گزارشی از کتاب تجاربي مع المنبر
و ترجمه و تلخیص بخشی از آن
اثر مرحوم دکتر احمد وائلی
بسم الله الرحمن الرحیم
سخن آغازین مترجم در بارۀ منبر، از جوانب مختلف میتوان و باید سخن گفت: تاریخچه، ضرورت، فایده، محتوا، چالشها، بایستههای علمی و عملی و اخلاقی ، پیوند با دنیای فعلی، و دهها مسئلۀ دیگر.
یکی از پیشکسوتهای ورود به این عرصه، محدث نوری است (1254 – 1320 قمری) که در آخرین ماههای عمر پر برکتش کتاب کم برگ و پربار «لؤلؤ و مرجان» را نگاشت و میراثی ارجمند از خود به یادگار گذاشت، به گونهای که شاگردان و معاصران و معاشرانش این راه را ادامه دادند، و هر کدام به گونهای در باب بایستههای منبر سخن گفتند:
• میرزا ابوالفضل تهرانی: تذکرهایی در کتاب شفاء الصدور.
• شیخ عباس قمی: نکات مهمی در کتاب نفثة المصدور، که به ضمیمۀ نفس المهموم منتشر شده است.
• شیخ محمد باقر بیرجندی در کتاب کبریت احمر
و موارد دیگر.
اما در این مسیر، جای یک گروه از نوشتارها خالی بود: تجربههای منبر از زبان اهل آن، به گونهای که افرادی که وارد این میدان میشوند، بتوانند از تجربۀ پیشینیان بهره گیرند و خطاهای آنها تکرار نشود. نیز برای آنکه گامهای عملی در زمینۀ مخاطب شناسی، نیازشناسی آنها، و تشخیص نیازهای صادق از کاذب را به خوبی بردارند.
این خلأ به غلبۀ فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی بر میگردد که درنتیجه در بسیاری از موارد، از داشتن تاریخ شفاهی محرومیم.
باری، در میانه این عوامل، کتاب «تجاربی مع المنبر» به عنوان بیان خاطرات و تجربههای یک منبری مبتکر و اثرگذار مرحوم دکتر شیخ احمد الوائلی قابل توجه و خواندنی است.
بیان ایشان نیاز به مقدمۀ طولانی ندارد، جز اینکه تذکر دهم هدفم از تلخیص و تقسیم موضوعی مطالب این کتاب، ارائۀ دیدگاههای مؤلف است، بدون اینکه تأیید تمام مطالب آن مورد نظر باشد. نیز تذکر میدهم که چنین کتابهایی علاوه بر مخاطب اوّل آن، برای شماری از آموزگاران و اساتید، سخنرانان و مدیران فرهنگی نیز مفید تواند بود.
ترجمه و تلخیص نزدیک به یک سوم کتاب، حدود پنج سال پیش آغاز شد، ولی در تراکم کاری مترجم، فراموش شده بود؛ تا این ایام که تقدیر به نشر این یادداشتها رقم خورد.
بازنگری و بازنگاری این سطور، در روز شریف جمعه 23 ماه خدا، ماه رمضان 1436 آغاز شد. و امید دارم به برکت این ایام و لحظات، ابواب برکت بر زندگی فردی و جمعی، علمی و عملی نگارنده و خواننده بگشاید.
در باره شیخ احمد وائلی
و برگی از زندگی خودنوشت او
شیخ احمد وائلی، همان اندازه که برای شیعیان عراقی شناخته شده است، در نظر ایرانیان ناشناخته است. دکتر سید مرتضی موسوی گرمارودی قصیدهای از او در وصف امام امیرالمؤمنین علیه السلام با عنوان «إلی أبی تراب» را به فارسی ترجمه کرده و در مقدمه، شرح حال مختصر او را آورده است. (فصلنامه سفینه، شماره 5 ).
برای حذر از تکرار، از اشاره به آن مطالب چشم میپوشم و به مطالبی اشاره و استناد میکنم که وائلی خود در ضمن کتاب «تجاربی مع المنبر» صفحات 95 تا 125 به عنوان بخشی از زندگی خودنوشت آورده و در مورد افراد یادشده، و ویژگیهای خطابۀ آنها به تفصیل تمام سخن گفته و خاطات مفیدی از آنها نقل کرده که خواندنی است. در اینجا خلاصهای بسیار فشرده از این گزارش نقل میشود.
وائلی گوید: منبر را در حدود سال 1357 قمری یعنی حدود ده سالگی آغاز کردم. ابتدا در خدمت پدرم شیخ حسون سعید بودم که از نیمۀ عمر به خطابه روی آورده بود و پیش از آن به تجارت خرما و حبوبات اشتغال داشت. شوهر عمۀ من مرحوم شیخ محمد علی قسام خطیب انقلاب 1920 میلادی او را تشویق به خطابه و منبر کرد و او پذیرفت. پدرم حافظۀ خوبی داشت، خطبههای امام امیر المؤمنین علیه السلام را بسیار میخواند و هر وقت او را میدیدم، شرح نهج البلاغه را در دست داشت و لذّت خود را از مطالعه و تکرار خطبههای علوی کتمان نمیکرد. او به زبانهای فصحی و عامیانه شعر میسرود و دیوان او را در اختیار داشتم.
