چند ماه پیش که سفری به کانادا داشتم، ضمن بازدید از موزه تورنتو، به یک کتاب خطی بزرگ برخوردم. ترجمه ای از کتاب معروف دیسقوریدس در نمایشگاه خاص گذاشته بودند. این کتاب متعلق به طبیب بزرگ یونانی قرن اول میلادی ـ و اختصاصا در ادویه نباتی نوشته شده، چه او از گیاه شناسان بزرگ روزگار بوده است. این کتاب در مآخذ اسلامی به نامهای هیولی علاج الطب، و کتاب الادویه المفرده، و کتاب الحشائش و النباتات خوانده شده، اما در موزه تورنتو تنها به نام مؤلف آن به معرض تماشا گذاشته شده بود و با خط نسخ زیبا و درشت ترجمه دیسقوریدس به چشم می خورد. گویا کتاب در عهد متوکل علی الله عباسی ترجمه شده است. مقصود من معرفی مؤلف یا کتاب یا مترجم نیست، اشاره من در این مقاله بر این است که کتاب عظیم حجیم ـ که از شاهنامه بزرگتر می نمود ـ چند صد سال پیش دریزد به خط خوش تحریر شد، و جزء ذخائر فرهنگی یزدی بوده است، و ندانم به چه حساب اینک طی طریق کرده و راههای بیابان یزد و جنگلهای مدیترانه و سواحل آفریقا را پیموده، اقیانوس اطلس را پشت سر گذاشته، و از تورنتو ـ شهری بزرگ با سه میلیون جمعیت در کنار دریاچه آب شیرین اونتاریوها ـ مرز ایالات متحده و کاندا ـ سر در آورده و اینک همچون عروسی نازنین در حجله بخت ، در موزه تورنتو، بر تخت نشسته است. از مملکت ما تا تورنتو بیش از 12 ساعت راه هوائی است ـ یعنی قریب 12 هزار کیلومتر هوائی ـ و هواپیماها از شرق به غرب همراه خورشید راه می روند با همه اینها، صبح که از تهران راه می افتند، غروب به تورنتو می رسند. اما وقتی از تورنتو به شرق راه می افتند ـ چون خلاف حرکت خورشید است ـ یک شب بین راه بیتوته دارند و در واقع دو روز راه هوائی در میان است. حالا می شود تصور کرد که این کتاب هشت نه کیلوئی تحریر یزد چه میزان راه پیموده تا به آن دیار رسیده.
سید عبدالعزیز طباطبائی
کتاب در ویترین خاص بسته بندی شده و از دسترس دور بود و نتوانستم مشخصات کتاب و نام محرر و جزئیات دیگر آن را یادداشت کنم، پس به همین مختصر اکتفا می کنم، و این یادداشت مختص یادواره یک روحانی بزرگوار یزدی الاصل ـ که خود دوستدار کتاب بود و تخصص در شناخت کتب خطی داشت ـ یعنی آقای سید عبدالعزیز طباطبائی تحریر می کنم ، خوانندگان آن را به حساب براعت استهلال بگذارید. پس از این مقدمه می پردازم به مشخصات کتابی دیگر، که باز در یزد تحریر شده، و پنجاه فرسخ فاصله میان یزد و کرمان را لااقل پانزده روزه پیموده تا به کرمان رسیده و در کتابخانه امام جمعه وقت کرمان جای گرفته است. کتاب مورد نظر ما ـ که محبوب اهل فلسفه و حکمت است ـ محبوب القلوب نام دارد . قطب الدین محمد بن علی بن عبدالوهاب شریف دیلمی لاهیجی اشکوری از علمای امامیه قرن یازدهم که از شاگردان میرداماد بود، چند کتاب دارد که ثمرة الفؤاد، و رساله ای در عالم مثال، و محبوب القلوب از آن جمله اند. مؤلف گویا تا سال 1075 هجری/ 1664 میلادی حیات داشته است . محبوب القلوب کتابی است به عربی و قطعاتی به فارسی دارد و شامل سه مقاله است و یک مقدمه. مقدمه آن در حقیقت فلسفه، و مقاله اول در فرزانگان پیش از اسلام، مقاله دوم فرزانگان اسلام، و مقاله سوم سرگذشت ائمه و برخی از مشایخ، و خاتمه در سرگذشت مؤلف است. طی طریق این کتاب از اشکور و لاهیجان به یزد، چیزی است که ربطی به گفتار من ندارد. مطلبی که خواستم در یادواره استاد طباطبائی ـ استاد عالیقدر کتابدوست و کتابشناس یزدی ـ به قلم آورم، کیفيت انتقال این مجموعه نفيس از یزد به کرمان است.
