اين آخرين جملهای بود که چند روزی پيش از رحلت اسوه اخلاق، استاد دلسوز و مهربان، مربی نکته دان و از خود گذشته، و در يک کلمه استاد المحققين مرحوم علامه سيد عبدالعزيز طباطبائی ـ طيب الله رمسه وقدس سره وحشره مع مواليه الطاهرين ـ از ايشان شنيدم.
ماجرا بدين قرار بود که از آن بزرگوار سؤالاتی راجع به قصيده رائيه تهامی نمودم، و ايشان فرمود در منابع تفحص کرده برايت پيدا میکنم. و فرمود منظورت «حکم البرية في المنية جاری» است؟ عرض کردم بلي. چند روز بعد خبر درگذشت اين محقق فرهيخته شاگرد پرور دنيايی از اندوه و غم را به ارمغان آورد.
اينجانب ـ مانند بسياری از ديگر شاگردان اين بزرگمرد ـ قادر نيستم احساسات درونی و تأثرات باطنی خود را برای از دست دادن چنان ملجأ و مأوايی بيان کنم و به قلم آورم، و اکنون پس از گذشت يک سال، عمق مصيبت را بيشتر درک میکنم. برای اينکه تا حدی برخی از حقوق اين مرد بزرگ را ادا کرده باشم به ذکر خاطرهای چند میپردازم.
دلسوزی و مهربانی ايشان برای شاگردانی کوچک چون بنده ستودنی است. شبی پس از جلسه روضه ماهانه در منزل آية الله شبيری زنجانی ـ دامت برکاته ـ در گوشه مجلس به بنده فرمود: چرا سر دبيری مجله «پيام حوزه» را پذيرفتی؟ عرض کردم: چطور؟ فرمودند: اين کاری نيمه اجرايی است و حيف است عمر شما در اين راه صرف شود. بنده چون احساس کردم ايشان از روی دلسوزی و از عمق جان و برای هدر نرفتن عمر حقير چنين میفرمايد، سخنش را پذيرفتم واز سر دبيری پيام حوزه ـ پس از نشر سه شماره ـ استعفا دادم. و اينک پس از گذشت چند سال از عمق جان، سخن ايشان را يافتهايم، و هرگاه به ياد آن بزرگ میافتم به روانش درود میفرستم. و ای کاش ديگر اساتيد هم اينگونه دلسوز بودند و مصالح و معايب کار شاگردان خود را اين چنين صريح بيان میکردند.
استاد طباطبائی هر خدمتی از دستش بر میآمد برای دوستان و شاگردان انجام میداد، و توقع و تشکر و سپاسگذاری نداشت، و تشکر نکردن و نامی از ايشان نبردن موجب نمیشد روش خود را تغيير دهد.
مقاله حقير را با عنوان «فهرست نسخههای خطی مدرسه علوی خوانسار» پيش از چاپ به دقت خواند و خطاهای آن را يادآوری کرد. افزون بر کمکهای ديگر برخی عبارات مقدمه حقير بر غاية المراد و نيز منية المريد را اصلاح کرد و چند سطری به انشای زيبای عربی خود بر آن افزود. بسيار اتفاق میافتاد که از قم يا اصفهان به خوانسار تلفن میکرد و احوال حقير و ديگر دوستان را میپرسيد و اين بزرگواری موجب شرمندگی ما میشد.
روزی به ايشان عرض کردم برخی از نسخههای خطی کتابخانه آقای فخر الدين نصيری امينی در تهران، مورد احتياج ماست و چون ما را نمیشناسند ممکن است نسخه را در اختيار ما نگذارد. فرمودند: «بنده خودم هم با شما به تهران میآيم واسطه میشوم» و به اتفاق يکديگر به منزل آقای نصيری امينی رفتيم و به وساطت آن بزرگوار نسخه مورد نظر را گرفتيم. همچنين به مناسبتی ديگر نيز لطف فرمودند وما به همراه ايشان برای چنان کاری به تهران رفتيم. ايشان واسطه و شفيع ما در اين گونه کارها بود.