با این همه او منبر زیاد نمیپذیرفت. من گاهی در آغاز منبر او مقدمهای میگفتم و همراه او به خانه باز میگشتم. اما او به من توصیه کرد که از خطبای دیگر بهره ببرم. لذا نزد شیخ مسلم جابری و شیخ محمد کاشی حاضر شدم. هر یک از اینان در منبر، شیوهای خاصّ خود داشتند. سپس از شیخ جواد قسام (برادرزاده و داماد شیخ محمد علی قسام)، سید باقر بهبهانی تلمذ کردم. اما بیشترین تلمذ را در محضر شیخ محمد علی یعقوبی و شیخ محمدعلی قسام داشتم. یعقوبی ادیبی بسیار توانا بود و بر تاریخ تسلّطی شگفت داشت. اما قسام بر عکس یعقوبی معاشرت چندانی با مردم نداشت. همچنین از خطیب سید حسن شبر و شیخ عبود نوینی و شیخ مهدی بدیری بهره بردم.
در این مجالس گاهی به نقل مراثی و نقلهای ضعیف اعتراض میکردم، زیرا بر صحت سندی هر مطلب و سازگاری آن با عقل تأکید داشتم. همچنین تأکید داشتم که از کتابهای متوسط و ضعیف نقل نکنم. این مسائل، اندک اندک اندیشۀ اصلاح منبر حسینی را در من تقویت میکرد.
برای رسیدن به این هدف، چند گام برداشتم:
1.از خود سازی شروع کردم. برای این کار، در حوزه و دانشگاه همزمان درس خواندم. در خدمت اساتیدی همچون: شیخ محمد سعید مانع، شیخ علی ثامر، شیخ محمد فرزند شیخ الشریعه، شیخ عبدالمهدی مطر، و دیگران.
2.دیدم که مبنای اصلی منبر صحیح، تفسیر قرآن است. لذا به علوم قرآنی روی آوردم. و به تدریج مناهج و رویکردهای مفسران را شناختم که اثر زیادی در منابر من داشت.
3.جامعیت در علوم مختلف، یعنی آشنایی گرچه مختصر با دانشهای مختلف قدیم و جدید. این امر برای خطیب ضروری است، به دلیل تنوع مخاطبان و سطح علمی و نیازهایشان.
4.تمرین عملی برای بیان مطالب صحیح در عین آرامش، و رعایت متانت در برابر شبهات مختلف علمی و عقیدتی یا انحرافهای عملی. باید بپذیریم که دیگران ابزارهای تبلیغاتی در اختیار دارند که ما از آن محرومیم. لذا باید به این اندرز الهی گوش فرا دهیم که فرمود: «إذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً». و نصیحت امام امیرالمؤمنین علیه السلام را به گوش جان بشنویم که فرمود: «عاتب أخاک بالإحسان إلیه، و اردد شرّه بالإنعام علیه».
5.امانت در نقل و آرامش در نقد را باید در عمل آموخت و تمرین کرد. باید حق را بپذیریم گرچه به زیان شخصی ما باشد. تسلّط بر نفس، نقشی بس مهم در ادای حقایق به دیگران دارد.
6.کوشیدم در جهت حلّ مشکلات انسانی بکوشم. زیرا مهمترین هدف منبر، انسان سازی است. ما باید راه را به افراد نشان دهیم و آنها را به اختیارشان بسپاریم.
7.کوشیدم هر چه میگویم، خود بدان عامل باشم. این حدیث شربف علوی را که در نهج البلاغه است، نصب العین خود قرار دادم. فرمود:
«من نصب نفسه للناس إماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره. و لیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه. و معلّم نفسه و مؤدّبها أحقّ بالإجلال من معلّم الناس و مؤدّبهم».
شاید نشناختن آفات، سبب شده بعضی از منابر، چندان مؤثر نشود.
8.به برادران خطیب توصیه میکنم که از منظومۀ عقاید حقه – از امیر مؤمنان تا امام عصر علیهم السلام – غفلت نکنند، و منبر را بدون نام و یاد سیدالشهداء و اشک ریزی بر مصائب حضرتش پایان ندهند. این خونی است که همواره باید جوشان بماند، و اشکها در این درگاه هماره باید ریزان باشد. آنان جایگاه خود را به عنوان حاملان مهمترین پیام الهی – که هدایت به راه ثقلین: قرآن و عترت است – نیک بشناسند و پاس دارند. و خود را از این مسیر، دور ندارند.
مقدمه مؤلف
زبان گویای ثقلینامام حسین علیه السلام صدای حقّ و عدالت و آزادگی است. تمام دشمنان حق همچون بنی امیه در صددند که این صدر را خاموش کنند، با شمشیر یا زبان یا قلم. اما این صدا، همواره بر میآید، به شیوههای مختلف، از جمله با ابزارهایی مانند منبر و کتاب و شعر.
در این میان، منبر، بیشترین رواج و گسترده ترین اثر را دارد. بدین روی، باید اهل منبر این ابزار مهم ترویج دین را ارج نهند و در گسترش نتایج مثبت آن بکوشند. رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را به کتاب و عترت – توأمان – سپرد، تا کتاب، به مجموعۀ مفاهیم نظری منحصر نشود و در گوشۀ قفسهها باقی نماند، بلکه نمونۀ مجسّم آن نیز همواره فرادید مردم باشد.
