این نوشتار ترجمه مقدمه علامه سید عبدالعزیز طباطبائی بر کتاب فضائل امیر المؤمنین احمد بن حنبل است.
مقدمه مترجم
این گفتار، بازگردان پارسی مقالهای پر نکته و ارزشمند است تحت عنوان « الفضیلة و الفضائل» نوشته محقق کمنظیر عرصه تاریخ و حدیث و متون کهن، مرحوم آیة الله سید عبدالعزیز طباطبایی.
این گفتار، بخشی از مقدمه آن فقید است که در آغاز کتاب "فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام" نوشته پیشوای حنبلیان احمد بن حنبل آورده است.
کتاب یاد شده از آثاری است که با تحقیق و تعلیق محقق طباطبایی در سال 1433 قمری توسط مؤسسة المحقق الطباطبایی انتشار یافته است.
در این گفتار، اشاراتی به سیر برخوردهای حاکمان و عالمان مکتب خلافت با احادیث فضائل علوی میبینیم که برای بازشناسی تاریخ گذشته و تحلیل درست آن ضرورت تام و تمام دارد.
شوربختانه دستهای پیدا و پنهانی در تاریخ سدههای گذشته در کار بوده که کتمان و تحریف و قلب حقایق را در سرلوحه کار خود قرار داده و پیامدهای زشت اینگونه برخوردهای غیرعلمی همچنان بر متون کهن ما سایه انداخته است.
از این سَموم که برطرف بوستان بگذشت
عجب مدار که سروی نماند و یاسمنی
در این میان، اندک شمارند پژوهشگرانی که به مدد روحیه آزاد اندیشی و بیطرفی، بتوانند این جریانهای مسموم را بازشناسند. محقق طباطبایی در شمار همین پژوهشگران معدود بود که ژرفنگریها و نکتهیابیهای او بر کسانی که محضرش را درک کردهاند، پوشیده نیست. به همین دلیل، وسواس علمی او سبب تأخیر در تدوین نهایی و انتشار یافتههایش شد، که امید است با همت بازماندگان و شاگردان استاد، این خلأ جبران شود.
درباره محقق طباطبایی در منابع دیگر به تفصیل سخن رفته است که ما را از تکرار آنها بینیاز میدارد، به ویژه یادنامه "المحقق الطباطبایی فی ذکراه السنویة الاولی" چاپ مؤسسه آل البیت، 1417 قمری و سومین دفتر جُنگ انجمن فهرست نویسان نسخههای خطی، 1390 شمسی.
درباره موضوع مورد بحث مقاله، نکاتی به نظر این ناتوان رسیده که تفصیل را به زمان دیگر وا میگذارم. اما از این نکته نمیگذرم که تمام استنادات این گفتار ـ جز یک دو مورد- به منابع تسنن است که هر کدام، جدا از خط کلی مقاله به بررسی و تعلیقه نویسی نیاز دارند. بدیهی است که هر نویسنده در پی محور اصلی کلام خود میرود و پیگیری این جزئیات، بسا اوقات ذهن خواننده را به پراکندگی میکشاند.
ترجمه مقاله در نخستین روزهای ماه شوال آغاز شد و بازنگری آن در آستانه پانزدهم شوال سامان یافت که سالگرد شهادت جناب حمزه و رحلت عبدالعظیم حسنی ـ دو مدافع بزرگ حریم آسمانیِ نبوت و امامت ـ است.
بدین روی، این نوشتار را که خود گامی در راه دفاع از این حریم مقدس است، به آستانِ آسمانسای آن دو بزرگ تقدیم میدارم؛ بدان امید که توفیق دفاع استوار از دین مبین و حضرت خاتم الوصیین عجل الله فرجه همواره رفیق راه باشد. آمین رب العالمین.
بسم الله الرحمن الرحیم
ریشههای فضائل
ریشههای فضائل در انسان به سه مبنا بر میگردد:
* اخلاق نیکو و سجایای بزرگمنشانه و طبعهای بلند، مانند علم و شجاعت و سخاوت.
* کارهای نیک و مواضع برتر مانند جهاد در راه خدا، یاری دین، اقامه حق، نشر عدالت، بذل خیر، انفاق و دیگر کارهای خیر، بذل صدقه، و عبادت زیاد به درگاه خدای سبحان.
* سخنان نیک بزرگان درباره آن شخص.
* به اینها اضافه شود: شرافت حسب و نسب و منصب، سبقت گرفتن در اسلام و هجرت.
وقتی به کتاب گرانسنگ الهی بنگریم، میبینیم که شاخصهای فضیلت و کرامت نزد خدای تعالی، پنج عنوان است: ایمان، علم، عمل به علم،تقوای الهی و جهاد در راه خدا.
اسوه فضائل
همگان بر این حقیقتِ تاریخ اسلام همداستاناند که امیر المؤمنین علیه السلام جامع تمام خصال خیر بود،از علم، فضل، شجاعت، فصاحت، بلاغت، عدالت، سخاوت، مروت، زهد و دیگر ویژگیهای پسندیده. این بارزترین نمای زندگی کریمانه حضرتش بود. سیره آن گرامی سرشار از این ویژگیها است که در خلال بیش از نیمقرن زندگی، جز این ویژگیها را بروز نداد.
جهاد او در راه خدا، فداکاری در راه آفریدگارش، پیروزیهای نمایان در آغاز دعوت اسلامی، قهرمانی در جنگها، خدمات روشن و تلاشهای ارزشمند حضرتش را، همگان دیده و شنیدهاند و از آن خبر دارند.و برگهای تاریخ اسلام، آکنده از آن است. همین گونه علم و عدالت و زهد و کرامت و بلاغتش، از حد تواتر گذشته است، به گونهای که به بررسی راستگوییِ راوی و ارزیابی صحت حدیث در این زمینه نیازی نیست.
در باب مدح و ثنا بر آن جناب، کافی است ثنای خدا و رسول بر او را در کتاب و سنت ببینیم. خدای تعالی چندین آیه در کتاب سترگ خود را دربارهاش فرو فرستاد، آیاتی را که مسلمانان در لحظهلحظه شبانه روز میخوانند. راویان صدر اسلام شاهدند که آن آیات فراوان درباره حضرتش نازل شده و تفسیر آنها را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدهاند.
آنگاه که به سنت نبوی مینگریم، سخنان تابناک و طلایی پیامبر درباره آن جناب را میبینیم که در میان گروههای مختلف صحابه، در مناسبتها و جایگاههای علنی و در حضور بسیاری از افراد بیان شده است؛ مانند حدیث رایت در روز خیبر، شبی که خواب در چشم تمام سپاه اسلام نیامد که کدام یک از آنها فردا حامل پرچم پیروز خواهد بود. بامداد روز بعد همگان برای شنیدن سخنان پیامبر گردن کشیدند و خود را به رنج انداختند تا ببینند که این فخر جاودانه نصیب کدام یک از آنان میشود. آنگاه دیدند که این مدال افتخار بر سینه امیر المؤمنین صلوات الله علیه جای گرفت.
همین گونه است:
* حدیث منزلت در غزوه تبوک.
* حدیث غدیر و ثقلین در حجة الوداع که صد هزار تن یا کم و بیش آن را شنیدند.