محمدتقی دانش پژوه
استاد محمد تقی دانش پژوه در فهرست نسخه های خطی که برای کتابخانه امام جمعه کرمان نوشته اند و به سال 1344 ش/ 1965 م. به صورت یک شماره اختصاصی مجله دانشکده ادبیات تهران به چاپ رسیده است ضمن معرفی این نسخه، مشخصات آن را اینطور نگاشته اند:
شماره 440، رحلی بزرگ، عنوان شنگرف، با حواشی، نسخ، دهه سوم شعبان 1282 هجری/ 1865 میلادی از روی نسخه اصل که در کتابخانه آقا محمد مهدی پاشنه طلا، در1279 هـ . / 1862 م . در یزد بوده است...
برای اینکه از کیفيت انتقال این نسخه به کتابخانه آقا سید جواد شیرازی، امام جمعه کرمان اطلاع حاصل کنیم، به پشت جلد کتاب مراجعه می کنیم و این شرح را می خوانیم:
«... این کتاب مستطاب، کتابی است شریف، نسخه او کمیاب است. تا کنون به چاپ نرسیده. قدر این کتاب را بدانید و به دست نامقیدان و غیر اهلش ندهید. در 1279 که این ضعیف از وطن مألوف ـ که کرمان است ـ به عزم تحصیل به عتبات عالیات مشرف شد، در یزد، چند شب مهمان مرحوم مبرور آقای محمد مهدی ـ مشهور به پاشنه طلا ـ که از علمای معروف یزد بودند ـ آن مرحوم صاحب فضل و جامعیت بود. شبها را در کتابخانه ایشان منزل داشت و تا آخر شب به صحبت علمی با ایشان می گذشت. ایشان نسخه اصل این کتاب را در کتابخانه خود می داشتند. چند شبی که در یزد، حقیر متوقف بود تا قریب صبح، به مطالعه کتب ایشان مشغول بود. مایل به این کتاب شدم و از ایشان خواهش استنساخ نمودم. منت گذاشتند و قبول فرمودند که تمام نمایند. به همان کتّاب یزد سفارش نمودند. تا دو سال تقریبا، کاتب نوشت. تفصیل را از عتبات، حقیر، خدمت ذی سعادت جناب بهشتی ایاب غفران مآب، آقای والد ماجد، حجة الاسلام آقای حاجی سید جواد شیرازی الاصل کرمانی الموطن ـ تغمده الله بغفرانه ـ عرض نمود و استدعای فرستادن اجرت کاتب و وسایط را نمود. و اتفاقا آن دو سه سال از سنین قحط و غلا بود: گندم خرواری دوازده تومان بود معادل چهارصد من گندم، به دو دفعه از کرمان به یزد فرستادند و کرایه هم خود مرحمت فرمودند جهت کاتب و وسایط که قریب پنجاه و پنج تومان قیمت و کرایه می شد صرف کتابت این کتاب شد. برای اهلش زیاد بر این قیمت دارد و مضمون شعر مشهور است:
هذا کتاب لو یباع بوزنه
ذهبا لکان البایع مغبونا
و برای غیر اهل چند دسته کاغذ است. منظور از نوشتن این تفصیل، التفات به قدر و منزلت این کتاب است. قدری مغلوط است، ولی برای عالم تصحیحش سهل است. کتبه میرزا حسین الحسینی الکرمانی، في سنة 1300، في قریة نهر فارد الکرمان...»