منبر، زبان گویای این دو یادگار ماندگار پیامبرِ رحمت است. منبر، جایگاه تحریک احساسات و عواطف نیست، بلکه بیانگر صدای کربلا است که صدایِ انسانیت مظلوم در گذر زمان است. برای رسیدن به این هدف، باید اهل منبر جایگاه خود، مخاطبان سخنشان، بایستههای تبلیغی، چالشهای پیش روی و راهکارهای حلّ آنها را بشناسند.
بدین روی، نباید کار خود را به یک مجلس یکطرفه (گفتن از یک سوی و شنیدن از سوی دیگر)، آن هم محدود به ده روز از سال، منحصر بدانند.
دو نگاه به منبرمنبر را میتوان فقط وسیلۀ ارتزاق پنداشت. با این نگاه، تمامِ آن همه ایثارها و فداکاریهای شهدای بیمانند عاشورا، وسیلهای برای رسیدن چند فرد معدود به دنیایی محدود و بی ارزش میشود.
اما میتوان آن را ظرفی برای ابلاغ پیام رسالت رسول خدا دانست که خود فرمود: «حسین منّی و أنا من حسین»، پیامی که حیات بخشی برای انسانها در همۀ روزگاران است.
پاسخ به یک پنداربرخی میپندارند که هر کس مدت زمانی بیشتر در این سنگر خدمت کند، فقط به دلیل این عامل، برای تشخیص بایستهها و چالشها شایسته تر است. این پندار، نادرست است، به چند دلیل:
1.برخی از مبتدیان، به دلیل احساس ضرورت نوآوری، به نکاتی میرسند که دیگران نرسیدهاند.
2.بجز امور ثابت که تغییرناپذیر است، شیوههای بیان در طول زمان، همراه با تغییرات پر شتاب نسلها و ویژگی آنها، تغییر میکند.
3.منبر یکی از نیازهای همیشگی مردم است. لذا به بعضی از احکام شباهت دارد که اصل آن ثابت میماند، ولی مصداقهای آن تغییر میکند. لازمۀ مواجهۀ صحیح با این تغییر، شناخت دقیق آن است.
4.نظرات گروهی به صواب نزدیکتر است تا نظرات فردی. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «من شاور الرجال شرکها فی عقولهم». این مشاوره به بازنگری مداوم میانجامد تا بتوان همراه با امواج زندگی به خوبی پیش رفت.
انگیزۀ نگارش این کتاب و موانع آن
بر این مبنا، بسیاری از برادران اندیشمند دینی، از من خواستند که تجربههای خود در این وادی را بنگارم و تصوّر خود از واقعیتهای فعلی منبر و امید و آرزوهایی را که برای آیندۀ آن دارم، بنویسم.
مدتها در قبول این خواسته تردید داشتم، به چند دلیل:
اولا: لازمۀ این امر، بیان برخی موارد بود که شبهۀ اعجاب به نفس را بر میانگیخت، در حالی که من هیچ ادعایی بر این امر ندارم.
ثانیا: آنچه را که در ذهن داشتم، ساده تر از آن میپنداشتم که به نگارش نیازمند باشد.
ثالثا: منبر، از امور روزمرّه است که غالباً از طریق ثبت صوتی و تصویری پیش میرود. آیا چیزی برای نوشتن میماند؟
این عوامل، مرا از نگاشتن باز میداشت. اما اصرارها از هر سو فزونی گرفت. من لَختی دیگر اندیشیدم و چند عنوان نوشتم تا ذیل آنها مطالبی به شکل مکتوب، به آیندگان بسپارم.
چند نکته برای توجّهنکاتی که خواننده باید به آن توجه کند:
1.سرعت جریان عمر، مرا بر آن داشت که این مطالب را در کمال سرعت و اختصار – یعنی بسیار تلگرافی – بنویسم و فرصتی برای بازنگری در آن نیابم. از این روی، پیشاپیش هر گونه خطا، ناپختگی، قصور در بیان تمام جوانب و نارساییها را میپذیرم. به هر حال، درست گفتهاند که: «ما لا یدرک کلّه لا یترک جُلّه».
2.برخی از این مضامین به تازگی برایم روی داده و بعضی دیگر را از روی حافظه مینویسم، آن هم در سنّ بالای پنجاه سالگی. لذا از خلل و سهو و نقصان خالی نیست، چرا که در زمان خود، آنها را ثبت نکرده بودم. تنها به این دلخوشم که تمام این مضامین، به ارزشهای انسانی پیوند مییابد که کمتر در معرض تغییر قرار میگیرد.
3.تمام مطالب را در کمال اختصار نوشتم، به دلیل اینکه فرصت خاصّی برای نگارش نداشتم. امیدوارم اخلاصِ درون، ایجاز نوشتهها را جبران کند.
4.با ترسیم اجرایی و عمل بعضی از مفاهیم نظری، کوشیدم که آن مفاهیم را در ذهن خوانندگان استوار سازم. از این روی، بیان این نمونههای عملی به معنای انحصار تمامی آن مفهوم نیست. طبعاً خوانندگان فاضل، نمونههایی بهتر برای آن مفاهیم مییابند که به عنوان گامهای بعدی در نظر میگیرند.
5.این شیوۀ نگارش در باب منبر، تا آنجا که خبر دارم، کاملاً ابتکاری است. من هیچ تجربهای پیش از این کار در این موضوع سراغ ندارم. بدین جهت باید آن را گام اول دانست، که طبعاً امکان خطا در آن کم نیست.