* حدیث سد الابواب یعنی بستن درهایی که به مسجد راه مییافت مگر درِ خانه امیرالمؤمنین
* مواخات یعنی پیمان برادری او با رسول خدا ـصلی الله علیهما و آلهما ـ در حضور گروه زیادی از صحابه
* آمدن پیامبر بر درِ خانه فاطمه سلام الله علیها در کنار مسجد، که ماهها هنگام نماز صبح میآمد و میفرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». پیامبر این کار را در حضور تمام مردم که برای نماز صبح به مسجد آمدند، انجام میداد.
* ابلاغ سوره توبه در جمع مشرکان مکه.
* و موارد دیگر؛ که به سبب این همه مواقف روشن، جای آن دارد که دفترها و مجموعهها از این فضائل و یادگارهای متواتر و قطعی آکنده شود.
برخورد مخالفان با فضائل علوی؟
با بررسی تاریخ میبینیم که با این فضیلتها برخوردهای شگفت داشتند، به ویژه:
پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار آن و اظهار جهل نسبت به آن.
این کار، از واپسین روزهای زندگانی رسول خدا صلی الله علیه و آله آغاز شد. آنگاه، به محض رحلت حضرتش به کتمان و انکار مشهورترین فضائل و مناقب علوی پرداختند.
نمونههایی از این پدیده زشت را مرور میکنیم.
انکار مواخات
1. زمانی که امیر المؤمنین را ـ به اکراه ـبه سمت بیعت میبردند، پرسید: اگر بیعت نکنم، چه میشود؟ گفتند: به خدا سوگند کشته میشوی. فرمود: در آن صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را میکشید. گفتند: میپذیریم که بنده خدایی، ولی برادریِ پیامبر را، نه!
میبینیم که از همان نخستین روزها انکار حقیقتی را مرتکب شدند که خود دیده و شنیده بودند، حقیقتی که پیامبر به زبان و عمل نشان داده بود. و آنان درباره امیر المؤمنین در این حد حاضر به اقرار شدند که او بندهای از بندگان خدا است، بدون فضیلت اخوت پیامبر.
حضور در بدر
2. این قصه ادامه یافت تا آنجا که تمام فضائل حضرتش را تعمداً از یاد خود بردند، و تردید یا جهالت را به آشکارترین فضائل آن جناب کشاندند.
شخصی از براء بن عازب پرسید: ای اباعمار! آیا علی در جنگ بدر حضور داشت؟ گفت: به راستی چنین بود
چهار ویژگی
3. کار به آنجا کشید که از صحابه سؤال میشد که: آیا اساساً برای آن گرامی منقبتی سراغ دارند یا نه؟
ابن عساکر از حارث بن مالک روایت کرده که به مکه رفتم. در آنجا سعد بن ابی وقاص را دیدم. پرسیدم: آیا منقبتی برای علی شنیدهای؟
پاسخ داد: چهار ویژگی برایش دیدم که اگر یکی از آنها را میداشتم، بیشتر میپسندیدم تا عمری به درازای نوح پیامبر علیه السلام داشته باشم. آنگاه حدیث ابلاغ سوره توبه، سد الابواب، حدیث پرچم در روز خیبر و حدیث "من کنت مولاه" در غدیر خم را یاد کرد و بر آن افزود: حدیث "انت منی بمنزلة هارون من موسی"
یک عمر بدگویی!
4. ابن عساکر شافعی همچنین از سهم بن حُصین اسدی روایت کرده که گفت:
من و عبدالله بن علقمه به مکه رفتیم. ابوسعید خدری آنجا بود. عبدالله بن علقمه سالیان دراز در جهت بدگویی و سب علی تلاش جدی داشت و همواره به این کار میپرداخت. گفتم: آیا دوست داری نزد ابوسعید خدری برویم و دیداری با او تازه کنیم؟ پاسخ مثبت داد. نزد او رفتیم. عبدالله گفت: آیا منقبتی برای علی سراغ داری؟! ابوسعید گفت: بلی. این مطلب را که به تو میگویم، از مهاجران و انصار و قریش بپرس.
پیامبر خدا صلی الله علیه [و آله] و سلم روز غدیر خم به پا خاست و صدای رسای خود را به گوش مردم رساند. سپس فرمود: ای مردم! آیا من اولی بر مؤمنان از خودشان نیستم؟ گفتند: بلی. و این کلام را سه بار بیان فرمود.
سپس فرمود: نزدیک بیا ای علی! آنگاه پیامبر دست او را بالا برد به گونهای که سفیدیِ زیر بغل هر دو بزرگوار را میدیدم. سه بار فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه.
عبدالله بن علقمه (گویی با تعجب) پرسید: خودت این را از رسول خدا شنیدی؟ ابوسعید پاسخ داد: آری. و به گوشها و سینهاش اشاره کرد و گفت: دو گوشم شنید و در سینهام جای گرفت.
میبینیم که وقتی یک منقبت درباره امام امیر المؤمنین میشنوند، شگفت زده میشوند. و حاضر نیستند که صحابیِ پیامبر را تصدیق کنند مگر این که برای آنها سوگند بخورد یا تاکید کند که خودش با دو گوش خود، آن را از پیامبر شنیده و در سینه خود نگاه داشته است. بعلاوه پس از آن میگوید: در این مورد، از مهاجران و انصار و قریش بپرس.
حدیث منزلت و گواهی سعد
5. کسی مثل سعید بن مسیب ـ تابعی مشهور و شناخته شده ـ حدیث منزلت را از عامر بن سعد بن ابی وقاص میشنود، ولی بدان ایمان نمیآورد تا اینکه خودش آن را از سعد بن ابی وقاص بشنود.
مسلم از سعید بن مسیب از عامر بن سعد از پدرش سعد روایت میکند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده که به علی [علیه السلام] فرمود: آیا راضی نمیشوی که برای من در جایگاه هارون نسبت به موسی باشی مگر آنکه پس از من پیامبری نیست؟
سعید بن مسیب گوید: دوست داشتم که مستقیماً از سعد بشنوم. او را دیدم و کلام عامر را به او گفتم. او دست بر دو گوش خود نهاد و گفت: ناشنوا باد اگر این کلام را از رسول خدا نشنیده باشم.
همین حدیث را در کتابهای دیگر میتوان دید.
احمد در مسند بدین ترتیب آورده است: از قتاده و علی بن زید بن جدعان آورده که گفتند: سعید بن مسیب گفت: یکی از فرزندان سعد بن مالک از زبان پدرش برایمان حدیث آورد که:
سعید بن مسیب گفت: نزد سعد رفتم و گفتم: سخنی از زبانت به من رسیده، مربوط به زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را در مدینه به جای خود گمارد. سعد به غضب آمد و گفت: چه کسی آن را برایت بازگفت؟ من خوش نداشتم که به او خبر دهم که فرزندش برایم نقل کرده، مبادا بر او خشم آورد.