این نهر در فارد، یا رودخانه در فارد که نام برده است یکی از نقاط ییلاقی کوهستانی جیرفت است و در کتب تاریخ به صورت دلفارد نیز یاد شده. قلعه سلیمانی از قلاع معروف جیرفت بر کنار این آبادی قرار داشته ، و مرکز ایلات و عشایر آن نواحی است. امام جمعه در آن حدود مختصر اربابی داشته و احتمالا این علاقه متعلق به همسر او، خواهر حاج محمد کریم خان، و دختر ابراهیم خان ظهیر الدوله بوده است. این آبادی شکارگاه بسیار معتبری است و آب و هوای لطیف دارد و نرگس زار آن بی نظیر است ، و چون شرح خواهیم داد که میرزا حسین امام جمعه به شکار علاقه وافر داشت ـ احتمالا هنگام تحریر این یادداشت ـ برای شکار به آن نواحی رفته بوده است. آن سال تحریر کتابت که مرحوم میرزا حسین یاد می کند، سالهایی است که مرحوم وکیل الملک بر کرمان حکم می رانده و در اثر تدابیر او تا حدودی وضع مردم و اقتصاد کرمان رو به راه بوده، چنانکه فی المثل در روزنامه دولت عليه ایران شماره پنجشنبه بیست و هشتم ربیع الثانی مطابق 1279 هجری که برابر میشود با 24اکتبر1862 م. فصل زمستان، در جزء اخبار کرمان و بلوچستان و توابع صحبت می کند که «وفور نعمت و فراوانی در بلده و بلوکات کرمان به حد نهایت است و گندم از قرار خرواری شانزده هزار و جو خرواری هشت هزار دینار است» . در روزنامه 24 رجب همین سال / ژانویه 1863 م نیز می نویسد: «وفور نعماء الهی در کرمان به سرحد کمال است و عموم مردم مرفه الحال دعاگو می باشند» و در شماره بعد خبر می دهد که «در عقرب، ده پانزده روز علی التوالی باران آمده که سه چهار رشته قنات رود خوابانید، و در همه بلوکات نیز بارندگی شده» و در آخرین شماره ذیحجه نیز صحبت از «وفور نعمت» است. در اینجا مشکل قیمت گذاری گندم برای ما هست، زیرا خرواری 12 تومان تا خرواری 16 هزار(= 16 قران) تفاوت بسیار دارد. حدس من این است روزنامه رسمی قیمت گندم را در بم یا قادر آباد ارزودشت حساب کرده، و آمیرزا حسین به قیمت شهر کرمان ـ هر چند باز هم تفاوت نباید اینقدر باشد ـ و روزنامه هم هر چند دروغ و اغراق آمیز ارزانی را نوشته باشد تا این قدر(تقریباً هشت برابر) نباید باشد. احتمالاً شاید قیمت آن در یزد اشاره شده باشد و آن هم درست نیست زیرا باز هم فاصله غیر عادی است. حتی حدود ده سال بعد که قحط سالی معروف ایران است، و طبق همین روزنامه «درین خشک سالی، حالت کرمان بهتر از سایر ولایات آن حدود، و قیمت جنس در آن صفحات بالنسبه به غالب ولایات ارزانتر است... » چون یادداشت مؤلف بعد از قحطی 1288هـ./ 1872 م. تحریر شده، شاید نرخ قحط سال در ذهن محرر تخلیط شده باشد. به هر حال، هرچه هست، چهار صد من ـ 1200 کیلو ـ صرف تحریر یک کتاب شده است که بیش از هفتاد هزار تومان امروز قیمت آن محاسبه می تواند بشود. فکر می کنم حالا دیگر لازم باشد که چند کلمه ای هم در باب امام جمعه های کرمان که نسلاً بعد نسلٍ این عنوان را داشته اند خدمتتان عرض کنم. چنانکه گفتیم آسید جواد امام جمعه ـ که گویا از جهت خانوادگی در جزء طبقات بازاری شیراز و احتمالاً بعض اقوام ایشان نیز بوده اند ـ به مصاحبت هولاکو میرزا به کرمان مسافرت نمودند. و چنانکه می دانیم شجاع السلطنه و پسرش هولاکو میرزا نه تنها کرمان را گرفت بلکه به یزد نیز برای سرکوبی عبدالرضا خان یزدی ـ پسر تقی خان ـ لشکر کشید، و همه این کارها باعث شد که فتحعلی شاه از شمشیر برهنه خود ـ عباس میرزا ـ یاری بگیرد. شاهزاده ولی عهد به یزد و کرمان لشکر کشید ، و هم عبدالرضا خان را تار و مار کرد و هم در کرمان شجاع السلطنه برادر خود را اسیر کرد. در محاصره کرمان عباس میرزا به برادرش شجاع السلطنه تأمین داده و این شعر حافظ را نوشته بود:
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کس ام از بهر مال و جاه نزاع
معلوم بود که دروغ می گوید و «الملک عقیم» پهنه قدرت طلبی او را گرفته است، و شجاع السلطنه هم ظاهراً این معنی را تفرس کرده بود یاشاید فال حافظ به او تلقین کرده بود که در جواب نامه برادر یک بیت دیگر از همین غزل حافظ را جواب فرستاده بود:
خدای را به می ام شستشوی باده دهید
که می نمی شنوم بوی خیر ازین اوضاع
و حدس او درست بود زیرا در چادر و لیعهد، شجاع السلطنه را که دعوت کرده بود دستگیر کردند و به تهران فرستادند. و او را در تهران کورکردند که تا پایان عمر(1269 هـ. / 1852م) نابینا زندگی کرد و لابد کلام معروف «الملک عقیم» گاه گاه بر زبان جاری می ساخت. چند سال پیش دوستی نادیده به عنوان ا. شیرازی از انگلستان نامه ای به بنده نوشت. او یادداشتهای مرا در باب امام جمعه خوانده بود و توضیح داد که از اقوام امام جمعه کرمان است. نوشته بود که امام جمعه آقا سید جواد فرزند حاج میرزا رضا شیرازی بوده و اصلاً در شیراز تجارت داشته اند و حجره آنها در کاروانسرای روغنی بوده و مزرعه صغاد هم ملک آنان بوده، آقا سید جواد در اوایل عمر به توصیه عمویش به کربلا برای تحصیل رفته و سپس به مکه مشرف شده، و سپس از طریق جهرم به شیراز برگشته و معلم بچه های فرمانفرما حسین علی میرزا شده و آنگاه همراه فرزندان شجاع السلطنه برادر فرمانفرما به کرمان آمده است. آقای شیرازی اشاره کرده بود که رساله ای با نامه ای از مانکجی خطاب به اما م جمعه داشته و در آن از کیفيت معافيت جزیه و کمکهای امام جمعه یاد کرده است. می توانید تصور بفرمائید او که معلم بچه های شجاع السلطنه بود، و او که داماد ابراهیم خان ظهیرالدوله است، و او که خانه در محله زرتشتیان کرمان اختیار کرده بود، و او که مفسر مثنوی مولانا بوده تا چه حد باید قدرت نفس و استقلال رأی داشته باشد که درین میان جان سالم بدر برده باشد. مقصود اشاره به مشکلات کار امام جمعه کرمان است که درین حیص و بیص و در گرفتاریهای اختلافات خان زادگان قاجار در کرمان می بایست موقعیت خود را حفظ کند. هنوز اثرات واقعه عباس میرزا تمام نشده بود که در اواخر سنه 1255هـ. / 1840م. مرحوم امام جمعه با قاصدی که از تهران آمده بود روبرو شد و نامه ای از آقاخان محلاتی به دست امام داد که چنین عنوانی داشت:
«سفر کعبه کنم تا به خرابات رسم
زانکه سالک به حقیقت رسد از راه مجاز
بنده درگاه، عزم زیارت مکه معظمه داشتم، در عرض راه این احکام و فرامین رسید، مأمور حکومت و توقف در کرمان شدم. میهمان پذیر باشید. و السلام» . و این مهمان ناخوانده ای است که با چهارصد سوار کرمان را تسخیر کرد و جنگهایی راه انداخت که با رسیدن امیر توپخانه و شکست او در بلوچستان، مجبور به فرار به هند شد، و دیگر هرگز به ایران بازنگشت. روابط امام جمعه کرمان با آقا خان محلاتی هرگز گسیخته نشد و سالها بعد که امام جمعه برای مداوای فتق خود به هندوستان عزیمت کرد مهمان آقا خان محلاتی بود . این امام جمعه در غلو جزیه زرتشتیان نیز بسیار مؤثر بود و خانه خود را نیز در محله زرسیف ـ محله زرتشتیان ـ انتخاب کرده بود. می توانید تصور کنید امام جمعه ای را که صبح زود از خانه بیرون می آمد همسایه دست راستی او یک زرتشتی به او سلام می کرده و همسایه دست چپی او ـ زرتشتی دیگر ـ برایش درود می فرستاد، و امام جمعه در خانه اش همسری دارد که خواهر حاج