درخواست از فاضلاناینک، از فضلایی که در خود، امکان و قدرت نگارش در این موضوع و به این شیوه سراغ دارند، میخواهم که تجربههای خود را بنویسند، بدون اینکه به نوشتهای ایده آل بیندیشند که آرزویی دست نیافتنی باشد.
به هر حال، نوشته، هرچه نارسا باشد، نبودِ آن نارساییِ بیشتر در پی دارد. از سوی دیگر، وقتی تجربهها کنار هم قرار گیرد، به تکامل میرسد و راهکارهای مفید از دل آن پدید میآید.
فاضلان گرامی در این کار به عطای حضرت ابوالشهدا صلوات الله علیه امیدوار باشند که سرچشمۀ جوشان خیر و برکت است.
و الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله.
بخش اول
تصوّرات عمومی از منبر
تصور شیعیانمنبر حسینی در نظر شیعیان چند گونه تصور میشود:
1.جایگاهی برای بیان دین به شیوۀ علمی صحیح که بدون آمادگی لازم علمی و عملی نمیتوان بدان دست یافت.
2.محلّی برای دست یابی به اجر و پاداش اخروی محض، بدون توجّه به مخاطب و زمان و هدف.
3.مکانی برای دیدار دیگران و اجتماع دوستان و بستگان که هر سال، یک یا چند بار تکرار میشود.
تصور غیر شیعیاننگاه غیر شیعه به منبر حسینی را دو گونه میتوان بیان داشت:
1.برخی از آنها منبر را محلّی میدانند که میتوان عقاید و دیدگاه علمی شیعه را به روشنی دید تا امکان تحقیق و مقایسه میان «آنچه به شیعه نسبت داده میشود» با «آنچه در واق هست» به دست آید. اینان کاوشگران منصفی هستند که در پی یافتن حقیقت، به منبر روی میآورند.
2.برخی دیگر از آنها، با تعصّب تمام، فقط به دنبال لغزش، نارسایی در بیان، خطا و غلط هستند تا مادّهای برای دامن زدن به اختلافها به دست آورند. در این میان، منبرهایی که شتاب زده و بدون آمادگی علمی لازم تهیه و بیان میشوند، برای چنین گروههایی خوراک مناسب در بر دارد.
پیامدهای عدم دقّتدر موارد متعدّد، نوارهایی از خطیبانی با گرایش سلفی دیدهام که ابتدا گوینده به عنوان عالِم شیعی معرفی شده و سپس مطالبی از منابع اهل تسنن در ضمن بیانات او نقل شده که در آن منابع وجود ندارد. آنگاه از آن مطالب نتیجه بگیرند که: علمای بزرگ شیعه دروغ میگویند!
همین گونه، آمارهایی در زمینۀ جامعه شناسی و مانند آن که درست نباشد؛ و همان نتیجه گیری از آنها.
در حالی که آن گوینده فقط لباس روحانیت بر تن دارد، و تلفّظ پارهای از واژهها را فرا گرفته، نه اینکه علمی را ژرف فرا گرفته باشد.
وقتی در این موارد به ما گفتند: منابر شما اینها است، گفتیم که هر گروهی افراد شاخص در علم و عمل دارد، و در میانشان، شمار اندکی از این گونه افراد نیز دیده میشود. حتی یک بار که به یکی از این معترضان چنین گفتم، به من گفت: چرا اینان را از منبر باز نمیدارید؟ گفتم: به این دلیل که نیروی اجرائی در اختیار نداریم.
سنگینی مسئولیّتبه هر حال، باید دانست که منبر، مسئولیّت بزرگی بر عهدۀ ما مینهد: مسئولیّت کلام و اهمیت اندیشه، که تمامیِ ما را هدف میگیرد. این در دنیایی است که به یک دهکدۀ کوچک تبدیل شده که سخن و اندیشه به سرعت برق در همه جای آن میپیچد. از سوی دیگر دیدگان جهانیان به ما دوخته است که آیا ما افراطی هستیم یا معتدل؟ و سخنان ما را رصد میکنند تا یک کلمۀ ناروای آن را بهانۀ تبلیغات منفی خود قرار دهند و جامههایی را برای بهانه جویی بر سر نیزه کنند.
بدین روی، با منبر نمیتوان سرسری برخورد کرد، و ضوابط و قیود علمی و عملی را در آن نادیده گرفت، در حالی که امروز میتوان تمام منابر – و حتی تمام گفت و گوهای خصوصی – را ضبط کرد و در تمام جهان گستراند.
کلام جاودانۀ امام امیر المؤمنین علیه السلام هشداری است به همگان که میفرماید: «الکلام فی وثاقک ما لم تتکلّم به؛ فإذا تکلّمت به صرت فی وثاقه» (کلام در بند توست، تا زمانی که آن سخن را نگفتهای. اما هنگامی که سخن را گفتی، تو اسیر کلام میشوی).
اهمیت این هشدار، با توجه به عواملی که کلمات را تحریف شده به جهان عرضه میکند، افزون میشود.
مثالی برای عدم دقت منبر و پیامدهای آنبرای جملۀ اخیر خود، مثالی میآورم، به عنوان نمونهای از انبوه مثالهایی که در ذهن دارم.