حدود يک ماه پيش از وفاتش سراغ نسخهای از خلاصه علامه حلی قدس سره الشریف را گرفتم که مشتمل بر حواشی شهيد ثانی رحمة الله علیه بود. فرمودند اين نسخه در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران است ولی شما زحمت تهیه آن را بر خود هموار نکنيد، فلانی (نام کسی را بردند) تصوير آن را دارد. من عرض کردم: ولی فلانی به بنده تصوير نمیدهد. فرمودند: «من میگيرم و به شما میدهم».
روزی تلفنی فرمودند نسخهای چاپی از خلاصه علامه را که يکی از علما تصحيح کرده پيدا کردهام. بياييد و ببريد که برای تصحيح حواشی شهيد ثانی بر خلاصه سودمند است. وقتی به خدمتشان رسيدم پس از دقايقی عرض کردم: اگر حضرت عالی نسخه را بياوريد رفع زحمت میکنم. فرمودند: اگر زود بياورم میترسم بلند شوی و بروی، میخواهم قدری با هم باشيم. و پس از ساعتی نسخه را آورد که همان نسخه تا هنگام درگذشت ايشان در اختيارم بود و پس از آن برگرداندم.
هيچ امتناع و ابائی نداشت که از شاگردان کوچکش سوالی پرسيد و تقاضايی کند، از اين رو روزی به بنده فرمود: «فيشهای نُسخ خطی آثار شهيد ثانی را برايم بياور تا در کار تکميل الذريعه از آنها استفاده کنم» و پيش از آنکه بنده آن فيشها را ببرم به ديار باقی شتافتند.
هيچ توقعی نداشت که در مقدمه کتاب از ايشان تشکر شود وذکری رود، وبود و نبود تشکر در برخوردهای اوهيچ تاثيری نمیگذاشت. آنچه برايش مهم بود نشر آثار علمای اماميه و معارف عترت طاهره عليهم الصلاة و السلام بود و بس.
ماجرايی را که هيچ وقت فراموش نمیکنم و بهترين دليل بر مکارم اخلاق ايشان میدانم ماجرای کتابی است عاريتی و خطی که يکی دو سال گم شده بود و سپس خود ايشان آن را پيدا کرد. آن ماجرا مفصل است و دوستان ايشان کما بيش از آن مطلعند، و آنچه ذکر آن در اينجا مد نظر است اين است که بنده به اتفاق برخی دوستان به زعم اينکه کتاب مفقود لابه لای کتابهای ايشان است چندين بار کتابخانه ايشان را تفحص و جستجو کرديم که خود اين کار نوعی توهين به ايشان تلقی میشد ولی اين جستجو ابداً مايه تکدر خاطرش نشد وگاهی به طنز میفرمود: «نمیخواهيد دوباره کتابها را بگرديد!!» تا اينکه خودش کتاب را پيدا کرد. و شهد الله که بر خودش با ما، قبل و بعد از اين ماجرا هيچ تغييری نکرد و بلکه بيشتر ما را تحويل گرفت، در حالی که جستجوی خانه ديگران در پی يافتن گمشده خود نوعی تحقير و توهين به آنهاست، ولی او در بند اين دامها نبود.
بنده و دوستان ديگر بدون هيچ حاجب و مانعی هر وقت مايل بوديم و مشکلی برايمان پيش میآمد به منزلشان میرفتيم و از کتابها و آثار و راهنماييهای بسيار سودمندش استفاده میبرديم. و اساساً به برکت محقق طباطبايی با بسياری از منابع و کارها و شخصيتها آشنا شديم و هرگز تصور نمیکرديم که اين نعمت بزرگ به اين زودی از دست برود و انبوه مشکلات علمی و تحقيقی فرا روی ما بماند و مرجعی برای حل آنها نيابیم.
و اينک کاری که از ما ساخته است دعای خير و برخاسته از عمق جان در مواقع استجابت برای اوست و احياء نام و يادش.
قِف بالطول وسلها أين سلماها
وروِّی من جُرَع الأجفان جرعاها
وردّد الطرفَ في أطراف ساحتها
وأرّج الوصل من أرواح أرجاها
يا حبّذا أزمنٌ في ظلّهم سلفَت
ما کان أقصرها عُمراً وأحلاها