سپس سعد گفت: زمانی که رسول خدا برای غزوه تبوک از مدینه بیرون رفت، علی را در مدینه به جای خود نهاد. علی گفت: ای رسول خدا! من هیچ جهت و توجهی را دوست نمیدارم مگر این که همراه شما باشم. فرمود: آیا راضی نمیشوی که نسبت به من مانند هارون از موسی باشی مگر آنکه پس از من پیامبری نیست؟
در لفظ ابن عساکر آمده است که از زبان راوی گوید:
دوست داشتم که بیواسطه آن را از سعد بشنوم. آنچه را با واسطه شنیده بودم، از او پرسیدم. گفت: درست است، شنیدهام. پرسیدم: خودت شنیدهای؟! دست در گوش خود فرو برد و گفت: آری، وگرنه ناشنوا باد.
در لفظ دیگر آمده است که سعید گفت: من به کلام ابراهیم ـ که نقلقول از سعد کرده بود ـ اطمینان نیافتم تا این که خود سعد را دیدم. گفتم: تو خود این را از رسول خدا شنیدی؟ پاسخ داد: آری وگرنه ناشنوا باد.
در روایت زهری از عامر بن سعد آمده که گفت: من همراه پدرم بودم که شخصی در پی ما راه افتاد که در درون خود اشکالهایی نسبت به علی داشت. پرسید: ای ابا اسحاق! حدیثی است که مردم در مورد علی یاد میکنند. گفت: چیست؟ پاسخ داد: حدیث "انت منی بمنزلة هارون من موسی". سعد گفت: آری، خودم از پیامبر شنیدم که به علی چنین میگفت.......چرا چنین سخنی را در حق علی انکار میکنند در حالی که بالاتر از این است.
نخستین نمازگزار
6. ابن عساکر از جابر بن یزید جعفی از عبدالله بن یحیی حضرمی که گفت: از علی بن ابی طالب شنیدم که بر فراز منبر میفرمود: سالها پیش از این که کسی با پیامبر نماز گزارد، من نماز میگزاردم. جابر گفت: به عبدالله بن یحیی گفتم: اگر این مدعا درست نباشد گوشهای تو ناشنوا باد. پاسخ داد: وگرنه گوشهای من ناشنوا باد.
سعد بن عباده و کتمان فضائل
7. کتمان نصوص خلافت را حتی از کسی مثل سعد بن عُباده میبینیم که در برابر بیعتها مقاومت میکرد و چون با کسی بیعت نکرده بود هیچ کسی بر او سلطه نداشت.
جوهری در کتاب السقیفه مینویسد: ابوالحسن علی بن سلیمان نوفلی گفت: از اُبی شنیدم که گفت: سعد بن عباده بعد از سقیفه روزی از علی یاد کرد. مطلبی را یاد آورد ـ آن را ابوالحسن نوفلی فراموش کرده ـ که ولایت او را الزامی میدارد. پسرش قیس بن سعد گفت: تو از پیامبر این کلام را درباره علی بن ابی طالب شنیدهای. با این همه در پی تصاحب خلافت هستی و به یاران خود میگویی منا امیر و منکم امیر؟! من ـ به خدا سوگند ـ پس از این با تو یک کلمه سخن نمیگویم.
سخن عبدالله بن عمر
8. میبینیم که کسی از عبدالله بن عمر درباره علی علیه السلام میپرسد. ابن عمر جوابی ندارد جز اینکه بگوید: اینجا خانه علی است. بجز این کلمه سخنی درباره او نمیگویم.
شگفتا! گویا امام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هیچ منقبتی ـ در نظر اینان ـ ندارد جز این که همسایه پیامبر بود و فقط رویداد سد الابواب دربارهاش انجام شد.
مردی دیگر!
9. ام المؤمنین عایشه از درون خود رضایت نمیداد که امیر المومنین را به نیکی یاد کند، حتی در این حد که گاهی رسول خدا در هنگام راه رفتن چند قدم بر ایشان تکیه کرده باشد. در این نقل، حتی نام امیر المؤمنین را کتمان میکند:
«زمانی که رسول خدا در خانه میمونه بیمار شد از همسران خود اجازه خواست تا در خانه من پرستاری شود. به او اذن دادند. رسول خدا در حالی بیرون آمد که بر عباس و "مردی دیگر" تکیه کرده بود و پاهایش به زمین کشیده میشد.»
عبیدالله گوید: ابن عباس گفت: میدانی "مردی دیگر" چه کسی بود؟ او علی بن ابی طالب بود. گرچه عایشه نمس توانست خود را قانع کند که علی را به نیکی یاد کند.
در روایت احمد آمده است: اما عایشه نمیتوانست خود را برای بردن نام علی قانع کند.
سودای سود!
10. شعبی در کتاب الشوری و مقتل عثمان از جندب بن عبدالله آورده که گفت: پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم و فضائل علی را به مردم یادآور میشدم. کسی نمیدیدم که سخن ناگوار به من نگوید! بهترین جملهای که در این مورد شنیدم، این کلام بود که گفتند: این سخنان را رها کن و سخنی بگو که سودی برایت داشته باشد. من به گوینده پاسخ میدادم: این مطالب، هم مرا سود میرساند و هم تو را. آنگاه او از نزد من بر میخاست و رهایم میکرد.
ارزیابی مخاطب
11. وضع چنان شد که وقتی کسی میخواست فضیلتی از امیر المؤمنین باز گوید، مخاطب خود را بررسی میکرد که چه برخوردی خواهد داشت.
کثیر النواء از جمیع بن عمیر روایت کرده که گفت: آیا خوشنود میشوی از اینکه درباره علی برایت حدیث بخوانم؟ گفتم: بلی. گفت: نزد رسول خدا نشسته بودم که فرمود: فردا پرچم را به دست مردی میدهم که خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند...( تا آخر حدیث روایت).
جمیع ادامه داد: باز هم درباره علی برایت حدیث بخوانم؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: رسول خدا میان اصحاب خود پیمان برادری بست.....به علی گفت: آیا رضایت نمیدهی که من برادرت باشم؟ گفت : بلی. فرمود: پس تو برادر منی در دنیا و آخرت.
کثیر گوید: به جمیع گفتم: آیا این مطالب را در مورد ابن عمر (راوی حدیث) گواهی میدهی؟ گفت: آری. سپس سه بار سوگند به خدای یگانه خورد که اینها را از ابن عمر شنیده است.
خودت شنیدی؟!
12. ابن ابی شیبه در المصنف، و به نقل از او ابویعلی در المسند و طبری به سندهای خود از یزید اودی آوردهاند که: ابوهریره وارد مسجد شد. مردم دور او گرد آمدند. جوانی به پا خاست و گفت: سوگندت به خدا میدهم، آیا خودت از رسول خدا شنیدی که فرموده باشد: "من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه"؟ ابوهریره پاسخ داد : من شهادت میدهم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: "من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه".
به راستی خودت شنیدی؟!
13. شخصی نزد زید بن ارقم آمد و گفت: سوگندت میدهم به خدای بی شریک که آیا خودت از پیامبر خدا شنیدی که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ؟ زید پاسخ مثبت داد.
مناشده
14. زمانی که خلافت به امیر المؤمنین رسید، به صحابه امر میفرمود که آنچه را که دربارهاش شنیدهاند باز گویند. به مردم نیز امر میفرمود که از صحابه بپرسند. بعلاوه آن جناب خود بازگویی فضائل خود را به شیوه مناشده (سوگند دادن) از آنان میخواست.