در سالهای اخیر، گروههایی از مهاجران عراقی در شهرهای بزرگ اروپایی زندگی کردهاند و میکنند که بیشتر آنها شیعهاند. اینان مجالسی برپا میدارند که برخی از افراد فرقههای افراطی غیر شیعه نیز در آنها حضور مییابند، فقط برای اینکه دلیلی بر تکفیر شیعه، از آنها بجویند.
مثلاً جزوهای به عنوان نگارش «ابو قتیبۀ فلسطینی» به دستم رسید که نویسنده اصرار تمام دارد تا ثابت کند که شیعیان یهودی هستند و حتی امامان ما نیز به حکم یهود عمل میکنند. دستاویز آنها بر این سخن، روایتی است که در کتاب کافی آمده، به این مضمون که امام مهدی علیه السلام پس از ظهور، به شیوۀ سلیمان و داوود علیهما السلام قضاوت میکند.
نویسنده پس از نقل این روایت میگوید که قضاوت داوود و سلیمان به آیین تلمود بوده است، پس مهدی – به عقیدۀ شیعه – به آیین تلمود قضاوت میکند که شیوۀ یهود است.
پاسخ به این مدّعا آن است که روایت به آیۀ کریمه نظر دارد که در سورۀ انبیاء آمده است:
«و داوود و سلیمان إذ یحکمان فی الحرث و کنّا لحکمهم شاهدین. ففهّمناها سلیمان و کلّاً آتینا حکماً و علماً» (انبیاء، 78).
شأن نزول آیه – چنانکه در تفاسیر آمده – میرساند که حضرات داوود و سلیمان علیهما السلام قضاوتی کردند که یا باید حکم خاصّی به دقّت اجرا میشد یا با کمی گذشت به شیوهای دیگر عمل میشد. البته هر دو درست بود، نه اینکه یکی از آنها غلط باشد. امام معصوم علیه السلام میفرماید: وجه شباهت امام مهدی به داوود و سلیمان علیهم السلام این است که حضرتش نه بر اساس بیّنه، بلکه بر مبنای علم صحیح الهی خود قضاوت میکند.
در اینجا باید به این نکته دقت شود که حضرات داوود و سلیمان علیهما السلام در شمار پیامبران خدایند که به آنها وحی میشد و معصوم بودند و حرمت گزاریِ آنها بر تمام مسلمانان واجب است. این روایت نیز در بیان فضیلتی از فضائل این دو بزرگوار است که دنیا لیاقت نداشت تا چنان شیوۀ قضاوتی پیشرفته و آسمانی را شاهد باشد. لذا اجرای این شیوه به زمان ظهور موکول شد.
هدف از بیان این مثال، آن بود که تذکر دهیم هر کلمهای بر زبان میرانیم، به دقت رصد میشود. پس باید با دقت تمام و مسئولیت شناسیِ شایسته سخن گوییم.
تکرار و تأکیدسخنان من فتح بابی بود برای آن که دیگر دلسوزان در این مورد، راهکارهایی ارائه کنند.
بار دیگر تکرار و تأکید میکنم که منبر، رسانهای نیست که در انحصار شیعه باشد، بلکه مدخلی مهم برای شناخت ما و پژوهش در هویت ما و آزمون توان فکری و تعیین گرایشهای ما است.
شیعه – به دلایلی که در جای خود گفته میآید – از نخستین روزها در معرض برخوردها بوده؛ لذا جایگاه منبر در آن اهمیت فراوان دارد. در عین حال، از یاد نبردهام که دیگران بسیار بهتر از ما، امکان کنترل منابر خود را دارند.
ما باید این رسانه را – که عمده ترین رسانۀ ما است – به درستی کنترل کنیم، چرا که منبر غیر مسئولانه میتواند نه تنها مفید نباشد، بلکه دری از دوزخ بر روی ما بگشاید. بدین روی، به هیچ وجه سستی در این کار، از هیچ فردی از ما، روا و پذیرفته نیست. هرگز سزاوار نیست که ما را به قربانگاه ببرند و ما بی خبر باشیم.
بعلاوه، ما سرمایهای نفیس و بی مانند از میراث فرهنگی آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین در اختیار داریم که باید ظرفی مناسب برایش بسازیم تا شکر این نعمت را ادا کرده باشیم؛ مبادا به کیفر کفران این نعمت والا گرفتار شویم.
بخش دوم
اخلاق منبر
هر کاری که بدون جوهر اخلاق انجام گیرد، پیکری بی جان خواهد بود، خصوصاً کار دینی، از آن روی که اخلاق در کار دینی ضروری ترین عنصر است، چرا که روح دین است و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «انما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»
به نظر نگارنده، مهمترین بایستههای اخلاقی منبر نکات زیر است:
1.اخلاص
کار منبر را باید فقط برای خدا و در راه او در نظر گرفت. اگر منبر از این هدف منحرف شود، به دکّانی برای عرضۀ یک کالا یا ابزاری برای کسب وجهه در نظر عامّۀ مردم بدل میگردد که هدفی زوال پذیر است، چرا که با مقصدی زوال پذیر ارتباط دارد.
اما اگر به مقصدی دائم پیوند یافت، جاودانه میشود و به کمک منبع الهی الهام، دشواریهای آن آسان میگردد.
البته انتظار رزق داشتن از یک کار مشروع، خطا نیست. اما در این مورد نباید رزق دنیوی هدف اساسی باشد، بلکه باید آن را هدف فرعی دانست.