محمد کریم خان رئیس طایفه شیخیه است و تازه خود امام جمعه مشرب عرفانی و تصوف متألهی دارد و سه ماه زمستان را در مدرسه معصومیه به تفسیر سه بیت اول مثنوی ـ بشنو از نی چو حکایت می کند ـ می پردازد ، و شاهد او اغلب سایر ابیات مثنوی و غزلیات عارفانه حافظ شیرازی است در حالی که برادر زنش در کتاب ارشاد العوام، صوفيه را صریحاً لعنت کرده است. و اصلا خانه امام جمعه روی همان زمینهائی ساخته شده که بیمارستان نوریه و فقیه نورالله خان پسر حاج خسرو خان پسر ظهیر الدوله ساخته شده بوده است. دو پسر امام جمعه، میرزا جلال الدین و میرزا حسین هر دو بعدها امام جمعه کرمان شده اند. در زمان فوت پدر، میرزا جلال الدین 32 ساله و بود میرزا حسین سی ساله و هر دو از دختر ظهیر الدوله بودند. میرزا حسین سالیانی در سبزوار در خدمت حاج ملا هادی سبزواری نیز درس خوانده بود و این ظاهراً قبل از سفر او به عتبات بوده است. در کتابی که به نام «انیس الامراء» در بزدره تألیف کرده است از حاجی سبزواری چنین یاد می کند: استادي و سندي، الذي هو بمنزلة الروح في جسدي بل وسیلة یومي و غدي، سلطان العلماء الالبّاء العارفين و مفخر الحکماء العاشقین الالهیین ومنظر العرفاء المکاشفين الربانیین الحاج ملا هادي السبزواري المتخلص بأسرار دام طلله العالي. بزدره صورت عربی مصدر جعلی از کلمه بازداری فارسی است و کتاب در صد و ده صفحه در بمبئی به چاپ رسیده و به نام مرحوم مرتضی قلی خان وکیل الملک دوم معنون است و احتمالاً به خرج او هم به چاپ رسیده، میرزا حسین در مقدمه کتاب می گوید در نظر داشتم کتابی در ربوبیات و الهیات تحریر کنم ولی « از آن جا که غالب اهل این ولا را از معارف حقه حقیقه محروم و همه را از این اصطلاحات بی بهره دیده، به فکر تألیف کتابی به نام وکیل الملک در بازداری افتاد و به این علت که
«...چون میل فطری جبلی ایشان را به صید و شکار ـ که از دیدن ملوک است ـ دید و در خاطر رسوخ نموده بود که رساله ای به نام نامی سامی ایشان بنگارد، شروع درین مختصر رساله نمود، امید است که مطبوع طبع اولوالالباب بشود، و در نظر دارم که اگر به انجام برسد، او را موسوم به انیس الامراء نمایم و او را در فن بزدره قرار دهم ، ولی اگر گاهگاهی به مناسبتی دقیقه چند قدسی و نکته چند ملکوتی به زبان مرغان چمن قدس و طائران ارم انس ذکر شود معذور دارند، چه مقصد اسنی و مطلب اعلی و عنصر غالب در هر حال آن مطالب است ـ مرغ آتش خوارکی لذت شناسد دانه را... ».
اما آن طور که بنده تحقیق کرده ام خود آمیرزا حسین نیز اهل شکار و نگاهداری اسب و تربیت طیور بوده است. و به هر حال یکی از کتب معدودی است که درین علم پرداخته شده است. همیشه در باغ خارج شهر امام جمعه ـ باغ سلیمان ـ اسبهایی راهوار وجود داشت و تا همین اواخر نیز ما شاهد آن بوده ایم. داستانی هم در مورد این میرزا حسین امام جمعه کرمان داریم . مرحوم حاجی ملا هادی متنکراً به کرمان آمده و مدتی در مدرسه مقیم شده و دختر میرزا محمد خادم مدرسه را هم به زنی گرفته بود ـ که بیشتر فرزندان او ازین زن هستند ـ و آخرین معروف آنها شیخ عمادالدین سبزواری از مشایخ صوفيه بود. حاجی ملا هادی حدوداً از 1248 هـ./ 1832 م. تا 1250 هـ. / 1834م. نزدیک به سه سال در کرمان بوده و سپس به سبزوار برگشته، و امام جمعه بعداً متوجه این شاگرد نامدار خود شده، بدین جهت فرزند خود میرزا حسین را به سبزوار فرستاد که درسی بخواند و مدارجی را طی کند. این افسانه هست که یکی از خدام مدرسه همراه میرزا حسین به سبزوار رسید و وقتی به مدرس رفت متوجه شد که حاجی مشغول درس است و گوش تا گوش مستمعین نشسته اند و با کمال دقت گوش می دهند...