قاضی محاملی در امالی خود مجلس 50 مینویسد: جمعی نزد علی علیه السلام بودند که همگی با رسول خدا بیعت کرده بودند. امیر المومنین به آنها فرمود: به این مردم بازگویید آنچه را که از رسول خدا شنیدهاید. آنها گفتند: از رسول خدا شنیدهایم که میفرمود: انت منی بمنزلة هارون من موسی.
حتی در زمان حکومت !
15. شگفت اینجا است که مخفی داشتن و کتمان کردن تا زمان حکومت امیر المومنین ادامه یافت و همچنان نافذ بود. آن جناب در ایام حکومتش چند بار اصحاب رسول خدا را سوگند داد که برای حدیث غدیر شهادت دهند، گاهی در رحبه مسجد کوفه و گاه بر فراز منبر؛ و هر بار گروهی برای شهادت دادن بر میخاستند و گروهی دیگر بر کتمان خود باقی میماندند.
حدیث قتل خوارج
16. از این شگفت تر، آن است که امیر المومنین علیه السلام حدیث قتل خوارج را از زبان رسول خدا برای آنها باز میگفت که پیامبر فرمود: «اگر به سرکشی نیفتید، از زبان محمد [صلی الله علیه و آله] به شما خبر میدهم از آنچه خداوند میبخشد به کسانی که با آنها میجنگند». آنگاه آنها در جواب گفتند: به راستی خودت از پیامبر شنیدهای؟ سه بار فرمود: آری، به خدای کعبه سوگند.
کتمان غدیر
17. احمد و ترمذی و محاملی حدیث غدیررا از طریق شعبه از ابی سریحه یا زید بن ارقم روایت کردهاند. سعید بن جبیر نیز گوید: من مانند این سخن را از ابن عباس شنیدهام. شعبه نیز خبر میدهد که زید بن ارقم حدیث غدیر را کتمان میکرده است.
حسابها داریم!
18. از ابن عیاش زُرقی درباره امام امیر المؤمنین پرسیدند. گفت: ما جایگاههایی داریم و حسابهایی....!
تنها عیب ابو موسی!
19. کار به آنجا کشید که درباره آن جناب گفته شد: تنها عیبی که به ابوموسی گرفتند، پیروی او از امیرالمؤمنین علیه السلام است.
عجبا! چه عیبی در ابوموسی یافتند!
شما عراقیان!
20. عطیه عوفی از پدر همسر خود شنید که زید بن ارقم حدیث غدیر را روایت کرده است. دلش آرام نگرفت. تا این که خودش نزد زید رفت تا حدیث را بی واسطه از او بشنود. ولی زید به او گفت: «شما اهل عراق مشکلاتی دارید» (یعنی از شما تقیه میکنم). عطیه پاسخ داد: از ناحیه من مشکلی نداری. آنگاه زید حدیث غدیر را بازگفت.
کاتب حدیبیه
21. در این میان، نادیده گرفتن حقوق مسلم، حاکمیت تمایلات نفسانی و بازی گرفتن کتاب و سنت و تاریخ دیدنی است.
معمر گوید: از زهری پرسیدم: نویسنده پیمان حدیبیه چه کسی بود؟ خندید و گفت: علی بود. البته اگر از اینان ـ یعنی بنی امیه ـ بپرسی میگویند: عثمان!
جدا شنیدی؟!
22. زمانی منتظر جنازهای بودند که کسی از زید بن ارقم پرسید: آیااز رسول خدا سخنی در روز غدیر خم شنیدهای؟ گفت: آری، و حدیث غدیر را باز گفت. شخصی دیگر برای تاکید، چهار بار پرسید: آیا به راستی رسول خدا این سخن را گفته بود؟ و هر بار زید پاسخ مثبت میداد.
مرا تکذیب مکنید
23. منصور از شریک در مورد حدیثی در فضیلت امیر مؤمنان میپرسد. اما شریک از بازگوییِ آنها خودداری میکند، تا آنجا که همدیگر را میشناسند و به همدیگر اعتماد میکنند. آنگاه شریک از ربعی روایت میکند که امیر المؤمنین فرمود: قریش به حضور رسول خدا رسیدند که سهیل بن عمرو نیز در میان آنان بود. گفت: ای محمد! گروهی به تو پیوستهاند، آنها را به ما باز گردان.
پیامبر به قدری غضب آورد که خشم در سیمایش نمایان شد. سپس فرمود: ای گروه قریش! یا دست از کارتان باز میدارید یا اینکه خداوند ـ به یقین ـ کسی از خودتان را بر شما بر میانگیزد که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده است؛ او گردنهای شما را در راه دین میزند.
در این حال گفتند: او ابوبکر است؟ پیامبر فرمود: نه. گفتند: عمر است؟ پاسخ داد: نه. او همان است که در حجرهاش به تعمیر نعلین خود مشغول است. قریشیان وقتی شنیدند که این سخن درباره علی علیه السلاماست، ناخوشنود شدند.
امیر المؤمنین پس از این فرمود: من خود این را شنیدم، پس مرا تکذیب مکنید.
از حجاج میترسد
24. مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید که پرچمدار پیامبر چه کسی بود؟ مالک به او نگریست و گفت: "گویی آسوده خاطری! "آنگاه مالک از او به برادرانش که قاری قرآن بودند، شکایت برد. به او گفتند: "او از حجاج امنیت ندارد. پرچمدار، علی بود."
چرا آنها را به من بدبین کردی؟
25. معاویه به عمرو عاص پیغام داد : مردم شام را نسبت به من بدبین کردهای! مگر هر چه را که از رسول خدا شنیدی، باید باز گویی؟ عمرو گفت: من آن احادیث را نقل کردم، اما علم غیب ندارم، و نمیدانستم که ماجرای صفین روی میدهد. زمانی آن احادیث را گفتم که عمار با من و تو مخالف نبود. در آن زمان تو هم مثل من درباره علی روایت حدیث میکردی.!
معاویه در غضب شد، بر عمرو خشم گرفت و تصمیم گرفت که خیر خود را از او باز دارد.
اهل شام نشنوند!
26. معاویه تمام آنچه را که برایش پیش میآمد، در جایی مینوشت تا در مورد آنها از امیر مؤمنان علیه السلام بپرسد. زمانی که خبر قتل حضرتش را به او دادند، گفت: "تمام فقه و علم با مرگ پسر ابوطالب از میان رفت". برادرش عتبه گفت: مراقب باش که اهل شام این سخن را از تو نشنوند. معاویه پاسخ داد: رها کن!
اسم و کنیه علی با هم؟!
27. هنوز سی سال از رحلت پیامبر نگذشته بود که به گونه آشکار، به برادر و داماد و وصی او بدگویی کردند، و کسی را دشنام دادند که نخستین ایمان آورنده به پیامبر و مجاهد در رکاب او بود. این کار در حکومت منافقان و به امر رئیس آنها انجام شد؛ بگذریم از اینکه اجازه دهند آن جناب به خوبی یاد شود یا فضیلتی از ان گرامی نقل گردد.