2.توجه به منافع عموم
گوینده باید منافع عموم مخاطبان را در نظر گیرد، نه گروه خاصّی را. گوینده باید مشعلی برای مردم بر افروزد که راه به آنها نشان دهد، نه این که به گروه محدودی بیندیشد.
3.توجه به کیفیت نه کمیت
گوینده میتواند به کمیت و اکثریت بدون هدف بیندیشد تا به جایگاهی نزد آنها دست یابد. اما باید به جای آن، به کیفیت برتر بیندیشد تا سخنانی ماندگار و مفید و راهگشا ارائه کند. باید دانست که تعداد جمعیتی که پیرامون یک معرکه گیر جمع میشوند، همیشه بیشتر از گروهی است که در سخنرانی علمی در مورد نظریۀ نسبیت اینشتین گرد میآیند.
در عین حال، میتوان بحث علمی را به گونهای بیان کرد که به کار شمار زیادی از افراد بیاید، بدون اینکه هدف، ارضای نیازهای کاذب آن جمع فراوان باشد.
بخش سوم
نکاتی مهم در بارۀ خطیب و خطابه
مقدمهبرخی از منابر، ویژگیهای مناسب را واجد است، ولی منبر در وضع فعلی بطور اغلب، جامعیت ندارد. یعنی – با وجود بالا رفتن محتوای فرهنگی آن – هنوز در بسیاری از جوانب که تغییرات زمان میطلبد، نارسا است، مانند: آشنایی اهل منبر با زبانهای خارجی، فرهنگ جهانی، کلیات علوم جدید و گرایشهای فکری روزآمد. واقعیت اهل منبر – که خود من یکی از آنها هستم – نشان میدهد که دستاوردهای ما، در این زمینهها اندک است.
امتیاز منبر نسبت به دیگر رسانهها
منبر، امتیازی بر دیگر رسانهها دارد، بدین سان که معرفت را به اذهان مردم میرساند، به کمک ابزاری که در رسانههای دیگر نیست، یعنی انتقال فرهنگ عاشورا و مقدّسات آن.
اما آنچه این رسانه را امتیاز میبخشد، ژرف نگریِ خطیب و تیزبینیِ اوست. در این میان معدودی از اهل منبر را که چنین نیستند، نباید بر اساس آنها در مورد تمام خطبا حکم کرد.
تعریف خطابهخطابه در نظر اهل لغت، نامی است برای کلام، یا کلام منثور مسجّع و مانند آن. اما دانشمندان علم منطق آن را صنعتی میدانند که به وسیلۀ آن میتوان عموم مردم را در امری که حصول تصدیق به آن به قدر امکان انتظار میرود، قانع سازند. این مضمون تعریف شیخ محمدرضا مظفر در کتاب المنطق است.
در نظر دانشمندان زبان شناسی خطیب، ناقل کلام یا فردی خوش بیان است که باید برخی مطالب را به مردم برساند تا آنان را نسبت به آن موارد قانع سازد.
خطابۀ حسینی نوع ویژهای از خطابه است که مصداق معنای کلّی خطابه است، با هدف القای «ایمان به مضامین مربوط به رویداد کربلا» انجام میشود؛ شامل مقدمات، جزئیات حوادث، پیامدها و ...
دو گروه مخاطب منبر حسینیبرخی از مخاطبان منبر حسینی مسلمان نیستند. برای آنها باید روشن کرد که بنی امیه ساده ترین مفاهیم انسانی را زیر پای خود نهادند و کارهایی مرتکب شدند که حیوانات وحشی نیز انجام نمیدهند.
اما برای مسلمانانی که مخاطب این منبر هستند، میگوییم که نهضت حسینی با هدف امر به معروف و نهی از منکر روی داد، در برابر هجومی که اصل اسلام را هدف گرفته بود. بدین روی، به مقدمات زیادی برای توجیه نیاز ندارد، به ویژه وقتی با کلام رسول خدا روبروییم که امام حسین علیه السلام را «سید شباب اهل الجنة» میداند، چنان که محدثان فریقین روایت کردهاند.
طبعاً ممکن نیست که سیادت اهل بهشت را کسی واجد باشد، مگر آنکه ویژگیهای رفتاری اسلامی را در بالاترین درجه دارا باشد.
به دلیل همین نکات، اهمیت موضوع خطابۀ حسینی و بُعد رسالتی آن روشن میشود.
ویژگیهای خطیبوقتی دانستیم که خطیب، فردی با قدرت حسن خطابه است، ویژگیهای زیر را در او میجوییم:
1.روش طرح مطلب
این نکته اثری مهم بر شنونده دارد و جایگاه خطیب را نزد آنان بالا میبرد. خطیب باید مطالب را در عبارتهای مناسب و پیراسته، به دور از نارسایی و ادعای ناروا بیان دارد و از زیباییهای کلامی بهره گیرد. شعرهای زیبا و مؤثر در طول تاریخ، بدین گونه اثر خود را نشان دادهاند، از جمله چند بیت که متمم بن نویره در رثای برادر خود مالک بن نویره سرود:
این مرثیۀ منظوم در کتاب الاغانی ج 15 (ضمن شرح حال متمم)، الکامل نوشته مبرد و دیوان الحماسه ابوتمام آمده است.