خدمتگذار وقتی شکوه مجلس را دید و به قیافه او نگریست فوراً شناخت و متوجه شد که این استاد، همان هادی آقا طلبه مدرسه امام جمعه است که دو سه سالی به جاروکشی مدرسه هم اشتغال داشته. پس رو به پسر ارباب خود یعنی میرزا حسن کرد و خطاب به اوگفت: ـ میرزا حسین، آقای من، اینجا باید درس خود را خوب بخوانی، ببین، این همان هادی آقای داماد خادم مدرسه خودمان است که چون درس پدرت را در کرمان فهمید آخر عاقبت به این مقام رسید. تو هم باید درس خود را خوب بخوانی تا آدمی بشوی . پسر میرزا حسین موسوم به آقا میرزا محمد علی بود که او نیز پس از پدر امام جمعه شد ـ فرزند او آقای احمد جوادی که نام فامیل به اسم آقا سید جواد گرفته است ـ همان است که کتب خطی و چاپی امام جمعه را به کتابخانه دانشکده ادبیات تهران هدیه کرد و کتاب محبوب القلوب که نام بردیم یکی از آن کتابهاست. خانه امام جمعه یکی از زیباترین بناهای دوران قاجار کرمان است. چند سال پیش، دانشگاه کرمان این خانه را از ورثه امام جمعه خرید و آن را مرکز دبیرخانه دانشگاه قرار داد. خانه وسیع و زیباست، و حمام بسیار دلپذیری در زیرزمین آن ساخته بودند. و شنیدم آقا محمد علی نوه امام جمعه در ایامی که به حمام می رفته، یک روز تمام از صبح تا شام را در این حمام می گذرانده است. این حمام را اختصاص به کتابخانه دانشگاه دادند تا قبل از ساختمان کتابخانه مرکزی دانشگاه جدید کرمان، این کتابخانه مورد استفاده دانشجویان و استادان قرار داشت، و تنها نقصی که داشت این بود که از کتب کتابخانه خود امام جمعه هیچ نسخه ای در آن نبود. زیرا همه کتابهای امام جمعه را آقای جوادی از احفاد امام جمعه به دانشکده ادبیات تهران فرستاد و بعداً دانشکده ادبیات همه کتابهای خطی آن کتابخانه را به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران تقسیم کرد، و آن کتابها در دریای کتابهای آن مؤسسه بزرگ ـ که به همت ایرج افشار یزدی پا گرفته است ـ غرق شدند، و اینک: تو گوئی فرامرز هر گز نبود. حال آنکه اگر آن کتابها در کرمان مانده بود، امروز مایه اصلی وهویت فرهنگی کتب خطی کتابخانه دانشگاه کرمان به شمار می رفت . بنای خانه امام جمعه مفصل و زیباست. قسمتی از آن نیز توسط فرزندانش تکمیل شده است. از قول امام جمعه نقل کرده اند که گفته بود: من به استاد علی معمار گفتم درین زمین دو سه تا اتاق بساز که سر پناهی داشته باشم، رفت و پس از مدتی آمد و چهارصد تومان صورت حساب آورد. معلوم شد گردۀ قصر خورنق در خاطر او بوده و پلکان تخت جمشید دلخواه او. به او گفتم:
من خاکی که ازین در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
شعر از لسان الغیب است، چنانکه مرحوم امام جمعه کرمان مشرب عرفانی ، و به تعبیر یکی از فضلای بروجرد یک نوع «عرفان آیة اللهی» داشت و به همین دلیل اغلب در مذاکرات و درس و بحث خود به اشعار مولانا تمسک می جست و از ابیات حافظ شاهد می آورد، و این شیوه تا آن حد مفرط شده بود که گویا یک روز، فرزندش میرزا حسین در کمال احترام، پدر را طرف خطاب قرار داده و گفته بود: حضرت عالی در بیانات خود بیش از حد معمول اهل منبر از ابیات لسان الغیب استفاده می کنید، و در مجامع روحانی کرمان، گاهی این سبک باب طبع نیست ، و من در این فکر هستم که آیا استفاده از این شواهد تا این حد صلاح و مصحلت است؟ مرحوم امام جمعه سری جنبانده و در جواب میرزا حسین گفته بود: فرزند، ـ صلاح کار کجا و من خراب کجا؟....