این گونه برخوردها دو قرن ادامه یافت. آشکارا و بر فراز منابر ـ منبرهایی که با تلاش حضرتش برپا شده بود ـ به لعن او پرداختند. این مسائل روز به روز شدت میگرفت تا آنجا که گوش روزگار، کلام عبدالملک بن مروان را ـ خطاب به علی بن عبدالله بن عباس ـ شنید که میگفت: " نمیتوانم بر نام و کنیه ات صبر کنم!" چرا که نامش علی و کنیهاش ابوالحسن بود. لذا او را مجبور کرد که کُنیهاش را تغییر دهد.
گفت و گوی حسن بصری و حجاج
28. آری، تمام نیکیها را از او باز ستاندند، تا آنجا که نسبت به مسلمان بودن حضرتش نیز دست درازی کردند.
ابوهلال عسکری قضیهای میآورد که حجاج، حسن بصری را احضار کرد. ضمن آن میگوید:
حجاج محکم نشست و گفت: درباره ابوتراب چه میگویی؟ حسن گفت: ابوتراب کیست؟ حجاج گفت: پسر ابی طالب. حسن پاسخ داد: میگویم خداوند او را از گروه هدایت یافتگان قرار داده است. گفت: دلیل بیاور.
حسن گفت: خدای تعالی در جریان تغییر قبله میفرماید: «و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها ـ تا آنجا که فرماید ـ و ان کانت لکبیرة الا علی الذین هدی الله»
حسن فزود: بر اساس این آیه، علی نخستین کسی است که خداوند هدایتش فرمود، به دلیل همراهیِ هماره با پیامبر صلی الله علیه و آله.
حجاج گفت: حتما این اندیشهای عراقی است!
حسن گفت: مطلب همین است که شنیدی. گفت و بیرون رفت.
شمشیر خون چکان حجاج!
29. ابوجعفر اسکافی در کتاب نقض العثمانیة آورده که کسی به حسن بصری گفت: چه شده که نمیبینیم ثنا و مدح علی بگویی؟ پاسخ داد: چگونه چنان گویم در حالی که از شمشیر حجاج خون میچکد؟ او نخستین کسی است که اسلام آورد. همین یک کلمه برایتان بس است.
عیبی نیافتند
30. سِلَفی در کتاب الطیوریات از عبد الله بن احمد بن حنبل آورده که گفت: از پدرم درباره علی و معاویه پرسیدم. گفت: بدان که دشمنان علی زیاد بودند. آنها عیبی برای او جست جو میکردند، اما نیافتند. بدین روی، سراغ شخصی رفتند که در رکاب اوبا علی بجنگند. و در لجاجت با علی، آن محارب را مدح و تمجید کردند.
نه خلیفه، نه صحابی، نه مسلمان!
31. گیریم که عقیده به وصایت و امامتش نداشتند. مگر او یکی از خلفا نیست؟ پس چرا آشکارا سب او را مرتکب میشوند و بر فراز منابر، لعن میشود و در برابر دیدگان همگان به او بد میگویند؟ این همه فقط به دلیل کینه و خشمی است که نسبت به پسر عموی او ـ صاحب رسالت الهی ـ در دل نهان دارند.
از این موضع نیز عقب مینشینیم و میپرسیم: به فرض که عنوان خلافت را برایش نپذیریم، آیا او صحابی قرشی مهاجر نبود که در غزوه بدر و بیعت عقبه شرکت داشت؟ چرااز کمترین اعتباری که برای یک صحابی ـ به سبب مصاحبت پیامبر ـ قائل میشوند، برخوردار نشد؟
چرا در آن دژ استوار آهنین جایش ندادند که هر صحابی را در آن جای میدهند؟ یعنی این که کسی حق بدگویی به او را ندارد ؛ کسی نباید لطمهای به حیثیت و اعتبار او وارد کند؛ کسی نباید مشاجرات میان صحابه را بازگوید؛ یا رویدادهایی را که جایگاه آنها را اندکی متزلزل کند بیان دارد و....؟
از این نکته نیز گذشتیم. آیا او مسلمانی نیست که ایمان به خداو روز جزا دارد و ـ به تعبیر آنها ـ "سب مسلمان فسق است" ؟
در کمال شگفتی میبینیم که معاویه به سعد بن ابی وقاص میگوید: چرا ابوتراب را سب نمیکنی؟ گویی سب آن جناب ابدا مانع و رادع ندارد!
اما این تمام ماجرا نیست، بلکه سب او را بر همگان واجب میدانند؛ تا آنجا که کار سعد را زشت میدانند و برای آن، با تعجب دلیل میجویند که چرا سب آن جناب نمیکند؟!
کسی نفهمد!
32. ابن ابی عاصم گوید: زهری گفت: برای جنگ با دشمنان وارد شام شدم. نزد عبدالملک بن مروان رفتم تا بر او سلام کنم. او را در جایگاهی یافتم مُشرف بر مردم. سلام کردم و نشستم. گفت: ابن شهاب! میدانی که در بیت المقدس روز قتل علی بن ابی طالب چه روی داد؟گفتم: آری. گفت: بگو.
از پشت سر مردم برخاستم تا اینکه در پشت آن جایگاه به او نزدیک شدم. روی خود را به من برگرداند و به سوی من خم شد. گفت: چه شد؟ گفتم: در آن روز هیچ سنگی از بیت المقدس برنداشتند مگر آنکه زیر آن خون تازه یافتند.
عبدالملک گفت: کسی بجز تو و من نباید این را بداند. مبادا کسی این مطلب را از تو بشنود. زهری گوید: تا زمانی که عبدالملک زنده بود، آن را به هیچ کسی نگفتم.
از این گزارش میفهمیم که اگر زهری قبل از عبدالملک از دنیا میرفت، این خبر به دست ما نمیرسید. و بسا که هزاران نمونه برای آن بتوان یافت.
می کُشم!
33. دولتمردان اموی بدین گونه عمل کردند. این اختناق دو قرن ادامه یافت. اما با پایان یافتن سلطه اموی این اختناق پایان نیافت، بلکه در دوره عباسی به شکلی شدیدتر ادامه یافت و وارد مرحله جدید شد.
هارون الرشید اعلام کرد: هیچ کسی خلافت علی را اثبات نمیکند مگر اینکه او را به قتل میرسانم.
هزار تازیانه!
34. نصر بن علی جهضمی حدیثی در فضیلت امیر مؤمنان روایت کرد. متوکل دستور داد هزار تازیانه به او بزنند.
اگر او شرب خمر یا زنا کرده بود، یا گناه کبیره دیگر، کیفر او به اندازه یک دهم این کار ممنوع - یعنی نقل فضائل آن جناب ـ نمیبود.
سخنی نا روا گفتم تا زنده بمانم!
35. زبیر بن بکار از عمرو بن عبید نقل میکند که: نزد حسن بصری نشسته بودیم که شخصی وارد شد و نزد سر او نشست. گفت: ای اباسعید! از تو درباره علی بن ابی طالب رضی الله عنه پرسیدند و گفته بودی: اگر در مدینه میماند و همچنان خرمای آن را میخورد، برایش بهتر بود از کارهایی که کرده است.