در نثر نیز بالاترین نمونههای آسمانی را در آیات قرآن و احادیث پیامبر و اهل بیت علیهم السلام میتوان یافت. به هر حال، باید جامۀ لفظ را به اندازۀ معنا بر تنِ سخن کنیم، نه کمتر و نه بیشتر. این نکته در مقبولیت خطابه و خطیب، نقش اساسی دارد.
یکی از ویژگیهای این نکته، ارتباط مطالب با موقعیت و وضعیت مجلس و شنوندگان است. مثلاً مردم عادّی مسلمان در زمینۀ مسائل فقهی، فقط حکم شرعی را نیاز دارند، نه ادلّۀ فقهی و اصولی آن را. خطیب توانا کسی است که بتواند این گونه مهارتها را – از منابع آن، به ویژه از اساتید فنّ – صید کند و فراچنگ آورد.
2.گزارش شرکت کنندگان در بزرگداشت رویداد کربلا
خطیب باید از گروههایی غیر از شیعه و مسلمانان که در بزرگداشت رویداد کربلا کوشیدهاند و میکوشند، یاد کند. این کار، معنای پیشواییِ حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه برای تمام مردم را استوار میسازد، مانند اقامۀ عزای حسینی توسط فاطمیان، آل بویه، حمدانیان و برخی از حاکمان غیر مسلمان هند.
نیز: گزارش خبر رأس الجالوت، دانشمند یهودی که در مجلس اموی گفت: «میان من تا داوود پیامبر، هفتاد نسل فاصله است. اما یهودیان مرا بزرگ میدارند. چگونه شما فرزند دختر پیامبرتان را بدین گونه میکشید؟»
کلمات دانشمندان منصف اروپایی در بارۀ عظمت شهدای کربلا نیز قابل یادآوری است، تا تصور نشود که سخن ما بر اساس تعصب مذهبی بیان میشود.
3.بیان ادلّۀ مشروعیت عزاداری بر امام حسین علیه السلام
شنوندۀ مسلمان باید در حالی در مجلس سوگواری شهیدان کربلا حضور یابد که بصیرت تمام نسبت به حقانیت و مشروعیت کار خود داشته باشد، بلکه باید بر اساس مبانی استدلالی بداند که سوگواری و گریه بر تمام مردگان مباح است؛ چنان که رسول خدا برای عموی خود ابوطالب، جناب حمزه، شهدای مؤته و فرزندش ابراهیم گریست؛ حضرت سیدة النساء بر عمویش حمزه گریست؛ و پیامبر مردم را به گریستن بر جناب حمزه امر فرمود.
این شیوۀ مردان و زنان صحابی نیز بود. عمر بن خطاب برای برادرش زید، عایشه بنت ابی بکر در کنار قبر برادرش عبدالرحمن، خنساء صحابی بزرگ بر فرزندان خود گریستند. این سیرۀ اصحاب بود، چنانکه مرحوم علامه امینی در الغدیر جلد ششم و مبرّد در کتاب التعازی و المراثی آوردهاند.
ابن عساکر از عکرمه خادم ابن عباس روایت کرده که گفت: «شگفتا از گفتار مردم که میپندارند عمر بن خطاب مردم را از گریه بر مردگان بازداشته است، در حالی که هفت روز بر خالد بن ولید در مدینه گریست، همراه با زنانی که گریبان چاک میزدند و به روی خود میزدند. و در خلال این روزها، سوگواران را اطعام میکردند، بدون آنکه عمر، آنها را از این کار بازدارد.»
این خبر را بلاذری نیز در کتاب انساب الاشراف ضمن شرح حال خالد بن ولید آورده است.
بیان این گونه اخبار، راه را بر اعتراض غیر شیعیان نسبت به سوگواری حضرت سید الشهدا علیه السلام میبندد.
همچنین نقل نظرات دانشمندان متسنّن در باب جواز جنگ با یزید اموی، از جمله: کیاهراسی، ابن مفلح، حسینی، ابویعلی حنبلی، آلوسی و مانند آنان. (بنگرید: حیاة الحیوان دمیری باب فهد، مقتل الحسین علیه السلام سید عبدالرزاق مقرّم).
این نظرات، بدان روی اهمیت دارد که در نظر برخی از اهل تسنن – حتی پارهای از خواصّ و دانشمندان آنان – هر کس به هر شیوهای به حکومت دست یافت، تقدّس یافته و نمیتوان با او جنگید.
به عنوان مثال، اسفرایینی گوید: امامت با زور و سلطه منعقد میشود، گرچه برای فردی فاسق یا جاهل یا عجمی باشد!
اسفرایینی به حذیفه نسبت داده که از زبان پیامبر میآورد که فرمود: «پس از من فتنههایی خواهید دید. گفتند: در آن مورد چه دستوری به ما میدهید؟ گفت: حق را به کسی بدهید که بر شما حاکم است!»
آنگاه اسفرایینی افزوده که این گونه برخورد، اصلی بزرگ از اصول مهم اسلام است!
این گونه آراء – که علامه امینی به تفصیل در جلد هفتم الغدیر به نقل و نقد آنها پرداخته – نشان میدهد که تنها عامل توجیه مردم برای تمجید یک حاکم و کارهایش – خوب یا بد – همان حکومت اوست، به هر شیوه که بدان برسد، گرچه بناروا یا به زور و قهر و کودتا باشد.
