردن نهادن به عبودیت خدای عزت بخش، به خوبی نشان داد، بر این اساس که به قول میرزا حبیب خراسانی:
بنده را سر بر آستان سودن
بهتر از پا بر آسمان بودن
نفسی در هوای حضرت دوست
بهتر از عمر جاودان بودن

14. و سر انجام، جاودانگی را، در همین عرض ادب به خدای بزرگ و حجت‌های معصومش و انجام وظیفه در آستان آنان یافت، نه در اظهار وجود‌های ریاکارانه و زندگی پر طمطراق و کمیت محور.
در یک کلام: جان در راه آرمان نهاد و جاودانه شد.
در این لحظات نورانی سحرگاه روز هشتم ماه خدا، می‌خواهم بگویم که این جملۀ دعای ابوجمزه در بارۀ محقق طباطبایی مصداق یافته بود که:
«واجعلني ممن أطلت عمره وحسّنت عمله»
بدون اینکه ضرورت نقد و تکمیل و تصحیح کارهایش را نادیده بگیرم، تداوم زندگی علمی او را ـ در پیکر کتابخانۀ پر بار و بنیاد نشر آثارش ـ نشانی از طول عمر و نیکویی عملش می‌بینم.
از زبان استاد، جملۀ زیبا و حیات‌بخش دعای عهد ـ پیمان بامدادی منتظران ـ را به یاد امام موعود عجل الله تعالی فرجه زمزمه می‌کنم:
«اللهم إن حال بیني وبینه الموت، الذي جعلته علی عبادك حتماً مقضیّاً، فأخرجني من قبري، مؤتزراً کفني، شاهراً سیفي، مجرداً قناتي، ملبّیاً دعوة الداعي في الحاضر و البادي»

بر آن امیدم که رایتی که نزدیک به هفت دهه بر دوش می‌کشید، به دست توانا و مخلصانۀ شاگردان و فرزندانش به دست «صاحب یوم الفتح و ناشر رایة الهدی» سپرده شود. آمین.
کمترین شاگرد استاد
عبدالحسین طالعی
سحرگاه یکشنبه 15 تیر 1393
هشتم ماه رمضان 1435