حسن بصری سر برداشت و گفت:
برادر زاده! سخن باطلی بود که گفتم تا خونم محفوظ بماند. به خدا سوگند آنچه ـ با فقدان علی ـ از دست دادید، تیری از تیرهای خدا بود که دشمن خدا را هدف گرفته بود. علی نه دزد اموال خدا بود و نه غافل در برابر امر الهی. ربانی (عالم الهی) این امت بود با علم و فضیلت و سابقهای که در دین داشت. علم آیات محکم قرآن به او داده شده بود. حرامِ آن را حرام میداشت و حلال آن را حلال میدانست. این ویژگیها او را به باغهای زیبا و بوستانهای دلگشا (در قیامت) کشانید. این است علی بن ابی طالب رضی الله عنه، ای انسان زشت!
از این اشخاص چند چهره عجیب نیست که نیرو وشمشیر خود را در راه کتمان فضائل امیر مؤمنان و محو کردن نام و یاد حضرتش به کار گیرند. اما شگفت از مردم است که چگونه با کسی که منقبتی از مناقب آن حضرت را میگوید، برخوردهای ناروا میکنند!
قصه منصور و اعمش
36. سلیمان اعمش درزمره دورههای آخر تابعان به شمار میآید. بعضی از صحابه را درک کرده و از آنها حدیث آورده است. همچنین از تابعین اولیه روایت میکند. او احادیث زیادی در فضائل امیر المؤمنین دارد.
این خبر را که به اعمش مربوط میشود، ابن مغازلی با سه سند؛ ابن العدیم؛ قاضی نعمان مصری؛ خوارزمی؛ مرزبانی و حافظ یعموری نقل کردهاند.
اعمش گوید: منصور دوانیقی در پی من فرستاد. به فرستادهاش گفتم: امیر المؤمنین (یعنی منصور) با من چکار دارد؟ گفت: نمیدانم. گفتم: برو و به او خبر بده که خودم نزد او میآیم. او رفت. من با خود اندیشیدم که خلیفه در چنین زمانی نسبت به من قصد خیری ندارد. بلکه میخواهد فضائل علی بن ابی طالب را از من بپرسد، و زمانی که به او بگویم مرا بکشد. لذا غسل و حنوط کردم، کفن پوشیدم، وصیت نامه نوشتم، و نزد او رفتم. دیدم که عمرو بن عبید (دانشمند بزرگ معتزلی) نزد اوست. خدای تعالی را بر این حضور سپاس گفتم و با خود گفتم: نزد او کسی یافتم که یاوری صادق از اهل نصرت است.
به من گفت: سلیمان! نزدیک شو. وقتی به سوی منصور میرفتم، به عمرو رو کردم تا از او سؤالی بپرسم. منصور بوی کافور از من استشمام کرد. پرسید: سلیمان! این بوی چیست؟ به خدا سوگند اگر با من راست نگویی، تو را میکشم. گفتم: یا امیر المؤمنین! فرستاده ات در نیمه شب نزد من آمد. با خود گفتم که امیر المؤمنین در چنین زمانی پی من نفرستاده مگر برای اینکه درباره فضائل علی از من بپرسد، آنگاه به او خبر دهم و مرا بکشد. بدین روی وصیت خود را نوشتم، کفن پوشیدم، و حنوط کردم.
منصور درست نشست و گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. سپس گفت: سلیمان! نام مرا میدانی؟ گفتم: عبدالله الطویل بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب. گفت: درست گفتی. حال، به حق خدا و به حق خویشاوندی ای که با پیامبر دارم، به من بگو که چند فضیلت برای علی بن ابی طالب روایت کردهای؟ و از تمام فقها چند خبر میشود؟ گفتم: اندک شمار است ای امیر المؤمنین. گفت: مثلا چند حدیث؟ گفتم: ده هزار حدیث یا افزون بر آن.
منصور گفت: ای سلیمان! دو حدیث در فضائل علی برایت میگویم که برتر است از تمام احادیثی که از همه فقها شنیده و روایت کردهای. اگر سوگند یاد میکنی که آنها را برای احدی از شیعه نگویی، برایت باز میگویم.
گفتم: سوگند نمیخورم ولی آنها را به هیچ یک از شیعه نخواهم گفت.
آنگاه منصور دو حدیث گفت که تفصیل آنها در مناقب خوارزمی و مناقب ابن مغازلی آمده است.
ابوحنیفه و اعمش
37. کلابی (متوفی 396) به سند خود از شریک بن عبدالله روایت کرده که گفت: زمانی که اعمش بیمار بود، نزد او بودم. ابو حنیفه و ابن شَبَرمه و ابن ابی لیلی بر او وارد شدند. گفتند: ای ابامحمد! اکنون در واپسین روزهای دنیا و آغازین روزهای آخرت هستی. تو احادیثی درباره علی بن ابی طالب نقل کردهای. اکنون، از آنها به درگاه خدا توبه کن.
گفت: مرا درست بنشانید. او را تکیه دادند. آنگاه گفت: ابوالمتوکل ناجی از ابوسعید خدری برایم نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود: وقتی روز قیامت فرا رسد، خدای تبارک و تعالی به من و علی میفرماید: هر کسی را که با شما دشمنی دارد، به دوزخ در اندازید. و هر کس را که شما را دوست میدارد، به بهشت در آورید. و این است کلام الهی که فرمود: "القیا فی جهنم کل کفار عنید"
ابوحنیفه به همراهانش گفت: برخیزید که اعمش کلامی تندتر از این نمیتواند بیاورد.
شیخ ابوجعفر طوسی همین دیدار را به صورتی مفصل تر آورده است.
وی از شریک بن عبدالله قاضی روایت میکند که گفت: نزد اعمش بودم در همان بیماری که از دنیا رفت. در همان زمان، ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و ابوحنیفه نزد او آمدند و حال او را پرسیدند. او از ضعف مفرط خود سخن گفت و از خوفی یاد کرد که به دلیل گناهان خود دارد و ذمه آنها به گردن اوست. آنگاه گریست. ابوحنیفه به او گفت: ابامحمد! از خدا پروا کن و به خودت بنگر. اکنون تو در واپسین روزهای دنیا و آغازین روزهای آخرت هستی. درباره علی بن ابی طالب احادیثی نقل کردهای. اگر از آنها باز گردی، برایت بهتر است.!
اعمش گفت: مثلا چه حدیثی ای نعمان؟
ابوحنیفه پاسخ داد: مثل حدیث عبایة (یعنی حدیث: " علی قسیم الجنة و النار")
اعمش گفت: یهودی! چنین سخنی به من میگویی ؟
سپس گفت: مرا بنشانید و تکیه دهید. سوگند به خدایی که بازگشت من به سوی اوست، موسی بن طریف ـ که راستگوترین فرد قبیله بنی اسد بود ـ برایم نقل کرد از عبایة بن ربعی که گفت: از امیر المؤمنین علی علیه السلام شنیدم که میفرمود: "انا قسیم النار، اقول: هذا ولیی دعیه، و هذا عدوی فخذیه " (منم که دوزخ و بهشت را تقسیم میکنم، به دوزخ میگویم: این فرد را رها کن که ولی من است، و آن یک را فراگیر که دشمنِ من است).