به همین دلیل، در آن گونه محیطها، حتی بیان مطالب مستند تاریخی که زشتیهای آنها را بر ملا میسازد، گوینده را در معرض اتهام «دروغ گویی» قرار می دهد. لذا شگفت انگیز نیست که متوکّل عباسی را – با آن همه فسق و فجور و جنایت – به عنوان «محیی السنة و ممیت البدعة» بستایند. تا آنجا که (به روایت مسعودی در مروج الذهب جلد دوم، ضمن شرح حال متوکل)، بُحتری در رثای متوکل بسراید:
تبیین این معانی، از یک سوی به مطالعات ژرف، و از سوی دیگر به سلیقه در بیان آنها نیاز دارد.
4.حسن خطبه
حسن خطبه شامل چند مفهوم است: حسن مفردات و حسن تعلیل. نکتۀ مهم این است که نباید رویداد کربلا را در یک فضای شخصی محصور کنیم. ظلمی که بر حضرتش روا داشتند، نه بر شخص ایشان بود، بلکه بر انسانیت رفت. حضرتش چنین دید که مبانی جاهلی مخالف انسانیت است. متون کلمات امام حسین و دیگر یاران ایشان میرساند که به این امر میاندیشیدند. قصۀ ارینب بنت اسحاق و محور قرار دادن آن در قضیۀ کربلا، رویکرد انحرافی است، بلکه سخن از بازگشت امت اسلام به فضای جاهلیت بود با توجیه غلط آیات و جعل احادیث.
کار به آنجا کشید که یزید با داعیۀ خلافت رسول الله این بیتهای عبدالله بن زبعری را به عنوان عقیدۀ خود میخواند:
بیهقی پس از نقل این بیتها، مینویسد که یزید با خواندن این بیتها، علاوه بر فجوری که در قتل اهل بیت مرتکب شد، به کفر نیز روی آورد.
دیگر امویان نیز چنین مطالبی بر زبان آوردند. مثلاً این بیت که ابن سعد در طبقات، فصل مقتل الحسین علیه السلام نقل کرده است که ابتدا گفت: «ثار بثارات بدر»، آنگاه این بیت را خواند:
لذا ما قصد نبش قبر نداریم و نمیخواهیم خود را به مباحث تاریخی گذشته سرگرم کنیم. ما میخواهیم بدانیم که تفسیر صحیح اسلام کدام است، مبنای اموی یا مبنای علوی. مبنای اموی آن است که جامۀ خارجی گری را بر تنِ «سید شباب اهل الجنة» میپوشاند، یعنی رسماً و با افتخار، رو در روی پیامبر رحمت و هادی امت میایستد.
محرومیت امت از زندگی صحیح انسانی که معلول حاکمیت فرهنگ اموی است، ما را بر آن میدارد که بر تکرار رویداد کربلا تأکید کنیم.
به این حدیث دقت کنید.
راوی گوید: امام صادق علیه السلام به یاران خود فرمود: شما مصائبی را که بر ما رسیده، حقوق ما را که از ما گرفتند، و دست ما را از آن تهی کردند، یاد میکنید. گفتند: آنها را یاد میکنیم و میگرییم. فرمود: «طوبی لریحکم و أرواحکم، ضمنت لکم بضمان الله و ضمان رسوله و ضمان علی بن أبی طالب. فأعینونا علی تلک بورع»
این حدیث را شیخ طوسی در امالی ج 1 رقم 35 آورده، چنانکه در عبرات المصطفین ج 1 ص 247 از آن نقل شده است. پیوند میان گریه بر مصائب اهل بیت با ورع و ضمانت امام صادق علیه السلام بسی ژرف و درس آموز است.
به نصّ دیگری توجه کنید.
ابن عساکر مورخ شافعی در تاریخ دمشق، ضمن شرح حال کمیت نقل میکند که کمیت شاعر اهل بیت به حضور امام باقر علیه السلام رسید و گفت: بیتهایی سرودهام که اگر آنها را کتمان کنم، بر دینم میترسم. و اگر اشکار کنم، بر جانم میترسم. فرمود: بخوان.
او شعرهای خود را خواند تا آنجا که با اشاره به غدیر و غصب حق مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام گوید:
درونمایۀ این شعر، نالهای شخصی از ظلمی فردی نیست، بلکه بیانیهای است علیه ستمی که توجیهش کردهاند، و گناه توجیه آن ستم کمتر از اصل آن ستم نیست.
لذا امام باقر پس از شنیدن اشعار کمیت، دست به دعا بر میدارد و عرضه میدارد: «اللهم اغفر للکمیت».
منبر، رسانهای است برای افشای این ستم فاجعه بار تاریخی که بر حقّ و حقیقت روا داشتهاند و بدان افتخار کردهاند.
اما تعریفی که در علم منطق کردهاند، در واقع نوعی روانشناسی اجتماعی است. در این تعریف، کلمۀ «اقناع» آمده، نه کلمۀ «املاء». یعنی خطیب باید مطلب مورد نظر خود را به ژرفای وجود انسان ببرد، نه اینکه تنها به گفتن بسنده کند. یعنی مناسب و رسا گفتن در خطابه شرط است، نه محض بازگوی مطالب.
نکتۀ پایانی در این بخش، اشاره به این نکته است که تمام آنچه در این بخش یاد شد، تذکّری است به خطبای گرامی که ضمن ادامۀ وظیفۀ الهی و انسانی خود، در بهینه سازی منابر بکوشند.