(اعمش افزود:) همچنین ابوالمتوکل ناجی در دوره امارت حجاج ـ که بسیار به علی بد میگفت ـ برایم نقل کرد از ابوسعید خدری رضی الله عنه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی روز قیامت فرا رسد، به امر خدای عزوجل، من و علی بر صراط مینشینیم. از جانب خداوند متعال ندا میرسد: هر کس را که به من ایمان آرد و شما ـ دو تن ـ را دوست دارد، به بهشت در آورید. و هر کسی را که به من کفر ورزد و شما دو تن را دشمن دارد، به دوزخ بفرستید.
ابوسعید گفت: رسول خدا فرمود: ایمان به خدا نیاورده کسی که به من ایمان نیاورد. و ایمان به من نیاورده کسی که ولایت ـ یا محبت ـ علی را ندارد. آنگاه آیه قرآن را خواند: القیا فی جهنم کل کفار عنید.
(سخن اعمش که به اینجا رسید) ابوحنیفه لباس خود را به سر کشید و گفت: برخیزید که ابومحمد شدیدتر از این به ما نمیتواند گفت.
نکته مهم در این دیدار آن است که: گمان نمیکنم ابوحنیفه با کسی از اهل گناهان بزرگ در واپسین لحظات حیات آنها برود، او را توبه دهد، نصیحت کند، اندرز گوید، و هشدار دهد.
تاریخ برای ما ثبت نکرده که او یکی از فاسقان، گنهکاران، سرکشان، اهل خمور و فجور، قاتلان و افراد سفاک را نصیحت کرده باشد،با آنکه در آن زمان شمار آنها زیاد بود.
تاریخ به ما نگفته که ابوحنیفه هیچ یک از دروغ پردازانی را که بر خدا و رسول افترا زدهاند، از کار زشت خود باز داشته باشد، که در آن زمان فراوان بودند.
او فقط اعمش را توبه داد، از کدام کار؟ از روایت احادیث صحیح استوار که از افرادی روایت کرده که آنها را ثقه میدانست. این کار ابوحنیفه فقط به این دلیل بود که آن احادیث درباب فضیلت امیر مؤمنان بوده است.
جالب اینکه ابوحنیفه نه آن احادیث را ضعیف میداند و نه درباره میزان اعتماد به راویان آنها سخنی دارد. بلکه اعمش را فقط برای نشر فضائل امیر المؤمنین صلوات الله علیه سرزنش میکند.
باز هم : ابوحنیفه و اعمش
38. اعمش ودیگر راویان، از مشکلی که گفتیم، رنج میبردند. آنها از آزار مُرجئه و دشمنان مولی الموحدین صلوات الله علیه تا واپسین لحظه زندگی و زمان احتضار در امان نبودند. اگر مجالی در اختیار نگارنده بود، گروهی از دروغ پردازانِ معاصر با ابوحنیفه را نام میبردم که وی در مورد آنها سکوت کرده بود. او اعمش را سرزنش میکند، نه به جهت نقل از راویان غیر ثقه، بلکه به دلیل بازگوییِ فضائل امیر مؤمنان.
کُردُری مینویسد: ابوالعلاء حافظ گوید: امام ابوحنیفه به اعمش گفت: اگر دیدار ما برای تو سنگین نمیبود، بیش از این به دیدارت میآمدیم. اعمش پاسخ داد: تو در حالی که در خانه ات هستی، بر من سنگینی میکنی، چه رسد به این که به دیدارم بیایی.
چرا حدیث منزلت را نقل کردی؟!
39. گواه این حقیقت، آنکه ابن عساکر، از عمرو بن قیس ملایی و سفیان ثوری روایت میکند که به موسی جهنی گفتند: آیا در کوفه این حدیث را نقل میکنی که رسول خدا به علی فرمود: انت منی بمنزلة هارون من موسی؟
آنان موسی جهنی را، نه به خاطر روایت کردن حدیثی ضعیف بلکه به دلیل نقل حدیث در فضیلت امیر مؤمنان سرزنش میکردند. به این نکته مهم عنایت شود که حدیث منزلت، از نظر محدثان سنی و شیعه، حدیثی است صحیح و استوار، که به اجماع و اتفاق فریقین، به تواتر از رسول خدا روایت شده است. بخاری و مسلم در صحاح خود، و دیگر صاحبان کتابهای صحیح، مسند، معجم و سنن آن را روایت کرده و صحیح دانستهاند.
حدیث طیر
40. مانند قصه اعمش را در مورد انس بن مالک میبینیم.حاکم نیشابوری در ضمن روایت حدیث طیر چنین میآورد:
ثابت بُنانی گفت که انس بن مالک بیمار بود. محمد بن حجاج همراه با جمعی به عیادتش رفتند. سخن آنها به کلماتی در مورد علی رضی الله عنه کشید. محمد بن حجاج به علی بدگویی کرد. انس گفت: این گوینده کیست؟ مرا درست بنشانید. او را نشاندند. گفت: ابن حجاج! نبینم که درباره علی بن ابیطالب بد بگویی. سوگند به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله را به حق فرستاد، من خادم پیامبر بودم....
آنگاه حدیث طیر را به تفصیل گفت.
محمد بن حجاج پرسید: انس! این گفت و شنودها میان پیامبر و علی در حضور خودت بود؟ گفت: آری. ابن حجاج گفت: با خدا پیمان میبندم که پس از این مجلس به علی بد نگویم و اگر خبردار شوم که کسی به او بدگویی میکند، خودم در برابر او میایستم.
صحیح است ولی نگویید!
41. محمد بن نوفل بن عائذ صیرفی گوید: نزد هیثم بن حبیب صیرفی بودم که ابوحنیفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد. ما درباره علی بن ابی طالب سخن میگفتیم و کلام به غدیر خم رسیده بود.
ابوحنیفه گفت: من به یارانم گفتهام که در حضور شیعهها به حدیث غدیر خم اقرار مکنید، وگرنه با شما احتجاج میکنند!
رنگ چهره هیثم تغییر کرد و گفت: چرا به آن اقرار نیاورید؟ مگر آن حدیث را قبول نداری، نعمان؟
ابوحنیفه گفت: آن را روایت کرده و پذیرفتهام.
هیثم گفت: پس چرا به آن اقرار نکنید، در حالی که حبیب بن ابی ثابت از ابوالطفیل از زید بن ارقم برایم نقل کرد ـ تا آخر خبر.
این گونه برخورد چیست و چرا؟ چرا چنین کوششی برای خاموش کردن نور خدا؟ این چه تلاشی است در جهت پوشاندن فضائل سید الموحدین علیه السلام؟ چرا ـ به بهانه عدم تقویت تشیع ـ با سنت پیامبر، چنین برخوردهای تندی انجام میگیرد؟
خانه نشاندن حاکم نیشابوری
42.حاکم نیشابوری پس از تالیف کتابش (المستدرک علی الصحیحین) و روایت کردن حدیث طیر و حدیث غدیر، اجازه خروج از خانهاش در نیشابور را نیافت و منبرش را شکستند.
ابوعبدالرحمان سلمی گوید: نزد حاکم در خانهاش رفتم، زمانی که در خانهاش بود و به دلیل سخت گیری یاران ابوعبدالله کرام، اجازه رفتن به مسجد را نداشت، زیرا منبرش را شکسته بودند و اجازه خروج از خانه به او نمیدادند.
به او گفتم: کاش به مسجد میآمدی و درباره فضائل این مرد ـ یعنی معاویه ـ سخن میگفتی تا از این گرفتاری رها شوی.
سه بار گفت: دلم رضایت نمیدهد.
صعصعه و مغیره
43.مغیرة بن شعبة والی کوفه به صعصعة بن صوحان (یار وفادار امیر المؤمنین علیه السلام که فضائل حضرتش را بسیار نقل میکرد) گفت:
مبادا به گوش من برسد که کلامی در فضیلت علی را آشکارا گفتهای، و نپنداری که هر چه در فضیلت علی بگویی من نمیدانم، بلکه همه را میدانم. ولی این سلطنت (حکومت اموی) آشکار شده و ما موظف شدهایم که عیب گویی از او را میان مردم گسترانیم. پس اینک بسیاری از آنچه را که بدان امر شدهایم، وا میگذاریم؛ ولی مقدار ناگزیر را میگوییم تا شر این گروه (حاکمان اموی) را از خود دفع کنیم، به عنوان تقیه! پس اگر فضیلت او میگویی، میان خودت و یارانت به گونه پنهانی و در خانههایتان باشد. ولی به طور آشکار در مسجد، این چیزی است که خلیفه از ما نمیپذیرد و ما را در آن کار، معذور نمیدارد.
این رافضی است!
44. ابراهیم بن عبدالعزیز - مشهور به شاذة بن عبد کویة حبال ـساکن مدینه بود و از یزید بن هارون روایت میکرد. روزی در مجلس املای حدیث فضائل ابوبکر و عمر را بازگفت. سپس به یاران خود گفت: اکنون با کدام یک آغاز کنیم؟ عثمان یا علی؟ گفتند: آیا در این امر تردید داری؟ به خدا سوگند این رافضی است.
آیا هر چه شنیدی باید بگویی؟!
45. عقیلی در ضمن شرح حال عبایه روایت میکند که عیسی بن یونس گفت: ندیدم که اعمش در بربر دیگران تسلیم شود مگر یک بار. زمانی که برایمان روایت کرد: " قال علی انا قسیم النار"، و خبر به گوش مخالفان رسید. نزد او آمدند و گفتند: آیا احادیثی روایت میکنی که سبب تقویت رافضه و زیدیه و شیعه شود؟ گفت: شنیدم و نقل کردم. گفتند: آیا هرچه شنیدی، باید نقل کنی؟
عیسی بن یونس گوید: آن روز تسلیم شدن اعمش را دیدم.
این احادیث را نقل مکن
46. ابن عساکر گوید: یعقوب گفت، و از حسن بن ربیع نیز شنیدم که ابومعاویه گفت: به اعمش گفتیم: این احادیث را نقل مکن! گفت: وقتی از من میپرسند، من چه کنم؟
ابومعاویه گوید: روزی نزد او بودیم. کسی آمد و از او درباره حدیث "قسیم النار" پرسید. من با سرفه خود به او اشاره کردم. اعمش به او گفت: این مُرجئه به من اجزه نمیدهند درباره فضائل علی رضی الله عنه سخن بگویم. آنها را از مسجد بیرون کنید تا برایتان بگویم.
فلانی چنین است!
47. عقیلی ضمن شرح حال عبایه از ورقاء روایت کرده که او و مسعر نزد اعمش رفتند و او را سرزنش کردند در نقل دو حدیث از اعمش که به گوش آنها رسیده بود که علی گفته است. یکی حدیث "انا قسیم النار". دیگری این حدیث که: "فلان کذا و کذا علی الصراط..."
از این نقل تاریخی بر میآید که حدیث دوم در باب مطاعن برخی از حاکمان منافق بوده که نه نام او را به طور روشن گفتهاند و نه وضعیت او در قیامت را.
قسیم النار و الجنة
48. از احمد بن حنبل درباره حدیث "قسیم النار" پرسیدند.
ابن حنبل آن را ضعیف ندانست، در آن خدشه نکرد، و راوی آن را جرح نکرد، بلکه ثابت دانست و معنای آن را توضیح داد.
همین گونه ابوحنیفه حدیث را ضعیف ندانست و اعمش را، نه به جهت نقل حدیثی ضعیف بلکه برای نقل فضیلتی درباره امیر المؤمنین سلام الله علیه ملامت کرد!
محمد بن منصور طوسی گوید: نزد احمد بن حنبل بودیم. کسی به او گفت: ای اباعبدالله! چه میگویی درباره حدیثی که روایت شده که علی گفته: " انا قسیم النار"؟ گفت: چرا منکر آن میشوید؟ مگر برای ما روایت نشده که پیامبر فرمود: "لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق"؟ گفتیم: آری. گفت: مؤمن کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق کجاست؟ گفتیم: در دوزخ. گفت: پس علی " قسیم النار" است.
در کتاب تاریخ الخلفاء ـ نوشته یکی از دانشوران سده پنجم ـ آمده است: روایت شده که به احمد بن حنبل گفتند: معنای گلام پیامبر چیست که فرمود: " علی قسیم الجنة و النار"؟ گفت: صحیح است، بدون تردید. با این توضیح که: هر که او را دوست دارد، در بهشت است. و هر که دشمنش دارد، در دوزخ. پس او " قسیم الجنة و النار" است.
وی در اینجا به این حدیث اشاره کرده که: " لا یحبک الا مؤمن تقی، و لا یبغضک الا منافق ردی".
در زبان شعر
به دلیل شهرت این حدیث در میان دانشوران، شاعران متعدد، از نیمه قرن دوم به بعد ـ و تا امروز ـ آن را در شعر خود جای دادهاند. از جمله، سید حِمیری که بارها در شعر خود بدان اشاره میکند. مثلا گوید:
ذاک قسیم النار من قیله
خذی عدوی و ذری ناصری
ذاک علی بن ابی طالب
صهر النبی المصطفی الطاهر
دیگری در شعرش گفته، که به عونی نسبتش دادهاند:
و کیف یخاف النار من هو موقن
بان امیر المؤمنین قسیمها
دعبل در شعر خود گوید:
قسیم الجحیم فهذا له
و هذا لها باعتدال القسم
زاهی گوید:
لا تجعلن النار لی مسکنا
یا قاسم الجنة و النار
دیگری سروده است:
علی حبه جنة
قسیم النار و الجنة
وصی المصطفی حقا
امام الانس و الجنة
سخن پایانی
در کتابهای تاریخ و حدیث و رجال، نمونههای فراوان در این زمینه میتوان یافت که در جهت پنهان داشتن فضائل امام المتقین صلوات الله علیه بسیار کوشیدهاند، و گویندگان را از گفتن این حقایق باز داشتهاند. تا آنجا که گویندگان را تهدید کردند و به دروغ گویی و مانند آن متهم دانستند.
من در اینجا نمونههایی آوردم. بدان امید که خداوند در آینده به من توفیق دهد نمونههایی دیگر در این زمینه بیاورم که ازدیرباز تا کنون در این راه چه تلاشهایی انجام شده است.